🔸 بخشی از دلنوشته ی مکتوب شهید مدافع حرم #محسن_کمالی دهقان در قالب وصیت نامه:
وقتی خاطرات #شاهرخ_ضرغام را خواندم به خودم گفتم نا امید مباش چون منم مثل #شاهرخ خیلی از عمرم رو به گناه و نافرمانی گذراندم ولی در آخر خدا شاهرخ را خرید، منم امیدم فقط به خداست.
چگونه دم از #شهادت بزنم
نه لیاقت دارم ، نه در حدش هستم
و چگونه دم از زندگی بزنم در حالیکه از آینده ی خود خبری ندارم.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که #شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا میساخت.
هیچگاه ندیدم که در #محرم و #صفر لب به نجاست های کاباره بزند. #ماه_رمضان را همیشه روزه میگرفت و نماز میخواند. به سادات بسیار احترام میگذاشت.
یکی از دوستانش میگفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد.
مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. اینها بیتاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جایی که میرفتیم، هزینه همه را او میپرداخت......
هیچ فقیری را دست خالی رد نمیکرد فراموش نمیکنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم؛ پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید......
#شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد؛ بعد هم دستهای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد.
پیرمرد که از خوشحالی نمیدانست چه بگوید، مرتب میگفت: جَوون، خدا عاقبت به خیرت کنه.......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عصر بود که آمد خانه.......
بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم #مشهد؟؟؟؟
مادر با تعجب پرسید: #مشهد! جدی می گی؟
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه #مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی #شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که #مشهد نرفته بودیم.....
فردا صبح رسیدیم #مشهد. مستقیم رفتیم #حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به #ضریح.....
بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. #شاهرخ زودتر از من رفته بود.......
می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی #شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به #گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا #امام_رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. #شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، #شاهرخ در #مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
عاشق #امام_حسین (ع) بود.
#شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت.
راه اندازی #هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای #سالار_شهیدان در سطح محل، آن هم قبل از #انقلاب از برنامههای #محرم او بود.
هر سال در روز #عاشورا به هیئت جواد الائمه در میدان قیام میآمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت میکرد. پیرمرد عالمی به نام حاج سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود.
حاج سید علی نقی تهرانی در عصر عاشورا برای ما میگفت: #نور_ایمان را ببینید، این آقای #خمینی بدون هیچ چیزی و فقط با #توکل_برخدا، با یک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با این همه تانک و توپ از پس او برنمی آید.
#شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش میکرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همین نتیجه رسیدهام.....
حاج آقا شما خبر نداری. نمیدانی توی این کابارهها و هتلهای تهران چه خبره، اکثر این جور جاها دست یهودیهاست، نمیدونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نامسلمونها بیآبرو میشن.
شاه دنبال عیاشی خودشه، مملکت هم که دست یه مشت دزدِ طرفدار آمریکا و اسراییلِ، این وسط دین مردمه که داره از دست میره.
وقتی بحث به اینجا رسید حاج آقا داشت خیره خیره تو صورت #شاهرخ نگاه میکرد، بعد گفت: آقا #شاهرخ، من شما را که میبینم یاد مرحوم #طیب میافتم....
در عاشورای سال پنجاه وهفت، ساواک به بسیاری از هیئتها اجازه حرکت در خیابان را نمیداد. اما با صحبتهای شاهرخ، دسته هیئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت.
#شاهرخ میاندار دسته بود. محکم و با دو دست سینه میزد. نمیدانم چرا اما آنروز حال و هوای #شاهرخ با سالهای قبل بسیار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود.
بعد از صرف غذا، مردم به خانههایشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم. صحبت های او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمیکردیم.
این صحبتها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولین جرقههای هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبتهای حاج آقا و پرسشهای ما، حُر دیگری متولد شد.
آن هم سیزده قرن پس از #عاشورا.......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨استدلال #شاهرخ برای اثبات #ولایت_فقیه
چند نفر از رفقای قبل از #انقلاب را جذب #کمیته کرده بود. آخر شب جلوی #مسجد مشغول صحبت بودند.
یکی از آنها پرسید: #شاهرخ، اینکه میگن همه باید #مطیع_امام باشن، یا همین #ولایت_فقیه، تو اینو قبول داری!؟ آخه مگه میشه یه پیرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
#شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عامیانه خودش گفت: ببین، ما قبل از انقلاب هر جا میرفتیم، هر کاری میخواستیم بکنیم، چون من رو قبول داشتید، روی حرف من حرفی نمیزدید، درسته؟ آنها هم با تکان دادن سر تایید کردند.....
بعد ادامه داد: هر جایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا این حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی میزنه که عالم دینِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ایشونه......
بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غیر از #خدا کسی میتونست شاه رو از مملکت بیرون کنه، پس همین نشون میده که پشتیبان #ولایت_فقیه خداست.....
ما هم باید به دنبال #امام عزیزمون باشیم. در ثانی #ولی_فقیه کار اجرایی نمیکنه بلکه بیشتر نظارت میکنه......
این استدلالهای او هر چند ساده و با بیان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند.
چند روزی از پیروزی #انقلاب گذشت. #شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی #حضرت_امام در حال پخش بود. داشتم از کنارش رد میشدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده......
باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه میکنی!؟ با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: #امام، بزرگترین لطف #خدا در حق ماست........
ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این #آقا فدا کنم......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
اوايل سال پنجاه و نه بود. هر روز درگيري داشتيم. مخالفين جمهوري اسلامي هر روز در گوشه اي از مرزهاي ايران، آشوب برپا مي کردند. پس از کردستان و گنبد و سيستان، اينبار نوبت #خوزستان بود.
گروه خلق عرب با حمايت بعثي هاي عراق اين منطقه را ناامن کردند. شاهرخ که به منطقه خوزستان آشنا بود، به همراه تعدادي از بچه ها راهي شد. غائله خلق عرب مدتي بعد به پايان رسيد. رشادت هاي #شاهرخ در آن ايام مثال زدني بود. هنوز مشکل #خوزستان حل نشده بود که دوباره در مناطق غربي کشور درگيري ايجاد شد.
به همراه #شاهرخ و چند نفر از دوستان راهي #قصرشيرين شديم. اينبار وضعيت به گونه اي ديگر بود. نيروهاي نفوذي عراق همه جا حضور داشتند. در همه استان کرمانشاه همين وضعيت بود. هيچ رستوراني به ما غذا نمي داد. هيچ مسافرخانه اي به بچه هاي انقلابي جا نمي داد.
محل استقرار ما مسجدي در قصرشيرين بود.بيشتر مواقع به اطراف مرز مي رفتيم. آنجا سنگر مي گرفتيم و در کمين نيروهاي دشمن بوديم. جنگ رسمي عراق هنوز آغاز نشده بود....
نيمه هاي شب از سنگر کمين برگشتيم. آنقدر خسته بوديم که در گوشه اي از مسجد خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسي مرا صدا مي کند.
روحاني مسجد بود. بچه ها را بيدار مي کرد براي #نماز_جماعت صبح بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحاني بار ديگر شاهرخ را صدا کرد. اين بار هم تکاني خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم.... اما خيلي خسته بود. دوباره به خواب رفت.....
#نماز_جماعت صبح آغاز شد. فقط #شاهرخ در کنار صف جماعت خوابيده بود. رکعت دوم بوديم که #شاهرخ از خواب پريد. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ايستاد و بدون وضوگفت: الله اکبر......
در #نماز هم چرت مي زد و خميازه مي کشيد. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشيد و خوابيد......
نماز يک رکعتي، بدون وضو، حالا هم که صداي خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها مي خنديدند.
صبح فردا وقتي ماجراي نماز صبح را تعريف کرديم چيزي يادش نمي آمد.
اصلاً يادش نبود که نماز خوانده يا نه......
اما گفت: خدا خودش مي دونه که ديشب چقدر خسته بودم. بعد ادامه داد: همه چي دست خداست. اگه بخواد همون نماز يک رکعتي بدون وضوي ما رو هم قبول مي کنه!
روحمان با یادش شاد........
راوی: جبار ستوده
📚 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی، زندگینامه و مجموعه خاطرات #شهید_شاهرخ_ضرغام
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨حالات قبل از #شهادت
عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه ونه بود. #شهید_سید_مجتبی_هاشمی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً دویست وپنجاه نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد:
برادرها، امشب با یاری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت می کنیم. استعداد نیروی ما نزدیک به یک گردان است. اما دشمن چند برابر ما نیرو و تجهیزات مستقر کرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ایمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد . . .
. . . همه سوار بر کامیونها تا روستای سادات و سپس تا سنگرهای آماده شده رفتیم. بعد از آن پیاده شدیم و به یک ستون حرکت کردیم.
آقا سید مجتبی جلوتر از همه بود. من و یکی از رفقا هم در کنارش بودم.
شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. در راه یکی از بچه ها جلو آمد و با آقا سید شروع به صحبت کرد. بعد هم گفت:
دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟
گفت: همیشه لباسهای گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی می کرد و می خندید اما حالا.....
سید هم برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی هم مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود.
#سید برای لحظاتی در چهره #شاهرخ خیره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره نشون می ده که آسمونی شده.مطمئن باشید که #شهید می شه.....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar