✅ #حضورقلب
✨راههای رسیدن به حضور قلب✨
۱. همیشه از خدای مهربان و دوستداشتنی بخواهید لذت مناجات😌 با خودش را به شما بچشاند.
۲. قبلاز ورود به نماز ، با خودتان بگویید این آخرین نماز عمر من است، از خطاها و احیاناً گناهان گذشته خود اظهار پشیمانی کنید😢 و با دلی شکسته وارد نماز شوید.
۳. چیزهایی که باعث میشود حواستان در نماز پرت شود را از خود دور کنید مثلاً:
🔅 خواندن نماز در محلی که رفتوآمد در آن نباشد.
🔅خاموش بودن تلویزیون،🖥 موبایل📱 و ...
🔅احتیاج به رفتن به دستشویی.🚽
۴. ایجاد آمادگی قبلاز نماز با:
🔅صحبت نکردن هنگام وضو🤫 و گفتن ذکرهای هنگام وضو
🔅خواندن چند آیه قبل از نماز و توجه به معانی آن.
🔅گفتن اذان و اقامه.
🔅همیشه اول وقت نماز خواندن.
🔅 تا میتوانید نماز را به جماعت و در مسجد بخوانید
۵. خدا را حاضر و ناظر ببینید 👁 که در مقابلش ایستادهاید و مستقیم میخواهید با خودش حرف بزنید اگر هم نمیتوانید خدا را ببینید بدانید خدا شما را میبیند.👀
۶. اگر در بین نماز متوجه شدید حواستان پرت شدهاست،😱 آن حواسپرتی را ادامه ندهید.
برای تمرین روی سجاده بایستید و اول نماز به خود بگویید؛ حواس من نباید😮 از محدوده سجاده بیرون برود و اگر بیرون رفت، سریع حواس خود را برگردانید.
چند روز که این کار را با استقامت و پشت کار انجام دادید به مقصود خود می رسید.☺️
پر پرواز ص۷۲
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
میلادی: Monday - 14 February 2022
قمری: الإثنين، 12 رجب 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹مرگ معاویه بن ابوسفیان لعنة الله علیه، 60ه-ق
🔹ورود امیرالمومنین علیه السلام به کوفه، 36ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️13 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️14 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️15 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
زمانے که حوزه علمیه بود در هفته چند بار به بهانه های مختلف می رفتیم و بهش سر می زدیم که براش غذای گرم ببریم ویا اینکه باهم بریم بیرون شام بخوریم...🍃
یه شب دیر شده بود، گفت : "مامان الان نمیذارن برم داخل! میگن کجا بودی؟"
منم به شوخی گفتم: "بگو با ولی ام بودم😁"
از این فکر که نمی تونه غذای گرم بخوره در عذاب بودم...💔
می گفت: "اینجا برای ساختن جسم و روح است!🖐🏻✨"
حتی شهریه حوزه را قبول نمی کرد...
اعتقاد داشت این برای کسانے است که ریاضت می کشن و درست حسابی درس می خونن!
یکی از ویژگی های مصطفے مبارزه با نفس بود.💯♥️
#شهیدمصطفےصدرزاده
#خاطره_شهید
🔰محبت به حضرت علی(علیهالسلام)
خوارزمی در مناقب نقل کرده که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: دوستی علی حسنه و ثوابی است که با آن هیچ سَیّئه و گناهی به بنده ضرر نمی رساند و بُغض و دشمنی آن حضرت گناهی است که با وجود آن هیچ حسنه و ثوابی و نفع به آن شخص نمی رساند.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#محبت_به_حضرت_علی_ع
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰محبت به حضرت علی(علیهالسلام) خوارزمی در مناقب نقل کرده که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: دوس
🔰ارزش محبت به حضرت علی(علیهالسلام)
در مناقب خوارزمی از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مروی است که فرمود: یا علی! اگر بنده ای از بندگانْ عبادت خدا کند به قدر آنچه نوح(علیهالسلام) در قوم خود به عبادت و رسالت مشغول بود و آن بنده را مثل کوه اُحدْ طلا باشد در راه حق تعالی همه آن را به فقرا و مساکین رسانَد و آن قدر عمرش دراز شود که هزار حج پیاده کند و بعد از اینها در میان صفا و مروه مظلوم کشته شود و با این همه، تو را ای علی! دوست نداشته باشد، بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید و داخل جَنّت نخواهد شد.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#ارزش_محبت_به_حضرت_علی_ع
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰ارزش محبت به حضرت علی(علیهالسلام) در مناقب خوارزمی از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مروی است که فر
🔰عدالت حضرت علی(علیهالسلام)
اگر به عدل او نظر شود می بینیم که او در این عرصه نیز همتایی ندارد.ابن اثیر در کتاب اسد الغابه گوید: زهد و عدالت علی را نمی توان در دیگران سراغ کرد.پیش از این نیز سخن مؤلف استیعاب را در این باره در شرح منش و خلق و خوی علی ذکر کردیم.به راستی درباره عدالت خلیفه ای که حتی نانی را که از اصفهان برای او آورده بودند، و آن را مانند مالی که تقسیم کرده بود، به هفت تکه قسمت کرد و هر قسمت را به کسی داد، چه می توان گفت؟!او در تقسیم بیت المال بین خود و دیگران هیچ تفاوتی نمی گذاشت و بین مردم اصل مساوات را پیش چشم می گذاشت.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#عدالت_حضرت_علی_ع
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰عدالت حضرت علی(علیهالسلام) اگر به عدل او نظر شود می بینیم که او در این عرصه نیز همتایی ندارد.ابن
🔰فصاحتوبلاغتحضرتعلی(علیهالسلام)
در فصاحت و بلاغت، او پیشوای فصحا و سرور بلغاست.در این باره همین بس که گفته اند: گفتار علی، پس از سخن پیامبر، بالاتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق است.معاویه، دشمن سرسخت او، می گوید: «به خدا سوگند، سنت فصاحت در قریش فقط توسط علی بنیان گذاشته شد.برای هیچ یک از صحابه یک دهم یا نیمی از آن، سخن فصیح را، جمع آوری نکرده اند.بر ما قبیح است اگر بخواهیم شواهد و دلایلی درباره اثبات فصاحت علی (ع) ارائه دهیم.و این کار مانند آن است که کسی برای اثبات روشنایی خورشید درخشان بخواهد دلیل و شاهد اقامه کند.
هیچ چیز در نزد خرد درست نمی نماید اگر قرار باشد که روز برای اثبات خود به دلیل و شاهد نیازمند باشد و در این باب چه دلیلی رهنماتر از گفتاری است که در کتابهایی همچون نهج البلاغه، و دیگر کتب از آن حضرت باقی مانده است.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#فصاحتوبلاغت_حضرت_علی_ع
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰فصاحتوبلاغتحضرتعلی(علیهالسلام) در فصاحت و بلاغت، او پیشوای فصحا و سرور بلغاست.در این باره همین
🔰خورشید هدایت
جابر بن عبداللّه انصاری می گوید از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که فرمود: «با نور خورشید دنبال هدایت و مطلوب خود باشید، اگر خورشید غایب شد، به وسیله ماه هدایت یابید، اگر ماه پنهان شد به وسیله ستاره زُهره، راه را بیابید، اگر زُهره ناپدید شد به وسیله فرقدین به دنبال هدایت باشید. سئوال شد یا رسول اللّه ! شمس، قمر، زهره و فرقدان را نمی شناسیم، بیان فرمایید تا بدانیم اینان کیستند؟ حضرت فرمود: من خورشید هدایتم، علی علیه السلام قمر عالم تاب است، فاطمهْ ستاره نورانی در شبِ ظلمانی است و حسن و حسین هم فرقدان این جهان هستند.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#خورشید_هدایت
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔰خورشید هدایت جابر بن عبداللّه انصاری می گوید از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که فرمود: «با ن
🔰صراطِ حضرت علی(علیهالسلام)
سلام بن مُستَنیر جُعفی می گوید: روزی در منزل امام باقر(علیهالسلام) به خدمت آن بزرگوار رسیدم و عرض کردم، فدایت شوم، سئوالی دارم، اگر مشقّت ندارد جواب دهید. حضرت فرمود: از هر چه دوست داری سئوال کن. گفتم: اجازه می فرمایی از مسایل قرآن بپرسم! فرمود: سؤال کن.
پرسیدم: معنی آیه شریفه «هذا صِراطٌ علیَ مُستقیم» چیست؟ فرمود: آن صراط علی بن ابی طالب(علیهالسلام) است. پرسیدم: آیا صراط علی بن ابی طالب علیه السلام منظورتان است. دوباره بیان فرمود: بلی، آن صراط علی بن ابی طالب علیه السلام است.
#ماه_رجب
#امام_علی_ع
#صراط_حضرت_علی_ع
#فضائلومناقبحضرتامیرالمؤمنین
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_36
احوال پرسی های عمه با مامان هنوز ادامه داشت و من هم طبق عادت بچگی هام پایین پای مامان
کنار میز تلفن نشسته بودم و سرم روی زانوی مامان بود و مامان مشغول نوازش موهام! مامان
_آره اینجاست همدم خانوم نه امروز کلاس نداشته گوشی خدمتتون از من خداحافظ
سلام برسونین..
تازه داشت خوابم میبرد از نوازشهای مامان که گوشی رو گرفت سمتم
_سلام عمه جون
عمه_ سلام عزیزم کم پیدا شدی؟
_شرمنده عمه کلاسهام این ترم اولی یکم فشرده است من شرمنده ام
عمه_دشمنت شرمنده گلم میدونم... این عطیه هم که خودش رو روزها حبس میکنه تو اتاق به
بهونه درس خوندن من که باور نمی کنم می خونده باشه
خندیدم_چرا عمه می خونه من مطمئنم
عمه هم خندید _شام بیا پیش ما امشب امیرمحمدم میاد
احساس کردم توی صدای عمه یک شادی در کنار غمه از این دیر اومدن ها!
تعارف زدم با شیطنت _مزاحم نمیشم
خندید_لوس نکن خودت رو تو از کی تعارفی شدی ؟
من هم خندیدم_چشم عمه جون میام من و تعارف! من و که میشناسین فقط خواستم یکم مثل
این عروسها ناز کنم نگین عروسمون هوله!
مامان چشم غره ظریفی به من رفت و عمه اون طرف خط از ته دل قهقه زد_امان از دست تو به امیرعلی میگم بیاد دنبالت
_نه خودم میام،می خوام عصری بیام کمکتون اون عطیه که فعال خودشه و کتابهاش
عمه با لذت گفت: ممنون عمه خوشحال میشم زودتر بیای ولی نه برای کمک بیا ببینمت
_چشم
عمه_ قربونت عزیزم کاری نداری؟
_سلام برسونین خداحافظ
با خداحافظی عمه گوشی رو گذاشتم سرجاش از جا بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برای
صحبتهای مادر دختری که آخرش ختم میشد به نصیحتهای مامان!
پوست دور گوجه فرنگی رو مارپیچ می گرفتم تا بتونم شکل گلش کنم برای تزیین سالاد!
_باز حس کدبانو بودن تورو گرفت؟
نگاهی به عطیه که با کتاب قطور دستش وارد آشپزخونه شده بود کردم و عمه به جای من جواب
داد_دخترم یک پا کدبانو هست
برای عطیه چشم ابرو اومدم که چشم غره ای به من رفت و به کلم هایی که سسی بود ناخنک زداروم زدم پشت دستش
_یک ساعته دارم روش و صاف و تزئین میکنم
اخمی کرد_خب حاالا باز تو یک کاری انجام دادی
عمه زیر برنجهاش رو که دمش باالا اومده بود کم کرد_طفلکی محیا که از وقتی اومده داره کار
میکنه ...توچیکار کردی؟ چپیدی تو اتاق به بهونه درس خوندن!
خندیدم که کوفت زیرلبی به من گفت و بلندتر ادامه داد_نه خیر مثل اینکه توطئه عمه و برادرزاده
است علیه من
گل گوجه ایم رو وسط ظرف گرد سالاد و روی کلم های بنفش گذاشتم وزیرلب گفتم:_حسود
پشت چشمی نازک کرد و کتابش رو انداخت روی سنگ کابینت
_ چه خبره مامان دومدل خورشت
کم تحویل بگیر این امیرمحمدت رو!
عمه گره روسریش رو مرتب کرد
_نگو مادر بچه ام دیر به دیرمیاد نمی خوام کم و کسر باشه
میدونم خورشت کرفس دوست داره برای همین کنار مرغ درست کردم براش لحن مادرانه عمه دلم رو لرزوندو عطیه هم کنار من روی زمین نشسته بود با پوف بلندی پوست
خیار سبز دستش رو پرت کرد توی سینی و اخمهاش سفت رفت توی هم با آرنجم زدم توی پهلوش تا باز کنه اون اخمهایی رو که عمه رو دمغ تر می کردبا اخم به من
نگاه کرد که لب زدم
_اونجوری قیافه نگیر!!
بعد هم به عمه که به ظاهر خودش رو سرگرم کرده بود و به غذاش سرکشی می کرد اشاره کردم
بلندشدم و ظرفهایی رو که کثیف کرده بودم و گذاشتم توی ظرفشویی و مشغول شستن شدم
_ به به سلام به خانومای خونه خسته نباشید همه به عمو احمد سلام کردیم و عطیه بلند شدو میوه ها رو از عمو گرفت عمو احمد نزدیک اومدو روی موهام رو بوسید_تو چرا دخترم مگه عطیه چیکارمیکنه؟
غرق لذت شدم از این بوسه پدرانه و خودم رو لوس کردم
_کاری که نمی کنم که وظیفمه عموجون!
عطیه که حرص می خورد گفت: راست میگه وظیفه اشه مهمون نیست که وقتی بهش میگین
دخترم
عمو احمد با اخم ظریفی نگاهش کرد که عمه گفت:پس امیرعلی کجاست؟
_سلام علیکم
قبل جواب دادن عمو امیرعلی واردآشپزخونه شد و همه جواب سلامش رو دادیم نگاهش کمی
بیشتر روی من موند و لبخند زد _خوبی؟ همونطور که لیوان رو آب میکشیدم گفتم: ممنون
نزدیکم اومدو دستش رو زیر شیر آب خیس کردو کشید روی لباس کرمی رنگش و من هم با بستن شیر آب نگاهی به لباسش که یک لک روغنی بزرگ افتاده بود انداختم!
بدونی اینکه من سوالی بپرسم و امیرعلی سربلند کنه گفت: لباس عوض کرده بودم تعطیل کنیم
یک آقایی اومد روغن ماشینش رو عوض کنه لباسم کثیف شد
آروم گفتم: فدای سرت اینجوری که پاک نمیشه برو لباست رو دربیار بده برات بشورم لکش
نمونه وقتی دید واقعا لکه با یک مشت و دو مشت آب نمیره سرش رو بلند کرد_نه ممنون خودم میشورم
لبخند مهربونی به صورتش پاشیدم_قول میدم تمییز بشورم بروعوضش کن
به لحن خودمونیم لبخندی زدو رفت سمت اتاقش و من هم بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه کاری
نیست رفتم دنبالش
چند تقه به در زدم_بیام تو؟
صداش رو شنیدم_بیا
لباسش رو با یک تیشرت قهوه ای عوض کرده بود و لباس کثیفش دستش بود ...جلو رفتم و لباس
رو گرفتم
_صبر کن محیا خودم میشورمش
ابروهام وباالا دادم
_یعنی من بلد نیستم بشورم
کلافه نفس کشید
_آب حیاط سرده، دستهات....!!
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_37
نزاشتم ادامه بده _میرم توی روشویی دستشویی آب داغ بگیرم لک چربش بره بعد بیرون آب
میکشمش
خواست مخالفت کنه که مهلتش ندادم و با قدمهای سریع بیرون اومدم
یقه لباس رو به بینیم نزدیک کردم پر از عطر امیرعلی بود ...دیده بودم همیشه به گردنش عطر
میزنه...خوب نفس کشیدم عطرش رو و بعد شروع کردم به شستن!
وقتی مطمئن شدم اثری از لکه نیست دستهای پرکفم رو آب کشیدم و لباس رو برداشتم تا توی
حیاط راحت بتونم آب کشیش کنم بیرون که اومدم چادر رنگی افتاد روی سرم و من با تعجب
امیرعلی رو دیدم که صورتش پراز لبخند عمیق بود
آروم گفت: امیر محمد اینا اومدن
با یک دست لباس رو نگه داشتم و با دست دیگه چادر رودرست گرفتم
_از دختر دایی ما کار می کشی امیر علی؟!
نگاهی به امیر محمدانداختم که با کت و شلوار مشکی بود و دستهاش توی جیب شلوارش_ سلام
سری تکون داد_علیک سلام دختر دایی... بابا بده بشوره خودش این لباسهاش رو این وضع
هرروزشه ها!
دیدم مشت شدن دست امیرعلی رو ...لحن شوخ امیرمحمد میگفت قصد کنایه زدن نداشته ولی
امیرعلی حسابی نیش خورده بود!
لبخندی زدم_خودم خواستم ...مگه میداد لباسش رو اگه هرروزم باشه روی چشمهام وظیفمه
حالت امیرعلی تغییر نکردو امیرمحمد لبخند معنی داری زد... دوست نداشتم ادامه این صحبت
رو_نفیسه جون و امیرسام کجان؟
امیرمحمد_زودتر رفتن تو خونه امیرسام بی تابی می کرد شیر می خواست
سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم و با گفتن ببخشیدی رفتم سمت شیر آب با رفتن امیرمحمدو بسته شدن در چوبی هال امیر علی تکیه از دیوار گرفت و اومد نزدیک من
_ بده من خودم آب میکشم برو تو خونه
لحنش تلخ بودو صورتش پر اخم توجهی نکردم و لباس رو به دوطرف زیر شیر آب پیچوندم
دستش جلو اومدو نشست روی دستهام_می گم بده به من
دیگه خیلی تلخ شده بود و تند... نگاهی به چشمهاش انداختم و با لجبازی گفتم : نمیدم
دستش مشت شد روی دستم
آروم گفتم: خودت خوب میدونی آقا امیرمحمد فقط می خواست شوخی کنه!
نفس عمیقی کشیدو من بادستم آب ریختم روی سرشیر آب که کفی شده بود و آب رو بستم
_خسته شدم... حتی از خودم که فکر می کنم همه چیز کنایه است ...قبال برام مهم نبود ولی حاالا
دوست ندارم تو اذیت بشی و خجالت بکشی از کنار من بودن
آب لباس رو محکم چلوندم و بعد توی هوا تکوندم تا آب اضافیش کامل بره و خیلی چروک نشه
همون طور که میرفتم سمت طنابی که عمه از این سرتا اون سر حیاط وصل کرده بود برای خشک
کردن لباسها گفتم: گمونم صحبت کرده بودیم راجع به این موضوع ...اونشب خونه بابابزرگ قصه
نمیگفتم برات امیرعلی!
اومد نزدیک و من بی توجه به نگاه سنگینش گیره های قرمز رنگ رو زدم روی لباس
زیرلب گفت: ببخشید بد حرف زدم
نگاهم رو دوختم تو نگاه پشیمونش _طعنه های بقیه اذیتم نمیکنه امیرعلی هرچند تا حاالا هم طعنه
ای در کار نبوده و هرکی رو که از دوست وآشنا دیدم ازت تعریف کرده... اهمیت هم نمیدم به
حرفهایی که زیاد مهم نیستن ولی اذیتم میکنه این رفتارت که یک دفعه غریبه میشی و غریبه
میشم برات!
نگاهش هنوز توی چشمهام بود که با قدمهای آرومی رفتم توی اتاقش و روسریم رو جلو آینه
انداختم روی سرم و مدل عربی بستم ...بعد چند لحظه اومد و در اتاق رو پشت سرش بست
حاشیه روسریم رو مرتب کردم _چرا اومدی اینجا میرفتی توی هال منم میومدم
به خاطر سکوتش چرخیدم که نزدیک اومد و فاصله مون شد به زور چهار انگشت ...بازوهام رو
گرفت توی دست هاش_قهری ؟
لپهام رو باد کردم باصدا خالی_نه ...دلخورم انگشت شصت و اشاره ام رو روی هم گذاشتم ونصف بند انگشتم رو نشونش دادم_یک این قده
هم قهرم
لبهاش به یک خنده باز شد ...بازم طاقتم نیاوردم و دستهام حلقه شد دور کمرش...فکر کنم باز
شکه شد که دستهایی رو که باهاش بازوهام رو گرفته بود توی هوا موند...
من که آروم شده بودم از نفس کشیدن عطرش به این نزدیکی و شنیدن صدای ضربان قلبش که
روی دورتند رفته بود آروم گفتم:
امیرعلی نمیشه دوستم داشته باشی ؟؟ تو رو جون من به خاطر این حرفهای مسخره این قدر بهم
نریز ! من مطمئنم تنها کسی که می تونم با اطمینان بهش تکیه کنم تویی ...این قدر از من دور
نشو ...این قدر وقتی نزدیکت نیستم فکرهای بیخودی نکن !
خواهش می کنم مثل من باش که هر ثانیه ام بافکر تو میگذره !
نفهمیدم کی بغض کردم و کی اشکهام روی گونه ام ریخت و دفن میشد توی تار پود لباس امیر
علی...
دستهاش حلقه شد دور بازوهام و چونه اش نشست روی شونه ام و آروم گفت: گریه نکن
...خواهش می کنم ...ببخشید!
همین جمله کافی بود تا اشکهام بند بیادو دستهام رو محکمتر کنم و حلقه دستم رو تنگ تر...
گفتم_ دوستت دارم امیرعلی!
https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_38
نفس عمیقی کشید بافشارارومی که به بازوهام اوردمن روازخودش جداکردوبا انگشتش رداشکموگرفت
_راستی ممنون بخاطرلباسم تمیزشده بود! نگاهمودوختم به چشاش..نمیدونم چراحس کردم چشاش بهم میگه دوسم داره!به زبون نیاوردومسیرصحبتوتغییرداد..
فقط آروم گفتم_وظیفه ام بود احتیاجی به این همه تشکر نیست
_شروع کلاسها خوبه محیا جون
صحبتم رو با عطیه تموم کردم و سر چرخوندم تا جواب نفیسه رو بدم
_ممنون خوبه هنوز که اولشه ولی خب درسها یک خورده یعنی بیشتر از یک خورده سخته!
کلاسهامونم ترم اولی حسابی فشرده است.
امیرمحمد _رشته ات انتخاب خودته یا رفتی پیش مشاور تحصیلی؟
نگاهم چرخید روی امیرمحمد _انتخاب خودمه نرفتم مشاوره!حل کردن مسئله های ریاضی حس
خوبی به من میده!
عطیه دستش و به طرفم نشونه گرفت و رو به بقیه گفت: دیوونه است دیگه ...آخه کی از ریاضی
خوشش میاد ؟
-من!
نگاه ذوق زده ام و به امیرعلی دوختم که عطیه ابرو باالا انداخت-نه بابا!کی میره این هم راه و ...
خب تو هم یکی لنگه این محیایی دیگه!
امیرعلی ابروهاش و باالا داد- آها یعنی منم دیوونه ام
عطیه لبش و به طرز مسخره ای گزید-بلانسبت داداش من محیا رو گفتم
امیرعلی خنده اش گرفته بود ولی سعی میکرد جدی باشه-محیاهم خانوممه دوباره نبینم بهش
بگی دیوونه ها!
من بیشتر از قبل ذوق کردم ... نگاه پرتشکرم رو به امیرعلی دوختم و عطیه براق شد چیزی بگه
که امیرمحمد با خنده پایان داد به این دعوایی که شوخی بود!
امیرمحمد_ کار خوبی کردی محیا خانوم آدم باید طبق خواسته خودش انتخاب کنه اگه رشته ات رو
دوست نداشته باشی علاقه ات هم به درس خوندن از بین میره!
سرم رو به نشونه تایید حرفش تکون دادم
اینبار مخاطب امیرمحمد عطیه شد_ خب عطیه خانوم ان شالله امسال که دیگه سخت می خونی
یک رشته خوب قبول بشی ؟
عطیه _دارم می خونم دیگه حالا شما دعا کنین اون رشته خوبه رو قبول بشم!
امیرمحمد خندید به لحن جسور عطیه !
دیگه به ادامه صحبت امیرمحمدو عطیه توجه نکردم و رو به امیرعلی که کنار من نشسته بودو رفته
بود توی فکر گفتم:فردا هم میری؟
با پرسش سربلند کرد که گفتم: کمک عمو اکبرت ؟
لبخند محوی زد_معمولا هر جمعه میرم
_میشه یک روز منم باهات بیام؟ چشمهاش گشاد شد_جدی که نمی گی
لبهام روبازبونم تر کردم_چرا اتفاقا جدی جدی هستم
میون بهت نیشخندی زد_محیا هنوز یادم نرفته روز تشییع جنازه اون مامان بزرگت رو !
قلبم فشرده شد از یاد مامان بزرگ مادریم سوم راهنمایی بودم که فوت شدو و روز تشییع جنازه
موقع وداع با دیدن بدن کفن پوشش از حال رفتم و تا یک ماه از وحشت کنار مامانی می خوابیدم
که خودش سخت عزادار بود
مامان با فوت مامان بزرگ رسما تنها شد بابابزرگ رو قبل دنیا اومدن من از دست داده بود...مثل
من تک دختر بودو بافوت مامان بزرگ دودایی بزرگم رو هم دیگه خیلی کم میدیدیم و دیدارهامون
رسید به عیدتا عید! گاهی چه قدر دلم تنگ میشد برای مامان بزرگم با اون گیس های سفیدش که
همیشه بافته بود!
_ولی دوست دارم بیام !
سری به نشونه منفی تکون داد_اصلا نمیشه
وارفتم فکر می کردم استقبالم میکنه_چرا نه؟ پس خودت چرا رفتی؟
امیرعلی با مهربونی بهم خیره شد_من فرق می کنم محیا من یک مردم باید بتونم به ترس هام
غلبه کنم
با لجبازی گفتم : خواهش میکنم فقط یک بار اگه دیدم طاقت ندارم خودم میام بیرون !
امیرعلی_ دوست ندارم بازم برات کابوس شب درست کنم... نمیشه !میدونم ترسویی!
اخم مصنوعی کردم و دلخور گفتم: امیرعلی!!!!!!!!!
خندید_جونم ؟
گرم شدم از جونم گفتنش و اخمهام باز شد و یادم رفت دلخوریم...
https://eitaa.com/khademngoo
ولنتـاین، سپندارمـذگان
یا هر روز عشق دیگری
و به هر فرهنگی فرقی نمیکند
بد نیست گاهی به هر بهانهای
یادمان بیفتد که عشـ♥️ـق
واقعاً مقدس است
بد نیست یادمان باشد که عزیزانمان فقط
به دوست داشتن دلی ما نیاز ندارند
بدون ابراز که نمیشود
گاهی باید با رفتاری، کلامی، لبخندی
هدیهای به آنها یادآوری کنیم
که دوستشان داریم
یادمان باشد میزان علاقه و دوست داشتن
ما را هیچکس نمیتواند حدس بزند
و یادمان باشد علاقه و دوست داشتنها را
باید گفت قبل از آنکه دیر شود
در عشق، غرور، واقعاً بیمعناست
اگر کسی را دوست داری
همین امروز هر جور شده اثباتش کن
همه ما به عشق نیاز داریم
بدون عشق آدم شبیه رُبات میشود
#روزعشــقمبـااااااارک♥️
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد💚
دریاے فضائلے مطهر دارد💚
همتاےعلےنخواهد آمد والله💚
صد بار اگر ڪـ🕋عبہ ترڪ بردارد💚
#میلاد_نور_مبارڪ_باد🌸🌺
-
روز مرد نداشتند؛ ولیکن روزها را مردانه ساختند!
تنها جورابشان سوراخ نبود،بلکه پیکری سوراخ شده از گلوله و ترکش داشتند . .
پاس میداریم یاد مردانِ مردِ سرزمین مان را ، پیشاپیش روز مردان واقعی مبارک🎉💛
#میلاد_امام_علی💚