هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت41 با صدای نرگس به خودش آمد: - اِ مامان نگاه کن! داره آقابزرگ رو نشون میده
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت42
***
با آستین عرق پیشانیاش را پاک کرد و ویلچر پدرش را به جلو هل داد. گردن کشید تا آخر صف را ببیند؛ طولانی بود. دل عباس شور میزد؛ از سویی برای پدر که ممکن بود حالش بد شود و از سویی میخواست زودتر برگردد ادارهشان تا کارهای پرونده زمین نماند. صف آرامآرام جلو میرفت و تنها کاری که از دست عباس برمیآمد، این بود که یک گوشش را به نفسهای نصفه نیمه پدر بدهد و گوش دیگرش را به حرفهای مردم. صدای گفت و گوی دو مرد جوان را از پشت سرش میشنید:
- میگن توی بعضی حوزههای انتخاباتی، بسیجیها نذاشتن مردم برن داخل.
- از کجا شنیدی؟
- یکی از رفیقام که توی یه شهرای دیگه زندگی میکنه.
عباس کمی برگشت تا دو نفری که با هم حرف میزدند را ببیند؛ اما صلاح ندانست وارد بحث شود. از روز قبل، به لطف پیامکها، بازار شایعات داغ شده بود. فشار دست پدر را روی دستش حس کرد. سرش را تا نزدیکی دهان پدر پایین برد:
- جانم بابا؟
کلمات بریدهبریده و سخت از دهان پدر خارج میشدند و صدای خِسخس، زمینه حرفهایش بود:
- آب همراهت هست بابا؟
- تشنهتونه؟
- آره.
- بذارید برم از آبسردکن بیارم. زود میام.
- دستت درد نکنه بابا. خدا خیرت بده.
آبسردکن، سمت دیگری از حیاط مسجد بود. لیوان یکبارمصرفی برداشت و کمی صبر کرد تا کودکی که داشت لیوانش را پر میکرد، کارش تمام شود. کودک آب را نوشید و وقتی خواست برگردد، عباس لبخندی حوالهاش کرد. داشت لیوان را پر میکرد که صدای زنگ گوشیاش را شنید. شماره ناشناس بود. حدس زد دوست حانان باشد. جواب داد و مردی حدوداً سی ساله از پشت خط گفت:
- سلام. از طرف آقای جنابپور تماس میگیرم.
لیوان آب پر شده بود و آبش سرریز کرد روی دست عباس. احساس کرد تمام وجودش یخ کرده است. موبایل را بین گوش و شانهاش قرار داد تا دستش آزاد شود و شیر آب را ببندد و همزمان گفت:
- سلام آقا! عرض ارادت! در خدمتم.
-امروز عصر میتونی بیای به این آدرسی که بهت میگم؟
عباس کمی فکر کرد و گفت:
- چشم آقا. شما آدرسو پیامک کنین من میام.
- پیامکها که قطع. من الان میگم، تو یادت بمونه.
عباس لبخند زد. دقیقاً میخواست طرف پشت خطش به این نتیجه برسد که عباس آدم از همه جا بیخبر و سادهلوحیست:
- چشم. شرمنده یادم نبود.
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت41 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانهها
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت42
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل3️⃣ : بهانه هایی شبیه دلیل (جمع بندی و نتیجه گیری)
☑️ در نتیجهگیری پایان این فصل به نکات زیر توجّه کنید:
1️⃣ در این که شبکههای ماهوارهای📡، برنامههای خوب☺️ و بد😱 دارند، تردیدی نیست.
2️⃣ در این که برخی از خانوادهها، تنها برنامههای خوب ماهواره را تماشا میکنند هم تردیدی نیست.
3️⃣ امّا در این هم تردیدی نیست که برنامههای منفی⛔️ ماهواره، بیش از برنامههای مثبت آن است.
4️⃣ در این هم تردیدی نیست که استفادۀ منفی از برنامههای ماهواره هم خیلی شایع است.
5️⃣ خطری هم که برنامههای منفی ماهواره دارند، خطری نیست که قابل چشمپوشی باشد؛ چرا که بنیان خانواده را از بین میبرَد.
6️⃣ وجود ماهواره 📡در خانه، مانند اینترنت یا تلفن، ضرورتی هم ندارد؛ یعنی با حذف ماهواره از خانه، اتّفاقی نمیافتد.
7️⃣ عقل🤔، حکم میکند انسان از چیزی که ضرر آن بیش از فایدهاش باشد، دوری کند.
👈قرآن📖، در کمال واقعبینی میفرماید که قمار و شراب، سودهایی دارند؛ امّا ضرر این دو، بیش از سودشان است. پس نباید به سراغ این دو رفت.
⚖️حالا منصفانه به این پرسش پاسخ دهید:
❓آیا سودی که شما از شبکههای ماهوارهای به دست میآورید، از خطرهایی که این شبکهها برای کیان خانواده دارند، بیشتر است؟
⁉️امّا چند پرسش از کسانی که معتقدند ماهواره، خوب و بد دارد. پس نباید این طور با آن برخورد کرد؟
1️⃣ شما چهقدر اطمینان دارید که همۀ اعضای خانواده، از ماهواره به خوبی استفاده میکنند؟ مگر کم داریم کودکان و نوجوانان و جوانانی که به دور از چشم والدینشان، به شبکههای مستهجن ماهوارهای آلوده شدهاند؟
2️⃣ شما چهقدر اطمینان دارید که با وجود این وسیله در خانه و امکان دسترسی به شبکههای مختلف، این مصونیتی که تا به حال داشتهاید، ادامه پیدا کند؟
3️⃣ خوبیهایی که شما از ماهواره به دست آوردهاید، چه اندازه ضرورت دارند که برای به دست آوردن آنها این وسیلۀ خطرناک را در خانه نگه دارید؟
4️⃣ چند درصد از خوبیها و استفادههای مفیدی که از ماهواره به دست آوردهاید، از راههای دیگری قابل دسترس نبودهاند؟
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 168-172
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی