کلید_بدبختی_1.mp3
9.74M
#کلید_بدبختی 1🗝
#استاد_محمد_شجاعی
تنبلید یا بی حوصله؟🤔
👤انسان تنبل، کاری را شروع نمی کند.
انسان بی حوصله کار شروع شده را رها می کند.
🔴 مهدیباوران و مهدییاوران در انتظار شهادتند
🔵 ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻨﺪ [ﻭ ﺁﻥ ﺛﺒﺎﺕ ﻗﺪم ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺗﺎ ﻧﺜﺎﺭ ﺟﺎﻥ ﺑﻮﺩ] ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻭﻓﺎ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ [ﻭ ﺑﻪ ﺷﺮﻑ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺎﻳﻞ ﺷﺪﻧﺪ] ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ [ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ] ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ میﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ [ﺩﺭ ﭘﻴﻤﺎﻧﺸﺎﻥ]ﻧﺪﺍﺩﻩﺍﻧﺪ.
📚 احزاب آیه ۲۳
🌕 آیتالله العظمی بهجت (ره):
🔺 اگر کسی هدف خلقت انسان را بفهمد، بسیار برایش شیرین است که هفتاد بار زنده شود، و دوباره شهید شود!
📚 فریادگر توحید، ص ١٨٧
▪️ شهید #فخری_زاده به یاران شهیدش پیوست
#کودکانمهدوی
✅ دوعیب بزرگ کتابهای خارجی
در تربیت کودک
عیب اوّل اینکه آنها به انسان، فقط از دیدگاه جسمانی و زندگی دنیوی مینگرند و از سعادت و شقاوت نفسانی و زندگی اخروی او غفلت یا اعراض کردهاند.
عیب دوم اینکه مبانی و پایههای مسائل تربیتی غرب، رنگ دینی ندارد، لذا این گونه کتابها نمیتواند برای مسلمانان که، به انسان از دو بعد جسم و روح و زندگی دنیوی و اخروی مینگرند، مفید و کامل باشد.
#بخشکودکانمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کودکانمهدوی
⚘نجوای کودک با امام زمان علیه السلام
#بخشکودکانمهدوی
#کودکانمهدوی
❌مسئولیت پدران❌
✅روزى عدّه اى از كودكان در كوچه مشغول بازى بودند. پيامبر(ص) در حين عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسيار بزرگ پدران و مسئولیت سنگين آنها را در رشد كودک به همراهانشان گوشزد كند.
🌹فرمود:«واى بر فرزندان آخرالزّمان از دست پدرانشان.»
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند.
🔥 لحظه اى فكر كردند شايد منظور پيامبر، فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهى مى كنند.
عرض كردند: «يا رسول الّله، آيا منظورتان مشركين است؟»
🌺نه، بلكه پدران مسلمانى را مى گويم كه چيزى از فرايض دينى را به فرزندان خود نمى آموزند و اگر فرزندانشان پاره اى از مسائل دينى را فراگيرند، پدران آنها،ايشان را از اداى اين وظيفه باز مى دارند.
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن، تعجب كردند كه آيا چنين پدران بى مسئوليتى نيز هستند.
🌹پيامبر كه تعجب آنها را از چهره شان خوانده بود ادامه داد: «تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزى را به دست آورند....»
❤️ آنگاه فرمود: «من از اين قبيل پدران بيزار و آنان نيز از من بيزارند.»
❎❎مستدرک الوسائل،ج2،ص 625
✅نتیجه : در عصر حاضر، دليل دور بودن و ناآگاهى قشر عظيمى از كودكان و نوجوانان از مسائل مذهبى، بى توجهى والدينشان به اين مسأله مهم است.🌈🌈
#بخشکودکانمهدوی
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
#شهید_محمدرسول_رضایی:
گاهی زیبایی و جمال ظاهر حکایت از باطن زیباتر دارد و شهید محمد رسول رضایی اینچنین بود. عکس او بسیار زیبا و اثرگذار است؛ اما این زیبایی در مقابل زیبایی روح بلند شهید بسیار اندک است. او در کودکی رفتاری کریمانه داشت که فقط از مردان بزرگ انتظار می رود. در سرمای سرد زمستان که از سحرگاه مردم در صف نفت برای نوبت با یکدیگر مشاجره داشتند، شهید محمد رسول بعد از گرفتن سهمیه خود، وقتی پیرزن ناتوانی را می بیند سهمیه خود را به او بذل می کند و دست خالی به خانه بازمی گردد و شاید که دعای آن پیرزن او را به آرزوی خویش رسانده باشد.
در تشییع جنازه شهید محمدرسول رضائی، دانش آموز 13 ساله مدرسه راهنمائی امیركبیر اسدآباد همدان صحنه ای رخ داده بود كه تا كنون شاید در تشییع هیچ شهید دیگری از شهرها و حتی كشور اتفاق نیفتاده بود و دیگر هیچ گاه تكرار نشده است.
محمدرسول به دوستانش وصیت كرده بود؛ «در تشییع جنازه ی من پرچم آمریكا را به آتش بكشید تا مردم بدانند من ضدآمریكایی و تابع ولایت فقیه هستم.»
روح بلند و استکبار ستیز او بود که سال ها پیش به عنوان کوچکترین شهید اسدآباد همدان در تشییع جنازه اش پرچم آمریکا را همکلاسی هایش به آتش کشیدند و نه فقط بر دیوار رهبر که بر دیواره شهر و بسیاری از دیوارهای دیگر نصب شده بود.
#حکایت
شخصی سراغ پسته فروشی رفت و گفت: "می شود همه پسته هایت را به رایگان به من بدهی؟"
پسته فروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد دوباره پرسید:
"می شود یک کیلو پسته ی مجانی به من بدهی؟"
و باز با سکوت مواجه شد. برای سومین بار پرسید: "پس خواهش میکنم دست کم یک عدد پسته مجانی به من بده." او آنقدر اصرار کرد تا بالاخره پسته را گرفت. سپس دوباره گفت: "یک عدد که ارزش ندارد یک عدد دیگر هم بدهید." و با اصرار یک پسته دیگر گرفت و در خواست کرد که پسته سوم را نیز مجانی بگیرد.
پسته فروش که عصبانی شده بود، گفت: زرنگی! اینطوری میخواهی یکی یکی همه پسته هایم را بگیری؟
مشتری سمج گفت:
🔹 راستش میخواستم درسی به تو بدهم عمر و زندگی ما نیز چنین است اگر به تو بگویم همه عمرت را به من بفروش، به هیچ قیمت این کار را نمیکنی ولی روزهای زندگی ات را بی توجه، یکی یکی از دست می دهی و تا به خودت بیایی همه عمرت از کف رفته است.
🌺🍃قَال علی عليه السلام إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ
🔸 امام عليه السّلام (در باره فرصت از دست دادن) فرموده است:
از دست دادن فرصت(اقدام ننمودن بكار در وقت مناسب باعث) غم واندوه است
🧚♀️ ☝اگر دعایت به اجابت نرسید
مواظب این سه حالت باشید :
💫مأیوس نشوی از رحمت خدا زیرا به اجابت نرسیدن دعا ممکن است به سبب گناهان تو باشد که مانع اجابت است پس در صدد رفع آن باش با توبه و تهذیب نفس
💫ترک دعـا نکن
💫راضی باش به تقدیر الهی
تا همان رضای تو باعث اجابت دعایت بشود.
🌷🍃امام حسن علیه السلام می فرماید:
"من ضامنم از برای کسی که در قلب او چیزی خُطور نکند بجز رضای وخوشنودی به قضای خدا این که دعا کند پس مستجاب شود"
📚 گنـــج های معنوی
🍂🌸🍂
#صبحتبخیرمولایمن
هرچند دیدگان ما
از دیدار روی دلربای زهرایی ات ،
محروم است
اما قلبهای شکستهی ما
حضورِ مهربان و امیدآفرینت را
احساس میکند .
تو با دعای خیرت
با نوازش های مداومِ پدرانه ات
با نگاه سبز و بارانی ات
با توجه گرم و حیات آفرینت
همواره به ما امان میدهی
از ما مراقبت میکنی و
جان پناهمان هستی
شکر خدا که
در سایه سار توایم ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌟 سخنان امیدوار کننده آقا...
🔘 آرام باشید... این انقلاب برای اربابان دنیا دردسرها خواهد داشت
#امام_خامنه_ای
#اللهم_احفظ_قائدنا
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#خطبه_فدکیه قسمت 14 ⚖️ و الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ تَمْكِيناً لِلدِّينِ و طاعَتَنا أَهْلَ
#خطبه_فدکیه قسمت 15
🌾 و بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ
و صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْسَأَةً فِى الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ
و الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ
و تَوْفِيَةَ الْمَكايِيلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌾 و نيكى به پدر و مادر را بازدارنده از نارضایتی خداوند قرار داد.
و رسيدگى به ارحام و خويشان را زمينه ى درازى عمر و افزونى شمار مردمان توصيه فرمود.
قصاص را براى حفاظت خونها و وفاى به نذر را زمينهى آمرزش
كمال و پُرى پيمانهها و ترازوها را براى اصلاح روحیه کم گذاشتن تشريع كرد.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌾 So did He appoint 'doing good' to one's parents obligatory as a means of avoiding wrath [to avoid the discontent and anger of Almighty Allah],
and caring for blood relatives obligatory as a means of increasing their number and their income.
And He made the act of retaliation obligatory as a means of preventing bloodshed.
And He assigned honesty in measuring and weighing, made it obligatory as a means of avoiding dishonesty and exposing oneself to receive Allah's forgiveness,
And He set completing measures to prevent from decreasing your properties.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#خصوصیات_یاوران_ظهور بخش سی و هشتم 🔻(موانع و پابندهای یاوری امام زمان) 👈 قرض و بدهی و تعهد ✔️این
#خصوصیات_یاوران_ظهور
بخش سی و نهم
🔻(موانع و پابندهای یاوری امام زمان)
👈 با پابندهایمان چه کنیم؟
✔️ با توضیحاتی که در چند بخش ارائه شد روشن شد که در طول زندگی پابندهایی به انسان اضافه شده که اگر برای آنها چاره ای نکند و یا به عبارتی یک نوع بازنگری ای در زندگی و اموال و اعمال و عادت ها انجام ندهد نمی تواند در صف یاوران امام زمان علیه السلام قرار گیرد.
فکر می کنید در جریان واقعه ی کربلا چه کسانی در مقابل امام حسین علیه السلام جنگیدند مگر آنها افرادی نبودند که برای امام زمانشان نامه نوشته بودند و از ایشان دعوت کرده بودند؟
چه چیز باعث شد که آنها دست از یاوری امام زمانشان بردارند؟
آیا غیر از همین پابندها، دلیل دیگری می توان برای آن یافت؟
یک کسی بخاطر ترس از جان و مال، دیگری بخاطر پست و مقام و ... به امام زمانشان، به مثل اعلای پروردگار پشت کردند و به زندگی چند روزه دنیا راضی شدند.
◀️ ادامه دارد.....
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت سی_و_چهارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه. .
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_پنجم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
.........................................................
مانتو رو گرفت و رفت حساب کنه و منم مشغول وارسی بقیه مانتوها شدم. همشون خوشگل بودن ولی نه برای کسی که میخواد با حجاب باشه. نمیدونم ولی انگار این چند روزه معنای حجاب رو درک کرده بودم ، دیگه نه از تیکه ها خبری بود و نه از چشمک و کارای چرت و پرت مسخره. احساس میکردم منی که از حجاب متنفر بودم الان دوسش دارم ولی هنوز هم با خیلی از کارای دین مشکل داشتم. اصلا حجابم ربطی به دینم نداشت.
امیرعلی _ بریم ؟
_ اوهوم
امیر علی _ راستی مبارکت باشه.
_ ممنون. امیر میشه چند تا سوال بپرسم ؟
امیرعلی_ بیابریم حالا اینجا وایسادیم زشته تو راه بپرس.
_ اوخ. راست میگی بریم.
از مغازه که اومدیم بیرون بی مقدمه گفتم _ چرا تو مثله بقیه نیستی؟
برگشت طرفم و با تعجب نگام کرد _ یعنی چی مثله بقیه نیستم؟
_ خب چرا تو به دخترا تیکه نمیندازی ؟ چرا بهشون گیر نمیدی؟ چرا همش چشمت دنبال دخترای مردم نیست ؟
امیرعلی_ باشه؟
_ نه ولی میخوام دلیل این نبودنش رو بدونم.
امیرعلی_ خب ببین ، دلایلش خیلی زیاده که مهمترین و سر منشا همش توصیه دینمه. حالا چرا چون دین من به من یاد داده که زن والاست و ارزشش خیلی بیشتر از اینه که هرروز زیر نگاهای شهوت آلود له بشه. از طرفی دینه من میگه هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند ؛ همونطور که من دوست ندارم که کسی به تو یا مامان نگاه چپ کنه خودمم حق ندارم حرمت ناموس دیگران رو بشکنم.
_ ولی دیگران این حرمتی رو که میگی شکستن.
_ دلیل نمیشه هرکس هرکاری کرد درست باشه یا من دنبال انتقام از اون باشم که. خواهر گل من هم میخواد لطف کنه از این به بعد بیشتر رعایت کنه که ارزش و احترام خودش حفظ بشه.
به روی امیرعلی لبخند زدم اره قصدم همین بود . ارزشم بیشتر از این بود که بزارم دیگران هرجور دوست دارن باهام برخورد کنن و درموردم فکرکنن . اگه همه طرز فکر امیرعلی رو داشتن اوضاع خیلی بهتر بود و منم مجبور به حجاب داشتن نبودم. هرچند الان با این اوصاف از حجاب بدم نمیاد......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بین تو و چشمان من صد فاصله غوغا شده
آقابیا که منتظر جای دگر پیدا شده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_پنجم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_ششم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت امیرحسین
.....................................................
محمد_وعلیکم السلام برادر
_ تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟
محمد _ اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که 12 ظهر صبح زوووده.
_ چییییییییییییی؟ 12 ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه😱😱😱😱
با این حرف من محمد زد زیر خنده
_ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت 8 کلاس داشتم.
محمد_ حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی.
_ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟
محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس.
_ تا چشات دراد.
محمد_ خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی 😂.
_ خوشمزه. مزه نریز 😒
محمد_ باش. چون تو گفتی 😂
_ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم
محمد_ کم نیاری از خواب؟
_ تو نگران نباش. یاعلی
محمد_ ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت
خدایا این دوست منم شفا بده.
.
.
.
ساعت 6 با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم.
پرنیان_ بله؟
_ ابجی حاضری؟
پرنیان _ امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام.
_باشه. مواظب خودت باش.
.
.
.
_ سلااام علیکم
حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر.
_ خوب هستید حاج آقا؟ میگما .... چیزه ..... چه خبرا؟
با این حرف من محمد,و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده .
حاج آقا_ الحمدالله . نپیچون منو بچه . 😏.
بعد خطاب به بچه ها گفت
_ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت 8 .
محمدجواد_ بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت .
.
.
تقریبا همه کارا تموم شده بودو هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود.
یه دفعه محمد جواد گفت _ راستی سید ( بنده) اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟
_ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟ چهارشنبه هفته پیشو میگی؟
محمدجواد_😂اره
_ داداش موفق باشی.
محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو.
_ پیشنهاد خوبیه.
محمدجواد_ عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری. آب نگرفتی. اعصابتم داغون تر شد.
با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت. شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم. شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم ؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه . ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده.....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
چشم من و شوق وصال
قلب تو و عشق محال
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_هفتم
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
به روایت حانیه
.........................................................
مامان _ حاااانیه
اومدم دوباره باهاش دعوا کنم که بیخیال شدم.
_ بله؟؟؟
مامان_ میای بریم امامزاده داوود؟
_ کجاااا؟
مامان _ صبح که با امیرحسین رفته بودید بیرون خاله مرضیه زنگ زد گفت با بسیج میخوان برن امامزاده داوود ، ما هم بریم باهاشون گفت فاطمه گفته بگم حتما توهم بیای.
_ اوممم. مامان من چادر سرم نمیکنما .
مامان_ اجباری نیست.
_ حالا بزار ببینم چی میشه ؟ راستی چه روزیه؟ از دوشنبه کلاس زبان هم شروع میشه .
مامان _ شنبه.
_ من تا شب بهت میگم. ولی کاش خودمون میرفتیم پارک یا شهربازی . چیه بسیج ؟ بدم میاد. اه
مامان_ مجبورت نکردم که بیای. فاطمه پیغام داد رسوندم.
_ باش. میگم حالا تا شب ، هنوز دوروز مونده.
مامان_ خیلی خب. پس زود بگو که ثبت نام کنم.
_ خب حالا 2 روز مونده. تازه پنجشنبس
رو تخت دراز کشیدم و دوباره مغزم پر شد از سوالای بی جواب. دیگه داشتم دیوونه میشدم. گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم. طبق معمول گوشیم پر شد از پیامای تلگرام. بیخیال رفتم تو پی وی امیرعلی . ایوووول چه عجب این برادر ما آنلاینه. بهش پیام دادم.
_ داداش گلم. عشقم. نفسم. عسلم. بیا اتاق من
حالا اگه خوند. یه 10 دقیقه گذشت سین خورد .
امیرعلی _ توکار داری من بیام؟
_ عه بیا دیگه.
تق تق تق
_ الهیییی فداااات. بیفرمایید
امیرعلی _ علیک سلام. بفرمایید . امرتون ؟
_ بیا بشین حرف بزنیم.
اونم فکر کنم بیکار بود که سریع نشست.
_ چه از خداخواسته
امیرعلی _ میخوای برم اگه ناراحتی؟
نیم خیز شد که سریع گفتم
_ نه نه بشین.
امیرعلی _ خب؟
_ خب به جمالت. امیر ، چرا مامان بزرگ اینا این کارارو میکنن؟
امیرعلی_ دقیقا چه کاری میکنن؟
_ چمدونم. تو مهمونیاشون پرده میکشن زنونه مردونه رو جدا میکنن؟
امیرعلی _ خواهر من میدونی چند بار این سوالو پرسیدی؟
_ اه پاشو برو نخواستم
امیرعلی _ عه عه . کلا گفتم. خب ببین اینا افراط و یه سری عقاید قدیمی و غلطه. عقایدی که شاید باعث بشه خیلیا از دین اسلام زده بشن. چون فکر میکنن دین انقدر سختیگیرانس. نمونه بارزش تو فامیل هست دیگه. حرف زدن معمولی و ارتباط کم در حدی که کسی به گناه نیفته و ناز و عشوه ای هم توش نباشه که ایرادی نداره.
_ خب پس چادر هم افراط حساب میشه دیگه. وقتی واجب نیست دیگه
امیرعلی_ اولا که چادر قضیش خیلی فرق میکنه. بعدش هم چادر یادگار حضرت زهراس . علاوه بر این باعث حجاب برتره. تا حالا دیدی رو ماشینای مدل پایین چادر بکشن ؟ یا دیدی سنگ معمولی رو بزارن تو صندق و ازش محافظت کنن؟ ولی رو ماشینای مدل بالا چادر میکشن که در برابر نور خورشید محافظت بشه . یا سنگای قیمتی و الماس تو صندوق نگه داری میشن یا مروارید تو صدف. چادر هم به زن ارزش و والایی میده. چون یه خانم باارزشه، خودش رو زیر محافظت چادر حفظ میکنه.
_ یعنی چی یادگار حضرت زهراس؟
امیرعلی_ فکر نمیکنم داستانش رو بدونی ، نه؟
_ نه. من کلا هرچی اطلاعات دارم برای چند سال پیشه که هیچی هم یادم نیست.
امیرعلی_ ببین این چادر رو سر حضرت زهرا بود ، وقتی که خانم پشت در پهلوشون شکست ، این چادر رو سر حضرت زینب و دختر سه ساله امام حسین بود وقتی که خیمه ها رو آتیش زدن ؛ شهدا رفتن تا دشمنا نتونن چادر و حجاب رو از سر خانما بکشن.....
امیر علی بغض کرده بود و حرفاشو میزد. و من گنگ تر و متعجب تر از همیشه با هزاران سوال دیگه فقط نگاش میکردم....
_ پهلوشون شکست؟ دختر سه ساله و چادر؟ خیمه و آتیش ؟ من نمیفهمم چی میگی امیر. مم هیچی از این چیزایی که تعریف میکنی نمیدونم. یعنی چی؟
امیرعلی_ تو هیچ اطلاعاتی در این باره نداری؟ حانیه تو که تو که مدرسه میرفتی.
_ خب اره. ولی مدرسه ما اصلا اهمیتی نمیداد به این چیزا در حد همین حفظ کردن و امتحان دادن. الان خیلی یادم نیست.
امیرعلی_ خب الان از کجا شروع کنیم؟
_ این قضیه پهلو شکسته چیه؟ همون که میگفتن حضرت زهرا پشت در بوده و درو هل میدن ؟ و بعد آتیش میزنن؟
امیرعلی_ خب تو که میدونی دیگه. اره همونه. حضرت زهرا حتی اون موقع هم چیزی رو که تو اسمشو گذاشتی افراط کنار نذاشتن.
مامان_ حانیه. بیا تلفن
رو به امیرعلی گفتم _ بزار برا بعد. مرسی.
و بعد از اتاق رفتم بیرون.
_ کیه؟
مامان_ فاطمه
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.
_ جون دلم؟
فاطمه_ سلام عزیزم. جونت بی بلا. خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟
_ مرسی تو خوبی؟ گوشیه من کلا هیچوقت نیست.
فاطمه_ مرسی با خوبیت. راستش مزاحمت شدم ببینم فردا میای؟
_ اره. میام.
فاطمه_ اخ جون. پس میبینمت خانم گل
AUD-20201201-WA0005.mp3
5.2M
🎙دعوت امام زمان از ما
#استاد_شجاعی
@khademngoo
#تجدیدپیمان
رفقا همیشه گفتیم حزب اللهی بودن هزینه ها دارد....
وامروز...
وظیفه من هست که در هر پست ومرتبه ومقام علمی که هستم از کیان جمهوری اسلامی که وامدار خون شهیدان هست،دفاع کنم.
جنگ نرم،جهاد همه جانبه میخواهد
جهاد معنوی در مبارزه بانفس
جهاد علمی
جهاد سیاسی
جهاد فرهنگی
فرزندان روح الله،بسم الله......یاعلی....
#ما_ملت_شهادتیم