🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 پيروز نشد آن كس كه گناه بر او چيره شد، و آنكه با بدی پيروز شد شكست خورده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت327
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🌺هر روز معرفی یک شهید بزرگوار
#شهید_محمد_عبدی
🍃میگفت: اگر ادعای #شیعه ی حضرت زهرا(س) رو دارم، باید از ناحیه سینه یا #پهلو شهید بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید #شهید نیستم، یه مردهام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین.
🍃این اواخر، دست به دامن #حاجی شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بیتاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بیتاب #شهادت.
🍃این حرف ها سرت نمیشد، آدم #عاشق نمیتواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق #معبودت، بیقرار بودی برای #وصال...
آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو...
🍃و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی...
🌺#سالروز شهادت🌺
#شهیدانه
#روزهای_فرد
#ادمین_شهیدانه
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🌷مهدی شناسی ۴۹🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹مقتصر🌹 🌼يکی از القاب مقدس حضرت ولی عصر(عج الله
🌷مهدی شناسی ۵۰🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹کاشف الغطاء🌹
💠يكي از القاب حضرت، لقب «كاشف الغطاء» است. به معناي برطرف كننده پوششها و پردههاست كه براي آن چند معنا ذكر شده است.
💠💠۱- وجود مقدس حضرت معاصی ما را تحت جلوه نام غافر خود قرار میدهند.
⬅️زيرا معصيتها موانع وصول به حقند. حضرت اين پوشش ناموزون را كنار میزند تا نور حقيقت بدون هيچ حجاب بر ما بتابد.
💠💠۲- وجود مقدس حضرت مهدی علیه السلام پرده را از روي مبارك خويش بالا ميزنند.
⬅️يعني خود ايشان عامل وصل ميشوند.اشكها، دعاها و ذكرها به تنهايي براي پردهبرداري از غيبت ايشان كافي نيست؛ بلكه خود حضرت به اذن حق بايد مدد کند تا اجازه وصل و توسل برای ما صادر شود.
💠💠۳- وجود مقدس بقية الله از ظرف وجودي افراد پردهبرداری میکنند تا حقيقت تواناييها و كمالاتشان شناخته شود با پردهبرداري ايشان نواقص نيز ظاهر میشود.
⬅️در اين ميان حضرت با رافت خويش كفالت هر خواهانی را به عهده ميگيرند و براي قوت بخشيدن به او و تحمل كاستيهايش با جلوه باسطِ حق او را ياری میکنند.
💠وجود مقدس حضرت ولي عصر(عج) «باسط» است. به معنای بسط دهنده و گسترش دهنده وجود تنگ و محدود انسان.
💠امام زمان ظرفيت وجودی هر کس را بسط دهند گستردگی خاصی نصيب او میشود كه قابليت درك حقايق اعم از حكمت، علم شريعت، معرفت و قوت ... را مييابد.
⬅️ يعني انسان زميني و مادي به اندازهاي افلاكي ميشود كه از تنگناي وجود خسته و ظلماني خود رها ميشود.
#قسمت_46
گیسو نفس عمیقی کشید و هوا را درون ریه هایش برد، ذوق زده شده بود که نقشه اش بدون هیچ نقصی اجرا شده ، صدای فاطمه خانم را شنید، خود را
جمع و جور کرد و سرش را بالا آورد و به او نگاه کرد.
- دخترم ؟!! تو چای آذین دارچین بود؟!
معلوم شد که زن زرنگیست، حرفش را با لبخند کمرنگی بر زبان آورده بود، گیسوهول شد از اینکه دستش برای این زن رو شده بود، کجای کار را خراب
کرده بود ؟؟؟؟؟؟ خودش هم نمیدانست. سعی کرد عادی برخورد کند، صدایش را صاف کردو گفت
- بهم گفتینا دارچین نریزم ، اصلا حواسم نبود که فنجون چای دارچینی که ریخته بودم رو خالی کنم و یکی دیگه بریزم ، از شانس بدم هم این فنجون
قسمت آقا آذین شد ،شرمنده
اصلا خودش هم نمیدانست این حرفها را چطور پشت هم ردیف میکند.
-- اشکالی نداره عزیزم اتفاقه دیگه پیش میاد
شرمنده شد از دیدن مهربانی این زن، حالا اگر به جای او مادرش بود، غیر مستقیم جوری حرف میزد که تا فيها خالدون طرف بسوزد و دیگر از این غلطها
نکند.
حدود ده دقیقه از بیرون رفتن آذین و سبحان میگذشت. در باز شدو هر دو نفرشان باهم وارد شدند..
آذین این بار بر خلاف چند دقیقه قبل اخم هایش درهم بود به محض ورودش به گیسو چشم دوخت نگاهی که حساب کار را به دست گیسو داده بود اینبار گیسو سر به زیر انداخت با پررویی تمام و پوزخند به آذین زل زده بود. باز این آذین بود که سرش را زیر انداخت، نمیدانست چه هیزم تری به این
دختر فروخته بود که اینگونه تلافی میکند..
آخرشب بود ، مهمانها عزم رفتن کرده بودند..
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_47
در این میان گیسو از همیشه شنگول تر بود مدت زیادی بود که از این کارها نمیکرد... اما امشب دلی از عزا بیرون آورده و روحش شاد شده بود. در کنار در ورودی عمارت ایستاده بودند و مهمانان را بدرقه میکردند، آذین جلو آمد و با سبحان و حاج رضا دست داد، و از همگی تشکر کرده
سرآخرهمانطور که از کنار گیسو میگذشت، آرام طوری که صدایش به او برسد و گفت: - الطافتون رو جبران میکنم خانم
گیسو سرش را بالا آورد و با چشمانی گرد شده به او زل زد انتظار شنیدن این جمله را از زبان این پسرک شیر برنج نداشت........
بعد از رفتن خانواده ی مودت، همگی خسته و کوفته به اتاقشان رفتند ،گیسو هنوز به در اتاق نرسیده بود که با صدای سبحان متوقف شد
- این کارا چه معنی میداد گیسو؟؟!
برگشت و به برادرش زل زد، گفت:
کدوم کارا؟؟
سبحان دست به سینه ایستاد و گفت:
| - یعنی تو نمیدونی دارم از چی حرف میزنم ؟! چرا اون بلاها رو سر آذین بیچاره آوردی؟؟ آبرومونو بردی دختر
کلمه ی آبرو را که شنید گر گرفت - آبرویی که قرار با این چیزا دود بشه و بره هوا ،همون بهتر که بره و نیست بشه..
در مقابل چشمان متعجب سبحان به اتاقش رفت و در رامحکم بهم کوبید.
| - دمت گرم دختر ، یعنی این بلاهارو سرش آوردی اونم هیچی بهت نگفت؟ الحق که شیر برنجه
| اهوم، از شیر برنجم یه چیزی اونورتر... اصلا فکرشم نمیکردم پسری با این اخلاقیات
وجود داشته باشه.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_48
- خب حالا این حرفارو بیخیال... موافقی یکم تفریح کنیم؟!
گیسو بسته ی خالی چیپس را در سطل اشغال پارک انداخت ، برگی از دستمال كاغذي جیبی اش را از کیفش بیرون کشید و گفت:
چه تفریحی؟؟؟
نیاز لبخند موذیانه ای زدو ابروهایش را بالا انداخت و گفت: - چادرت تو ماشینه دیگه؟؟؟؟
آره چطور مگه؟!!
- بريم بهت میگم
گیسو چادرش را روی سرش گذاشت ،همانطور که مشغول پاک کردن آرایشش بود روبه نیاز گفت:|
خیلی کار ضایعیه نیاز بیخیال شو ، میفهمن آبرومون میره ها.
-- حرف نباشه ، کاری که گفتم رو انجام بدی همه چی خوب پیش میره، تو برو جلو ، من پشت همین درختا می ایستم ، فيلم میگیرم ،خوراک
اینستاگرام جون تو
گیسو پوفی کردو چادرش را با یک حرکت جمع کرد طوری که تقریبا صورتش پوشیده شده بود. از ماشین نیاز فاصله گرفت و دوباره به پارک برگشت، در
دل نیاز را لعنت میکرد، همیشه از این مسخره بازی ها بیرون در می آورد، گیسو را جلو میفرستاد و خودش به تماشا می نشست. از دور دو دختر را دید ، به نظرش موقعیت خوبی می آمد، گره روسری ساتن سفید مشکی اش را سفت کرد دوباره چادرش را جمع کرد، طوری که
لباسهایش مشخص نشود، دلش نمیخواست لباس و تیپ امروزی اش او را لو بدهد. به جلو قدم برداشت و به آنها نزدیک شد.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_49
سرفه ای کرد تا بتواند صدایش را بم کند. روبه رویشان ایستاد و دختر بچه بودند تقریبا شانزده ،هفده ساله؛ گیسو سرتاپایش را از نظر گذراند أخمی کردو
گفت :
بلندشید ببینم. این چه سر و وضعيه.
دختران ایستادند، ترسیده بودند، از رنگ و روی پریده شان معلوم بود.
یکی از آنها با پررویی گفت: - به شما چه مربوط!!
گیسو اخم هایش را در هم کشیده اول ناراحت بود دلش نمیخواست دو دختر بچه را اذیت کند، اما حالا با دیدن وقاحت آن دختر ، تصمیم گرفت ادېش کند
تا دیگر با بزرگتر از خودش اینطور وقیحانه سخن نکند.
که به من چه مربوطه آره؟! الان که با خودم بردمت حالیت میشه که نباید با مامور گشت اینطوری صحبت کنی.
دختر که رنگ به رخسار نداشت ، لرزش دستانش از دید گیسو پنهان نماند، شال یک وجہی اش را جلو آورد مانتویی که اگر نمیپوشیدش سنگین تر
بود را پایین کشیده پارچه ی زبان بسته را انقدر کشید که نزدیک بود جر بخورد و بالاخره باهر جان کندنی که بود به حرف آمد
- مامور گشت...!!؟؟!خانم نمیدونستم ببخشید
حالا راه بیفتين، الان میبرمتون جایی که بلبل زبونی از یادتون بره..
- خانم توروخدا ،غلط کردم.
غلط که کردی ، غلط اضافه ام کردی پدر مادرهاتون میدونن با این وضع میاین بیرون خبر دارن بچه هاشون کجا میرن چیکار میکنن؟!
- اینبارو چشم پوشی کنید، خواهش میکنم
اصلا به التماس هایشان گوش نمیداد زیادی در نقشش فرو رفته بود، خیال بیرون آمدن هم
نداشت.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_50
برگشت و نیاز را دید که با چشم و ابرو میگفت که دیگر ادامه ندهد. موقعیت را سنجید ،دوباره به سمت دخترها چرخید نگاهی به آنها انداخت با چشمانی
اشکبار نگاهش میکردند، در نگاهشان التماس موج میزد. دیگر کافی بود ، مثل اینکه ادب شده بودند. اخم هایش را کمی باز کردو گفت اینبارو چشم پوشی میکنم، حالا همین الان میرین خونه هاتون بازم اینجا با
این وضع ببینمتون دیگه بخششی توکار نیست. متوجه شدین؟!
چندبار سرشان را بالا و پایین کردند و از گیسو فاصله گرفتند و به سرعت دور شدند. گیسو چادرش را شل روی سرش رها کرد. زیاده روی کرده بود ، ناگهان خودش را بیاد آورد، پوزخندی برلب نشاند ، او که بود که به خودش جرعت داد
اینگونه دو دختر بچه را بترساند؟! مگر وضع خودش بهتر بود؟
مگر پدر و مادرش خبر داشتند که دختر کوچکشان، ته تغاریه خانه شان، باچه تیپ و قیافه ای در کوچه و خیابان ظاهر میشود؟؟! کجاها میرود؟؟! |
نه. آنها هیچ چیز نمیدانستند، از خودش بدش آمده بود، از بزدلی اش، از ترسی که در وجودش ریشه می دواند، ترس طرد شدن از سوی خانواد.
در دل هزاران بار نیاز را لعنت کرد، از اینکه او را بیاد حماقت هایش انداخته بود...انگار خودش هم به هیچ وجه از این وضع راضی نبود و در میان زمین
و آسمان معلق بود، نمیدانست راه و درست و غلط کدام است.
در راه برگشت به خانه بودند، امروز کل شهر را زیر پا گذاشته بودند، خیال گیسو راحت بود، مادرش به همراه گیتی برای خرید جهیزیه به بازار رفته بودند.
آسوده خاطر بود که دیگر احتیاجی نیست سین جیم شود برای دیر برگشتن به خانه....
-- گیسو، گیسو اونجا اون پسره رو ببین..
گیسو با چشم مسیری که نیاز نشانش داده بود را دنبال کرد ، پسر جوانی را دید که پیاده و سر به زیر حرکت میکرد خب که چی؟؟ تا حالا عابر پیاده ندیدی که اینجوری ذوق میکنی؟
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
920622-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-34-48k.mp3
23.18M
💠سلسله مباحث سخنرانی
#استاد_پناهیان
با موضوع #تنها_مسیر
◇پارت ۱
[[جلسه سی و چهارم]]
#پیشنهاد_دانلود
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ادمین_بانو
#سبک_زندگی
#قسمت1
استاد #پناهیان
بسم الله الرحمن الرحیم
#سبک_زندگی
💐💐💐قسمت اول
ما قراره تمام تلاشمون رو بکنیم تا بتونیم
همه زیباییها و لذتهایی که میبریم حفظ کنیم
و انتشار بدیم ☺️
چون همه زندگی باید در پی این باشیم که از وقتمون بهترین استفاده رو ببریم
خب به نظرتون بهتر نیست اول روشو یاد بگیریم
🤔
سبک زندگی
مهمتر از خیلی مواردیه که میبینید
مثلا خیلی شرایط نابهنجار یا خیلی شرایط خوب در زندگی افراد و اطرافیانتون همه نشاءت گرفته از روش زندگیشونه
اگر از یک خانواده که منظم هستن بپرسید بدترین مشکل که ممکنه براتون پیش بیاد چیه 😉
میگن بی برنامگی بی نظمی و......
💐
از یه خانواده دیگر که اولویتشون کمک به مردمه بپرسی
میگن بی انصافی بی عدالتی
و ......
چرا جوابها متفاوته
سوال که یکی بود 😌
جوابش تو یه جمله خلاصه میشه
سبک زندگی
روش زندگی هر کسی مستقیما روی رفتار
و اخلاقیاتش و روابط اجتماعیش تاثیر میذاره 🌻
حالا یه سوال 😊
برای درست کردن روش زندگیمون باید آگاهی زیادی داشته باشیم
🤔🤔
یا باید از کوچکترین چیزهایی که بلدیم شروع کنیم
؟؟
ما اطلاعات کافی برای بهتر زندگی کردن رو داریم
نسبتا همگی میدونیم چه کارهایی به سود و چه کارهایی به ضرر ماست
پس چرا کیفیت زندگی نسبتا هنوز به سطح عالی نرسیده
مشکل کجاست ☺️
یه حلقه گمشده هست که ما زیاد بهش توجه نکردیم اونم 🌻عمله🌻
فقط موضوعی رو یاد گرفتن باعث بهبود زندگی ما نمیشه
نکته طلاییش
عمل به کمترین اطلاعات هست
💐💐
امتحان کن از کوچکترین کارهای روزمره شروع کن
سعی کن به نحو عالی هر کاری رو انجام بدی نتیجه شگفت آوره 👌
شاید به نظرتون شعاری باشه یا مسائل سخت و بزرگ در نظرتون بیاد ولی
میتونید ..
از آب دادن به گلدون و کمک به رفتگری که زباله های پاره شده رو جمع میکنه
یا سر زدن به خانم مسن همسایه
یا برداشتن یه کاغذ از کف اتاقتون شروع کنید
☺️😁
بله
میگید اینارو که انجام میدادیم
خب از حالا با دقت انجام بدید و البته لذت
لذت ببرید از کوچکترین اتفاق زندگی
منتظر معجزه نباشید😒
خودتون باید همت کنید 👌
ولی اغلب #سبک_زندگی غربی تو رسانه ها موجه معرفی میشه
چرا ؟؟
چون عمل باید از زندگیمون حذف بشه تا دچار انواع بیماریها بشیم.
یه دومینوی معیوبه.
وقتی #سبک_زندگی ما تغییر بکنه مستقیم روی رفتارهای ما تاثیر گذاره
با یه نگاه ساده به ده سال پیش کاملا به تغییرها پی میبریم👌
فکر میکنیم با رفتن به انواع کلاسهای روانشناسی و .. باید اطلاعاتمونو زیاد کنیم تا بتونیم درستتر زندگی کنیم
😒
آگاهی زیاد برای ما سمّه
تعجب کردید
میگم خدمتتون
با ما همراه باشید
پایان قسمت اول
با کم شروع کن
💠خادم
🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
@khademngoo
🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼