eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.3هزار دنبال‌کننده
615 عکس
186 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
|وصیت‌نامه‌ی شهید سعید حسنی‌تنها خاص بود. یه جاش نوشته: "خدایا! می‌خوام طوری شهید بشم که جسدم توی بیابونا بمونه؛ یا تکه‌تکه بشم، بعد پوسیده و با خاک مخلوط بشم، تا وقتی رزمنده‌ها و بسیجی‌ها رد میشن، همراه با گرد و خاک به چهره‌های نورانی‌شون بنشینم، تا افتخار کنم که با خاک به صورت بنده‌های خوبت نشستم؛ و تو به احترام اونها و بخاطر زحماتی که می‌کشند؛ من رو ببخشی تا جلوی حسین‌‌ات شرمنده نباشم" ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۴ 🔸وسط مهمونی پاشد و رفت... |یه شب توی مهمونی فامیلی همگی دور هم جمع بودیم. وسطِ شب نشینی و صحبت، یهو دیدم سعید بلند شد و رفت. کنار دربِ پذیرایی که رسید، گفت: ما امشب پلو خوردیم، گوشتش رو نخواستیم. من متوجه منظورش نشدم. تا اینکه فـردای اون روز یکی از بستگان گفت: منظور سعید از گوشت؛ غیبتی بود که توی صحبت‌مون داشت رخ می‌داد. چون خدا توی سوره حجرات آیه ۱۲ غیبت رو تشبیه کرده به خوردنِ گوشتِ برادرِ مُرده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید سعید حسنی‌تنها 📚منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران زنجان به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خاطراتی از مراقبه‌های طلبه‌ی شهید هادی ذوالفقاری شهیدی که کنترل نگاه را از شرایط لازم برای رسیدن به شهادت می‌دانست 🌼 |اواخر اقامتش توی ایران که حوزه‌ی علمیه حاج ابوالفتح پ خان درس می‌خوند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد با هم برگردیم. توی مسیرِ برگشت چند خانم بدحجاب رو دید، با صدای بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ کن... بعد بهم گفت: دیگه از اینجا خسته شدم؛ این حجابها بوی حضرت زهرا (س) نمیده؛ بعد از سفر کربلا دیگه دوست ندارم برم توی خیابون؛ من مطمئنم چشمی که به نگاهِ حرام عادت کنه، خیلی از چیزها رو از دست میده. چشم گناهکار لایق شهادت نمیشه... 🌼 | این اواخر وقتی می‌یومد ایران، توی خیابونا احساس راحتی نمی‌کرد و چفیه‌اش رو روی صورتش می‌انداخت. می‌گفت: از وضعیتِ حجاب خانوم‌ها خیلی ناراحتم و توی رفت و آمدها نمی‌تونم سرم رو بالا بگیرم. معتقد بود اگه به نامحرم نگاه کنه، از لحاظ معنوی خیلی عقب می‌افته و راه شهادت به رویش بسته میشه... 🌼 |یه روز با همدیگه از سامرا رفتیم بغداد. توی مسیر ازم پرسید: وضعیت حجاب توی بغداد چطوره؟ گفتم: مثل تهران. گفت: برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمون باشیم، تا توفیق شهادت رو از دست ندیم. بعد هم چفیه‌اش رو روی صورتش انداخت و در کل مدتی که بغداد بودیم همین‌طور بود؛ تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم... 📚منبع: کتاب پسرک فلافل فروش 🔸۲۶بهمن؛ سالروز شهادت هادی ذوالفقاری گرامی‌باد @khakriz1_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥 ماجرای جالب شهیدی که عاشق امام زمان (عج) بود و نیمه‌ی شعبان شهید شد عکس رو باز کنید و خاطره رو بخونید ▪️خاطره با سه طراحی گرافیکی دیگر ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره‌ی جالب و عجیبِ شهیدِ نوجوان... روایتگری حجت‌الاسلام موسوی‌زاده در مسجد جمکران ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸نماز اول وقتش رو ترک نکرد؛ خدا هم هوایش را داشت... خاطره‌ای زیبا از نوجوانی شهید احمدعلی نیّری |احمدعلی به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و تا اذان میشد، همه‌ی کارهاش رو تعطیل می‌کرد و می‌رفت سمت نماز. اونم چه نمازی! مثل ما نبود که برا رفع تکلیف نماز بخونه؛ طوری می‌خوند که انگار اصلا توی این دنیا نیست... "یه روز قرار بود معلم ازمون امتحان بگیره. چند دقیقه مونده به امتحان، صدای اذان از مسجدِ محل بلند شد. احمدعلی آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخونه. بهش گفتم: این معلم خیلی حساسه؛ اگه دیر بیای، راهت نمیده و ازت امتحان نمی‌گیره‌ها... می‌خواستم منصرفش کنم، اما گوش احمدعلی بدهکار نبود. رفت نمازخونه و من هم رفتم سر جلسه‌ی امتحان... بیست دقیقه گذشت؛ اما نه از آقای معلم خبری بود، نه از احمدعلی... ناظم هم مدام دانش‌آموزان رو به سکوت دعوت می‌کرد، تا معلم برگه‌ی سؤالات رو بیاره. من هم مدام از داخل کلاس سرک می‌کشیدم و منتظر بودم احمدعلی بیاد. تا اینکه بالاخره معلم برگه‌ به دست وارد شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر؛ کلی وقت ما رو تلف کرد تا برگه‌ها آماده بشه... بعد برگه‌ها رو داد به یکی از بچه‌ها تا پخش کنه، که یهو دیدم احمدعلی رسید به چارچوب دربِ کلاس... با اینکه معلم عادت داشت بعد از ورود خودش، هیچکسی رو راه نده، اما گفت: نیّری برو بشین سر جات... انگار خدا بخاطر اهتمام احمدعلی به نماز اول وقت؛ امور دنیا رو باهاش هماهنگ کرده بود..." 📚 منبع: کتاب عارفانه؛ صفحه ۲۴ 🔸۲۷بهمن؛ سالروز شهادت احمدعلی نیّری گرامی‌باد @khakriz1_ir