#یک_خاطره
🔸 جدال عشق و تکلیفِ صیداحمد؛ هنگام دلبُریدن از دخترش...
🌼 #دلکندن_از_فرزند|معاون گردانِ انبیاء از تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) بود. دخترش خدیجه که متولد شد؛ اومد برا دیدنش. صورتش رو به نوزادِ تازه بدنیا اومدهاش نزدیک کرد و با تمام وجود فرزندش رو بویید...
مادرش اومد جلو؛ پیشونیاش رو بوسید و گفت: بخاطر بچههات هم که شده، بیشتر مواظب خودت باش! صیداحمد لبخندی زد و گفت: جان من فدای این خاک... بعد هم شروع کرد از پاسداری گفت که تازه عقد کرده و اومده بود جبهه. یا از بسیجی ۱۴ سالهای گفت؛ که ترس به جانِ عراقیها انداخته بود... مادرش هم سکوت کرد...
🌼 #شهادت|رفته بود منطقهی زبیدات عراق. توی مسیر داشت به بچههاش فکر میکرد. هم به مجید؛ هم به خدیجه؛ و هم به بوسههای آخری که بر صورتشون زده بود. تازه به منطقه رسیده بودند که باران خمپاره امان از همه برید. صیداحمد حتی فرصت نکرد از ماشین پیاده بشه. مدام فریاد میزد: بخوابید روی زمین! بخوابید!! تا اینکه ترکشی اومد و خورد به شقیقهی صیداحمد؛ همونجایی که پر شده بود از بوی تنِ دخترِ تازه متولد شدهاش. خورد جای بوسههای مادرش... جالبه که ترکش درست همانجایی خورده بود که صیداحمد به همرزمانش میگفت: میدونم گلوله به اینجای سرم میخوره...
➕منبع
▫️۱۴ اردیبهشت؛ سالروز شهادت صیداحمد سپهوند گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_سپهوند #تکلیف_گرایی #شهدای_لرستان #دنیا_گریزی #مزار_گلزارخرمآباد