کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عصر بود که آمد خانه.......
بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم #مشهد؟؟؟؟
مادر با تعجب پرسید: #مشهد! جدی می گی؟
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه #مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی #شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که #مشهد نرفته بودیم.....
فردا صبح رسیدیم #مشهد. مستقیم رفتیم #حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به #ضریح.....
بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. #شاهرخ زودتر از من رفته بود.......
می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی #شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به #گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا #امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. #شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، #شاهرخ در #مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar