🔴 مخفی کردن مشکلات
📝خاطره ای عجیب از یکی از اطرافیان آیتالله بهجت (ره)
⬅️پدرم، حضرت آیتالله شیخ عباس قوچانی، نقل میکرد که در ایام طلبگی در نجف، با آقای بهجت بسیار صمیمی بودیم. با هم به درس میرفتیم، با هم منزل حضرت آیتالله قاضی قدسسره میرفتیم و خلاصه اغلب اوقات با هم بودیم.
📌شب که از درس برمیگشتند، پدر من میرفت و مشغول مطالعه و ترتیب دادن دروس آن روز میشد و بعد شام میخورد و میخوابید، ولی حضرت آیتالله بهجت قدسسره، همین که از درس برمیگشتند، رختخواب را پهن میکردند و میخوابیدند.
⬅️پدرم، میفرمود: «من با خود میگفتم که شاید ایشان میخواهد سحر، زودتر بیدار شود، به همین دلیل چراغ را روشن نمیکند و زودتر میخوابد. با اینکه رفاقت ما بسیار صمیمانه بود، پس از شش ماه متوجه شدم که ایشان اصلاً نفت ندارد که بتواند چراغ حجره را روشن کند؛ چون آقای بهجت با خواروبار فروش، حساب نسیه نداشت و نمیتوانست نفت بخرد
⬅️آنقدر مشکلاتش را پنهان میکرد که حتی رفیق صمیمیاش هم متوجه مشکل او نشده بود.
📕 منبع:کانال رسمی ایت الله بهجت *ره*
📌 #افسوس ما ها مشکلی که برامون پیش میاد به هر که میرسیم بازگو میکنیم!
• خاطره یک شاعر•
اردیبهشت سال ۹۵ در #مراسم یادواره #شهدا، آقای سلیمانی را دیدم. گفتم: سردار! اون متن «یاران همه رفتند، #افسوس که جا مانده منم» که توی فلان مصاحبهات خوانده بودی رو از کجا آورده بودی⁉️
🍃(یک مصاحبه قدیمی از #ایشان دیده بودم که در آن کلمات شعرگونهای را خوانده بودند با این #مضمون):
یاران همه رفتند، افسوس که جا مانده منم
#حسرتا این گل 🥀خارا، همه جا رانده
🌸منم پیر ره آمد و #رفتن آموخت
آنکه نا رفته و جا مانده منم
خندید 😃و گفت: چطور❓
فاتحانه گفتم: چون نه وزن داره، نه ردیف و نه قافیه!
حالا نوبت او بود که پاتک بزند.
دست گذاشت روی شانهام 🌟و گفت: شعر اصلی ما در میدان جنگ است! وزن ما روی #صحبت سینه دشمن! ردیف ما صف بچههای رزمنده!
قافیه ما فریاد #اللهاکبر است!
🍃بعد رو کرد و با #بقیه گپ زد و من مبهوت از این #حاضر جوابی او بودم که پاتک توی پاتک زد و ناگهان رو کرد به من ....
و گفت: خدا کنه #شهید بشم و تو برام #شعر با وزن و قافیه بگی!
#حاج_قاسم_سلیمانی🌷