7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مطالبی شنیدنی درباره حسد
🎤حجت الاسلام والمسلمین لقمانی
1_1519585537.mp3
5.66M
#تلنگری
ـ ویژگیهایی که حضرت علیاکبر علیهالسلام را از دیگران ممتاز میکرد چه بود؟
ـ راه میانبری که بتوان به چنین کسی نزدیک و شبیه شد؛ چیست؟
💫ویژه میلاد حضرت #علی_اکبر علیه السلام
#من_و_خانواده_آسمانی
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ #رهبر_انقلاب: انشاءالله خدا به حق حضرت علی اکبر شما جوانان را ثابت قدم بدارد
🔻بعضیها جوانی خوبی داشتند اما امان از پیریشان!
🌺 #ميلاد_حضرت_علی_اكبر (ع) و روز جوان مباااارک .
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
مداحی آنلاین - جشن روز جوونه - سیدرضا نریمانی.mp3
11.29M
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐از آسمون باز،بارون میباره، هِی دونه دونه
💐نوبتی هم باشه وقت جشنِ، روز جوونه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
👈 سایز مربّع (مناسب پست اینستاگرام)
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه مولودی با مفهومی بسیار زیبا👌
واقعا یه جوون غیر ازاین چی می خواد؟😊
#میلاد_حضرت_علی_اکبر (ع)💐
#روز_جوان
#امام_زمان
🔰گناه و عمل صالح
💢هر چه گناه در وجود انسان بیشتر باقی بماند و كهنه تر باشد آثار آن بیشتر است، مثل یك مریضی كهنه میماند كه مزمن میشود.
🔸لذا انسان كه گناه انجام میدهد تا هفت ساعت برای او نمی نویسند، اما بعد از هفت ساعت اگر توبه به آن ملحق نشد مینویسند.
✳️عمل صالح هم همین گونه است. یك عمل صالح برای انسان ایجاد توفیق بعدِ توفیق میكند، هر چه عمل صالح قدیمی تر انجام شده باشد و مانده باشد دائماً مثل یك زاویهای كه دارد باز میشود، هر چه از مبدأ فاصله می گیرد، بیشتر باز میشود، توفیقات همین طوری دائماً تصاعدی با عمل صالح جذب میشود.
📚قسمتی از کتاب تا ابد زندگی جلد ۱
#عمل_صالح
#گناه
اطلاعیه📣📣📣📣📣
به نیت نیمه ماه شعبان و سلامتی و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
نذر قربانی در نیمه شعبان
واریز به کارت بانک ملت
بنام طیبه رنجبران
6104337938486642
بعد از واریز پیامک مبلغ به شماره تماس
09184991621
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_صد_و_نود_وششم حنانه با شیطنت گفت: حالا شما بله رو بده عروس خانوم هرجور خواستی شو
#رمان_ضحی ❤️
#قسمت_صد_و_نودوهفتم
تک به تک از ون جمع و جور و سفید رنگی که ما رو از نجف تا عمود 110 همراهی کرده بود پیاده شدیم
همزمان با مکالمه کوتاهی که رضا با راننده داشت چشم میچرخوندم تا این بیابان پررمز و راز رو که دو طرف جاده اش موکبهایی از سینه خاک جوانه زده و مشغول خدمت بودند، درست ببینم
صدای ژانت از ادامه دیدبانی منصرفم کرد:
چقدر جالبه اینجا
جایی که هیچ منطقه مسکونی نزدیک نیست چطور چادر زدن و کار میکنن
تمام این مسیر رو پوشش دادن درسته؟!
_بله
فراوانیش متغیره از یکم جلوتر حجم حضور بیشتره تازه مسیر دوبانده میشه و هر دو جاده موکب داره، اینجا هنوز اول جاده ست و خلوت تره
ضمنا در کل پنج تا مسیر به همین شکل وجود داره
متعجب گفت: واقعا؟
تایید کردم و ژانت باز چشم چرخوند
به میز نزدیکترین موکب که پر از لیوانهای کوتاه قامت کاغذی بود اشاره کرد:
من دلم چای میخواد!
کتایون و رضوان هم که نزدیکتر بودند سربرگردوندند سمت اون میز
گفتم: خب برو بردار راحت باش
با تردید پرسید: همینجوری؟
_آره دیگه
_من روم نمیشه میشه تو برام برداری؟
نگاهی به جمعی که معطل ما بود کردم و گفتم:
رضا جان میشه آقایون جدا حرکت کنن خانوما جدا
اینجوری دائم معطل میشیم
هر ۱۵ عمود هم رو ببینیم خوبه
سبحان سری تکون داد:
من و خانومم که با هم میریم
شما خانوما با هم باشید به هیچ وجه از هم جدا نشید
آقایونم با هم
هر ۱۵ عمود هم رو ببینیم
یاعلی زیارت همگی قبول
سبحان و حنانه که جدا شدن رضا گفت: اگه بار سنگین دارید بذارید رو این چرخ ما میبریم
گفتم: نه داداش کوله های ما سبکه فقط...
نگاهی به چمدان کتایون کردم که فوری گفت:
نه این چرخ داره من خودم میارمش
احسان که مشغول بستن کوله های بزرگ خودشون به چرخ بود سر بلند کرد و نگاهی به چمدون انداخت
رضا جان اون چمدون چرخاش ضعیغه مناسب جاده اینجا نیست زود میشکنه حیفه
بدید ببندم به این چرخه، خودمون میبریمش
کتایون مخاطب قرارش داد:
نه آخه این چمدون خیلی سنگینه خودم میتونم بیارمش ولی شما با اینهمه بار
احسان از جا بلند شد و همونطور سر به زیر گفت: بار زیادی نیست بعدم چرخ میبره نه ما
بی زحمت بدید ببندمش
قبل از اینکه باز کتایون تعارف کنه دسته ی چمدون رو از دستش بیرون کشیدم و مقابل پای احسان گذاشتم:
ممنون پسرعمو خیلی زحمت میکشی
پس ما دیگه بریم رضا
عمود 125 میبینمتون
رضا آهسته اشاره کرد: بیا...
جلوتر که رفتم گفت: آفتاب کم کم تند میشه
چفیه هاتونو خیس کنید بندازید رو سرتون پوستتون نسوزه
لبم رو به دندون گرفتم: بچه ها چفیه ندارن!
رو به احسان صدا زد: داداش کوله منو کجا بستی؟!
_رضا اذیت نکن کوله ی تو ته باره عمرا من اینو بازش کنم
گفتم هر چی میخوای بردار دیگه
حالا چی میخوای؟
قبل از اینکه منصرفش کنم جلو رفت و در گوشش چیزی گفت
بعد از چند ثانیه چفیه خودش و احسان رو روی هم گذاشت و جلو اومد
چفیه احسان رو به رضوان و چفیه خودش رو به من داد: بچه ها اینا رو شما بردارید
چفیه خودتونو بدید به دوستاتون
فوری گفتم: خودتون چی میسوزید آخه!
_دو ساعت دیگه واسه ناهار وایمیسیم از کوله برمیدارم
مواظب باشید عمود 125 وایسید حتما
فعلا یا علی
قبل از اینکه فرصت اعتراض پیدا کنم رفتن
چفیه هامون رو به بچه ها دادیم و ناچار برای رفع حس کنجکاویشون ماجرا رو توضیح دادیم
ژانت با خجالت گفت: آخه اینجوری که بد شد
از همین اولش باعث زحمت شدیم
رضوان آروم زد به شونه ش: این حرفا چیه زائر امام حسین همه کارش رحمته
لبخندی زدم: گفتم که اینجا مسابقه خدمت به زائراست!
حالا بیا چاییتو بخور راه بیفتیم که دیر نرسیم و غرغر نشنویم
جلو رفتیم و با دیدنمون پسر نوجوان کتری بدست با لهجه غلیظ عربی پرسید: شای عراقی او ایرانی؟!
گفتم: ایرانی...
فوری کتری توی دستش رو عوض کرد و چهار تا چای ریخت
لیوانها رو برداشتیم و با بسم الله و ذکر یا حسین راه افتادیم
نشاط عجیبی زیر پوستم دویده بود که اولین اثرش لبخند روی لب بود
پیش از اونکه شروع به گفتن ذکر کنم کتایون پرسید:
ازت پرسید چای ایرانی میخوای یا عراقی؟
گفتم: آره چطور؟
_یعنی عراقیا واسه ایرانیا جدا چای دم میکنن؟
_چون عربا غلظت چای شون بالاست ولی ایرانیا با غلظت کمتر میخورن، معروفه که اینجا دو مدل چای داریم، چای عراقی و چای ایرانی
سری تکون داد: جالبه...
سکوتی نسبتا طولانی فراهم شد که فرصت خوبی برای دقت در اطراف بود
پشت موکبها تا چشم کار میکرد بیابون بود و بینشون یه جاده با آدمهای سیاه پوشی از همه سن و همه رقم، که فارغ از هم هر یک با حال خوش خودش مشغول گذر بود تا به سرچشمه برسه
مثل حال قطراتی که توی رود شناورن، تا لحظه ای که به دریا میریزن و یکی میشن
حال خوش لحظه ی وصال آرزوی تک تک این قطرات مشکی پوش بود...
صدای ژانت نگاهم رو به تیغ آفتاب داد:
ببینید آفتاب داره تو چشم میزنه الان باید این پارچه ها رو خیس کنیم
رضوان گفت: