eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
https://iporse.ir/6182166 سلام دوستای گلم لطفاً روی این لینک کلیک کن و یکی از این اعمال معنوی رو به نیت شهید ابراهیم هادی انجام بدید إن شاء الله عاقبت بخیر بشید و حاجت روا التماس دعا🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖یا امیر المومنین(ع)💖 💕یا علی با نام تو دل عشق بازی میڪند 💞شیعہ با حبّ تو مولا سرفرازی میڪند 💕گر که با "ناد علی" بعد ازخدا جویے مدد 💞گفتن ذڪر عـلی صد چاره سازے میڪند 💖 🍃🌸 میلاد امیرالمومنین و روز پدر مبارک باد 🌸🎊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیدوارم در این شب عید میلاد مبارک مولای متقیان علی علیه‌السلام صدای همه دردمندان آرزوی همه آرزومندان نیاز همه نیازمندان روی بال فرشته‌ها به عرش خدا برسه و در این شب‌های پر نور همه به آرزوهاشون برسن شبتـ🌙ـون نــور بـاران🌟 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ *فـرق بین مـادر و پـدر* کسی که از زمانی که چشم باز می‌کنی تو را دوست دارد مادر است و کسی که دوستت دارد بدون اینکه ظاهر کند پدر است مادر تو را به جهان تقدیم می‌کند پدر تلاش می‌کند که جهان را به تو تقدیم کند مادر به تو زندگی می‌دهد پدر به تو می‌آموزد چگونه این زندگی را احیا کنی مادر تو را نه ماه در رحم خود نگه می‌دارد پدر باقی عمر تو را حمل می‌کند مادر به وقت تولدت فریاد می‌کشد صدایش را نمی‌شنوی و پدر بعد از آن فریاد می‌کشد مادر گریه می‌کند وقتی بیمار می‌شوی پدر بیمار می‌شود وقتی گریه می‌کنی مادر مطمئن می‌شود که گرسنه نیستی پدر به تو یاد می‌دهد که گرسنه نمانی مادر تو را روی سینه‌اش نگه می‌دارد پدر تو را به دوش می‌کشد مادر چشمه محبت است و پدر چاه حکمت مادر مسئولیت از دوش تو برمی‌دارد پدر مسئولیت را در وجود تو می‌کارد مادر تو را از سقوط نگه می‌دارد پدر می‌آموزد بعد از سقوط بلند شوی مادر یاد می‌دهد چگونه روی پای خود راه بروی پدر یاد می‌دهد چگونه در راه‌های زندگی حرکت کنی مادر کمال و زیبائی را منعکس می‌کند پدر واقعیت‌ها و تلاش‌ها را منعکس می‌کند مهر مادری را هنگام ولادت حس می‌کنی مهر پدری را وقتی پدر شدی حس خواهی کرد بنابراین مادر با چیزی مقایسه نمی‌شود *و پدر تکرار نخواهد شد* ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 پروردگار من خدای زیبائی‌ها خالق تمام ذرات هستی ای خودت همه عشق با من باش با من بمان که نیاز بی‌نهایتی به توکل زیباترین نام‌ها به رسم ادب به نام خدا 🌸 الهـی به امیـد تـو 🌸 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔹🔶🔹🔶🔹 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🌼🍃وَأَقِیمُواْ الصَّلَو ةَ وَءَاتُواْ الزَّکَو ةَ وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّ کِعِینَ‏ 🍃🌼 🌸🍃و نماز را بپادارید و زکات را بپردازید و همراه با رکوع کنندگان، رکوع نمایید.🍃🌸 {سوره ی بقره ، آیه ۴۳ } 💠 پیام آیه : ۱- بعد از دعوت به ایمان، دعوت به عمل صالح است. (آمنوا... َاقیموا) ۲- نماز و زکات، در آئین یهود نیز بوده است. (اقیموا الصلوة و اتوا الزکوة) ۳- رابطه با خدا، از طریق نماز و کمک به خلق خدا، از طریق زکات و همراهی با دیگران، یک مثلّث مقدّس است. (اقیموا، اتوا، ارکعوا) ۴- اصل فرمان نماز، با جماعت است. اساس دین بر حضور در اجتماع و دوری از انزوا و گوشه نشینی است. (وارکَعوا مع الراکعین) 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
❤️ اے بهارے ترین آینہ هستے یوسف ڪنعانے من،سلام آقا جانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد ڪن... چشم انتظار مانده‌ام؛ من سر خوشم از لذت این چشم بہ راهے و چشم انتظار مے‌مانم... اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
آنانکه عشق را پیدا می کنند ، *حالِشان خوب می شود* آنانکه موفقیت را پیدا میکنند ، *روزگارِشان* اما هیچکدام خوشبخت نمی شوند . *خوشبختی ، سهم کسانی است که موفقیت و عشق را همزمان داشته باشند* . *سلام* ✋ *ان شاءالله به برکت صلوات بر محمد (ص) و آل محمد* زندگیتون همراه با عشق ، موفقیت ، سلامتی و خوشبختی باد . 🤲 *فاصله سرایت ویروس کرونا با ما* ‌‌ ‌ ‌‌ *" یک لحظه است "* . *ذکر امروز* *یا حَیُّ یا قَیُّوم* 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
خدای من✨♥️ دلم قرصه به بودنت❤️ تنها پناه خستگی ها....❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 متن شبهه: " شیعیان یکی از معجزات الله را (( تولد علی در کعبه )) میدانند! و به آن تا سرحد عرق ملی افتخار میکنند! اما آیا این متعصبان خشک مغز فقط برای چند لحظه واقعا روی آن فکر کرده اند !؟ که چگونه سنگ های کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در کعبه علی را به دنیا آورد !؟ اما بحث اصلی ؛ تاریخ تولد محمد : روز جمعه ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل و مقارن با سال ۵۶۷ میلادی است . تاریخ تولد علی : روز جمعه ۱۳ رجب در سال عام الفیل و در حدود سال ۵۹۹ میلادی . ۳۰ سال بعد از تولد محمد یعنی اختلاف سنی محمد و علی ۳۰ سال بود و علی دقیقا زمانی که محمد در ۴۰ سالگی ادعای رسالت کرد ۱۰ ساله بود . و این بدان معناست که علی ۱۰ سال قبل از اسلام متولد شده بود . حال سوال اساسی اینجاست که مگر کعبه قبل از رسالت محمد پر از بت و شرک و کفر و فسق و فجور نبوده !؟ مگر کعبه محل مهم و معروف بت پرستی اعراب نبوده است ! پس فاطمه بنت اسد مادر شیر خدا چرا باید اینقدر کعبه پر از بت و کفر و شرک برایش مقدس و عزیز باشد که که به هنگام زایمان وارد کعبه میشود آن هم به لطف الله ، و علی را در میان بت های معروف عرب و در کنار لات و عزی و منات و هبل و ۳۶۰ بت دیگر به دنیا می آورد !؟ آیا ابوطالب و فاطمه بنت اسد بت پرست بوده اند و یا این که این واقعه مضحک دروغ است !؟ " 🔆 پاسخ شبهه: 1️⃣ ولادت امیرالمومنین علی (ع) در خانه خدا جزء ‌مسلمات تاریخ است که حتی در منابع معتبر اهل سنّت فراوان نقل شده است . http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920301000720 2️⃣ بزرگان اهل سنّت و شیعه ، متفقا تولد حضرت علی (ع) در کعبه را بزرگداشت و اکرامی نسبت به مقام شامخ و با عظمت ایشان از جانب خدای متعال دانسته اند . (همان منبع) 3️⃣ شكاف خانه خدا از معجزاتی است كه با وجود تلاشهای بسیار وهابیون و بازسازیهای متعدد همچنان باقی مانده است. تصاویر دراین لینک : http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=khabar&id=315 4️⃣ وجود مقطعی بتها در خانه کعبه نمی توانست قداست و معنویت اصیل آن را از بین ببرد. * رسول خدا (ص) پیش از بعثت و پس از آن همواره بدون توجه به بتها، کعبه را طواف و کنار این خانه مقدس عبادت می فرمود. * مکه در سال هشتم هجری فتح شد و تا این هنگام در خانه کعبه بت هم وجود داشت ؛ درحالی که کعبه از سال دوم هجری به عنوان قبله گاه مسلمانان بود . پس کعبه مقدس بوده و بت خانه تلقی نمی شده است . 5️⃣ بت ها هرگز از قداست کعبه نکاسته اند و تولد امام علی(ع) در این مکان مقدس فضیلتی بزرگ برای آن حضرت محسوب می شود ، فضیلتی که احدی در آن با حضرت شریک نگشته است.
تفسیر زیارت جامعه ۱۰۵ و ۱۰۶ 👇👇👇👇👇👇👇
🌼 مبارزه با نفس در واقع یعنی ارضای نفس ، [ یعنی انتخاب علاقه بهتر نسبت به علاقه کمتر] یعنی عبور از علاقه های سطحی نفس برای پاسخ دادن به علاقه های عمیق و خوب نفس... 🍃 مثلاً برای ارضای علاقه عمیق و پنهان خود (میل به خداپرستی) باید با علاقه های سطحی و بی ارزش ) شهوات و هوس های) خودمان مبارزه کنیم و آنها را قربانی کنیم. 🌼 لذا باید سر سجاده بگوییم: «خدایا! من فعلاً اسیر علاقه های سطحی خودم هستم و لذت پرستش تو را درک نمی‌کنم ولی شنیده ام خبری هست و سخن پیامبر را قبول کرده ام، فعلا بدون اینکه لذت نماز را بچشم نماز می خوانم...» 🍃 اصلا همین نماز خواندن یک مبارزه با نفس است. چون در آغاز برای ما جذابیتی ندارد و دوست داریم فقط برای رفع تکلیف، زود نمازمان را بخوانیم و تمام کنیم، 🌼 ولی برای اینکه حال نفس خودمان را بگیریم و با این هوس مبارزه کنیم باید با آرامش و طمأنینه و بدون عجله نماز بخوانیم. 📚 استاد پناهیان؛ تنها مسیر؛ فصل اول ؛ جلسه هشتم. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🧡🔸 حضرت موسي بن جعفر عابدترين، دانشمندترين، سخاوتمندترين انسان در زمان خود بشمار مي رفت. 💙🔹 امام عليه السلام نمازهاي مستحبي شبانه را هميشه مي خواند و آن را به وصل مي كرد سپس تا طلوع آفتاب مشغول مي شد. 🧡🔸 آن‌ حضرت های طولانی داشت. دو از دعاهای سجده اش که مدام تکرار می کرد، چنین بود: 1⃣ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ اَلرَّاحَةَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ اَلْعَفْوَ عِنْدَ اَلْحِسَابِ. خدايا! از تو در وقت جان دادن، راحتي و در وقت محاسبه اعمال در قیامت، گذشت را خواهانم. 2⃣ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ. گناه بنده‌ات بزرگ است، پس گذشت تو نيك باشد. 💙🔹 چنان از ترس خدا مي گريست كه محاسنش از اشك ديدگان تر مي شد. از همه مردم بيشتر به خانواده و خويشانش رسيدگي مي كرد. 🧡🔸 شب‌ها با زنبيل هايي كه محتوي طلا، نقره، آرد و خرما بود، به سراغ فقراي مدينه مي رفت و به ايشان مي داد در عين حال نمي فهميدند چه كسي به آنها كمك مي كند. 📚 بحارالانوار، ج 48، ص 101. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 کلاسم تموم شده بود و با بدنی که بی حال بود به خاطر سرماخوردگیه دوروز پیش, پله هارو آروم آروم پایین می اومدم با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل کردم _علیک سلام عطیه خانوم چه عجب یاد ما کردی؟ عطیه_علیک سلام عروس ...بهتری ؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟ _به کوری چشم تو حالم خوبه خوبه ...حالا فرمایش؟ _عرض کنم خدمتت که ...حالا جدی جدی خوبی؟ _کوفت عطیه حرفت و بزن... دارم از خستگی میمیرم سه کلاس پشت سرهم داشتم الان تازه دارم میرم خونه _خب حالا کوه که نکندی پوفی کردم _قطع می کنم ها عطیه_تو غلط می کنی گوشی رو روی خواهر شوهرت قطع کنی بی حیا بلند گفتم: عطی خندید_درد ...نگو عطی آخر یکبار سوتی می دی جلوی امیرعلی ... خب عرضم به حضورت که با اون اخلاق زامبی ایت! کشیده گفتم: بی تربیت قهقه زد_ مامان گفت فردا نهار بیای اینجا دلخور بودم از امیرعلی_نه ممنون صداش مسخره شد_ وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره نیومدی هم بهتر! وارد حیاط دانشگاه شدم- کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم - من همین مدلی بلدم میای دیگه؟ نفسم روباصدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت:باشه ممنون از عمه تشکر کن - خب دیگه خیلی حرف میزنی از درسهام افتادم اگه رتبه ام خراب بشه امسال, گردن تو! - نکه خیلی هم درس خونی! از تو درس خون ترم ...خداحافظ محی جون خندیدم- خداحافظ دیوونه خودتیی گفت و تماس قطع شد خوبی صحبت باعطیه این بود حسابی حال و هوات رو عوض میکرد... ازحالت غم زده بیرون اومدم و باصورت خندونی به آسمون گرفته نگاه کردم... چه قدر دلم برف و بارون میخواست! رسیدم به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه ... انگار همیشه تو این محوطه پر ازدرخت کاج که توی زمستونم سبز بود , بعد کلاس همه اینجا کنفرانس میزاشتن ...قدمهام رو تند کردم ولی یک دفعه تحلیل رفت همه توانم ! امیرعلی بود آره خودش بود ! باور نمی کردم اینجا باشه...متوجه من نشد و قدمهاش رو تند کرد سمت خروجی دانشگاه! نفهمیدم چطور شروع کردم به دوییدن و داد زدم _ امیر علی ..امیرعلی!؟ صدام رو شنید و ایستاد نگاه خیلی ها چرخید روی من که مثل بچه ها با هیجان میدویدم و امیرعلی که باصدای من وایستاد! سرعتم این قدر زیاد بود که محکم خوردم به امیرعلی ... صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو شنیدم و متلک هایی رو که من و نشونه رفته بود ... ولی مگرمهم بود وقتی امیرعلی اینجا بود! سرزنش گر گفت: چه خبره محیا؟؟؟؟ https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 یادم رفته بود دلخوربودنم با لبخند یک قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم! _ببخشید دیدم داری میری فکر کردم لابد با خودت گفتی من رفتم! اومدی دنبال من؟ به موهاش دست کشید و با کمی مکث گفت:خب راستش آره! باهاش هم قدم شدم و بیرون اومدیم که گفت:یکی از مشتری هامون ماشینش اینجا خاموش کرده بود زنگ زد اومدم اینجا... میدونستم امروز کلاس داری گفتم منتظرت بمونم باهم بریم ولی اصلا حواسم به سرووضعم نبود کاش نمی.... صدای پراز تردیدش رو نمی خواستم!! سرخوش پریدم وسط حرفش _مرسی که موندی باهم بریم نگاهش رو چرخوند توی صورتم و روی چشمهام ثابت شد و آروم گفت : _ماشین ندارم لحن امیرعلی کنایه داشت! نگاهی به خیابون خلوت انداختم _چه بهتر با اتوبوس میریم اتفاقا خیلی هم کیف داره! نگاهش میخ چشمهای خندونم بود _با این سرو وضعم با من سوار اتوبوس میشی؟ یک قدم عقب عقب رفتم!امیرعلی وایساد! دستموزدم زیرچونم ومتفکرانه نگاش کردم _مگه سرو وضعت چشه؟ شروع کردم به تکوندن خاک شلوارش و لباسش _ فقط یکم خاکی بود که الان حل شد لکه لباست هم که کوچیکه هنوزم نگاهش مات بود و خودش ساکت ... به دستهاش نگاه کردم _بریم یه آب معدنی بخریم دستهات روبشور بریم که از آخرین سرویس اتوبوس جا میمونیم ها! نفس عمیق بلندی کشید _محیا؟؟ لبخند نمی افتاد از لبم _بله آقا؟ سرش رو تکون داد _هیچی! یه شیشه آب معدنی کوچیک خریدو من روی دستهاش آب ریختم و کمک کردم تا اون لکه سیاه و چرب کف دستش که بی صابون پاک نمیشد از بین بره! دستهای خیسش رو تکوند که من لبه چادرم رو بالا آوردم و شروع کردم به خشک کردن دستهاش ... خواست مانع بشه که گفتم: _چادرم تمییزه!! صداش گرفته بود _ می دونم نمی خوام خیس بشه! _ خب بشه مهم نیست! هوا سرده دستهات خیس باشه پوستت ترک می خوره! بی هوا دستهام رو محکم گرفت _بهتری؟ چین انداختم به پیشونیم ولی لحنم تلخ نبود بیشتر مثل بچه ها گله کردم! _چه عجب یادت افتاد ...خوبم بی معرفت! فشار آرومی به دست هام داد _ببخشید راستش من ... -باز چی شده امیرعلی؟! اون شب حرف بدی زدم که به دل گرفتی؟ لبهاش رو برد توی دهنش و باناراحتی روی هم فشارشون داد که رنگ دور لبش سفید شد! - نه محیاجان نه.... -پس چرا بازم یکدفعه ... !؟ پریدوسط حرفم: _بهت می گم ولی الان نه ...بریم؟! به نشونه موافقت لبخند نصفه نیمه ای زدم و همراه امیرعلی قدم هام رو تند کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم چون آخرین خط داشت میرفت!! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 مثل بچه ها پاهام رو تکون میدادم واز شیشه بزرگ به بیرون خیره شده بودم و امیرعلی ساکت و متفکر کنارم نشسته بود... آروم گفتم: امیرعلی؟؟ بدون اینکه تغییری تو مسیر نگاهش بده آرومتر از من به خاطر سکوت اتوبوس ومسافرای کمترش گفت:جونم؟! لبهام به یک خنده باز شد و یادم رفت چی می خواستم بگم! به خاطر سکوتم سربلند کردو با پرسش به چشمهام خیره شد... باصدایی که نشون میداد خوشحال شدم از جونم گفتنش گفتم: میشه دستت رو بگیرم؟؟! لبخند محوی جا خوش کرد کنج لبش ... به جای جواب انگشتهاش رو جا کرد بین انگشتهام و دستم رو فشار نرمی داد هنوز نگاهش روی صورتم بود و حالا چشمهامم خوشحالیم رو نشون میداد لب زدم_ ممنون نگاهش رو دوخت به دستهامون و انگشت شصتش نوازش می کرد پشت دستم رو! - من ممنونم خواستم بپرسم چرا ولی وقتی سرچرخوند نگاهش بهم فهموند الان نباید چیزی بپرسم! بالشت و پرت کردم سمت عطیه _جمع کن دیگه اون کتابها رو حوصله ام سررفت باته مدادش شقیقه اش رو خاروند -_برم کفگیربیارم برات هم بزنیش سر نره -بامزه! خوشحال از اینکه جواب سوال تستیش رو پیدا کرده گفت: _ببینم تو امروز میزاری من چهارتا تست بزنم یانه؟ -جون محیا امروز بیخیال این کتابهای تست شو... تو که می خواستی کله ات و بکنی تو کتاب بیخود کردی دعوتم کردی ابروهاش رو بالاداد _مگه من دعوت کردم مامانم دعوتت کرده حالا هم خفه ببینم چی به چیه! اصلاتو چرا اینجایی؟! پاشو برو پیش امیرعلی.. پوفی کردم _نهار که خورد سریع رفت تعمیرگاه عطیه _خب برو پیش مامان بابا! -به زور می خوای از اتاقت بیرونم کنی نه؟!عمه و عمو خوابیدن.. اوفی کرد و اومد چیزی بگه که صدای زنگ در خونه بلند شد – آخیش پاشو برو شوهرت اومد! لبخند دندونمایی زدم _ چه بهتر تو هم این قدر تست بزن که جونت درآد! بالشت و برداشت پرت کنه سمتم که سریع دویدم بیرون و همون طور پا برهنه کف حیاط سرد دویدم و بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم ! امیرعلی با دیدنم ابروهاش بالا پرید و سریع اومد تو خونه و درو بست _محیا؟! این چه وضعیه؟! تو اصلا نپرسیدی کیه و همینجوری درو باز کردی؟!.. اومدی و من نبودم!! اونوقت قرار بود چیکار کنی؟ لحن سرزنشگرش باعث شد به خودم نگاهی بندازم ... هینِ بلندی گفتم روسری و چادر که نداشتم لب پایینم و گزیدم و مثل بچه ها سرم و انداختم پایین: _ببخشید حواسم نبود! چونه ام رو گرفت و سرم وبالا آورد _خب حالا دفعه بعد حواست باشه لبخندی زد _حالا چرا پا برهنه...؟! تو خونمون دمپایی پیدا نمیشه؟! لبخند دندون نمایی زدم _از دست عطیه فرار کردم می خواست با بالشت من و بزنه! خندید –امان از شما دوتا ...حالا بیا بریم تو خونه... پاهات یخ زد! رفتیم سمت اتاقش _راستی چه زود اومدی بعد نهار این قدر باعجله رفتی گفتی کار داری که گفتم دیگه نمیای در چوبی رو باز کردو منتظر شد من اول برم _کارم و انجام دادم و اومدم چون می خواستم باهات حرف بزنم هم متعجب شدم ..هم خوشحال ...!! کف اتاق نشستم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم _راجع به چی اونوقت؟! به لحن فضولم خندید و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش _میگم... اجازه بده لباسم و عوض کنم نیم خیز شدم _برم بیرون؟! خم شد... با یک خنده که حاصل تعارف الکی من بود بینی ام رو کمی کشید!! _نمیخواد بشین! از لحن شیطونش خنده ام گرفت... امروز چه قدر عجیب شده بود امیر علی و چه قدر خوب!! نگاهم و دوختم به فرش و سربلند نکردم.... https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍📣 : ⛳️ 🏡 🦋 بازی برای تقویت هماهنگی چشم و دست (برای کودکان ۶ تا ۱۲ سال) 🎨👐رنگ آمیزی با دو دست، انواع خطوط و.... با اجرای این بازی آموزش داده می شود. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
33.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 : 💐 🌷 حضرت زینب (س) 🦋 قصه حضرت زینب (س) 🏴🕯شب شهادت حضرت زینب (س) تسلیت باد ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️