eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
839 عکس
317 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸بُرش‌هایی از زندگی طلبه‌ی شهید علی‌عباس حسین‌پور 🌼 |باباش عاشق امیرالمومنین (ع) بود، به همین خاطر هفت پسرش رو مزین به نام مولا کرد. علی‌احمد؛ علی‌محمد؛ علی‌حسین؛ علی‌عباس و ... 🌼 |از ۸سالگی به بعد سالها مکبّر نمازهای جماعتِ شهید محراب آیت الله مدنی شد. البته پامنبری ایشون هم بود و سعی می‌کرد دستورات اخلاقی ایشون رو مو به مو اجرا کنه. رویه‌ای که توی شکل‌گیری شخصیتش هم خیلی اثر داشت... 🌼|علاقه ی زیادی به دومیدانی داشت و توی این رشته رتبه‌ی دوم کشوری رو بدست آورد. 🌼 |همیشه نمازش رو اول وقت می خوند. حتی وقتی برا تمرین می‌رفت استادیوم، محال بود وقت اذان نره یه گوشه و نایسته به نماز. 🌼|توی بچگی مادرش رو از دست داد. برا همین کارهای خونه هم افتاد روی دوشش؛ از آشپزی گرفته تا... اما هیچوقت این مسائل رو بهونه‌ای برا عدم تلاش واسه موفقیت قرار نداد. همون ایام هم شاگرد ممتاز مدرسه بود، هم ورزش. 🌼 |توی دبیرستان مسئول انجمن اسلامی بود، و گاهی بچه‌ها رو با مدیریت خودش می برد قم برای زیارت و دیدار علما. اما برا اینکه غرور نگیردش، سعی می‌کرد خالصانه خادمی‌شون رو کنه، از جفت کردنِ کفشاشون گرفته تا... 🌼 |توی جبهه دو بار مجروح شد و علیرغم علاقه‌ی شدید به دو میدانی، دیگه نتونست این ورزش رو ادامه بده. اما به‌هم نریخت؛ چون می‌دونست خدا انسان‌ها رو با دوست‌داشتنی‌هاشون امتحان میکنه. انصافاً هم توی این امتحان سربلند شد 📚 منبع: کتاب "دیدن روی ماه" @khakriz1_ir
🔸|بُرش‌هایی از زندگی طلبه‌ی شهید علی‌عباس حسین‌پور 🌼 |توی دبیرستانمون گروهک‌ها اعلامیه می‌گذاشتند داخل میزها برا انحراف بچه‌ها. علی‌عباس بهمون گفت: از فردا باید کمتر بخوابیم و زودتر از همیشه بیایم برا جمع کردن و از بین بردنِ اعلامیه‌ی گروهک‌ها؛ نباید بذاریم روی بچه‌ها اثر بذارن... 🌼 |توی جبهه مریض شد و نمی‌تونست نگهبانی بده. برا همین از این فراغتِ‌بال برا عبادتِ بیشتر استفاده کرد. البته وقتی می‌خواست نمازشب بخونه، می‌رفت بیرون سنگر تا کسی نبینه و ریا نشه. 🌼 |با اینکه اکثر اوقات توی جبهه بود؛ کنکور رو با رتبه ۱۱۲ قبول شد. بخاطر عشق زیاد به امام‌رضا، دانشگاه رضوی رو انتخاب کرد و رفت مشهد. مدتی گذشت و با اینکه هماهنگی درسهای دانشگاه و حوزه خیلی سخت بود؛ همزمان توی حوزه علمیه نواب ثبت‌نام کرد و درس طلبگی رو هم خوند. 🌼 |با غریبه و آشنا جوری گرم احوالپرسی می‌کرد انگار سالها می‌شناسدش. نمیشد توی سلام بهش پیشی گرفت. وضو رو با تمام آدابش انجام میداد. اولین نفر وارد مسجد، و آخرین نفر خارج میشد. می‌رفت یه گوشه مسجد می‌نشست و شروع می‌کرد به ذکر گفتن. همیشه می‌گفت: ما کربلا نبودیم تا حسین(ع) رو یاری کنیم؛ الان باید فرزندش رو یاری کنیم. 🌼 |چهل روز روزه گرفته بود تا شهادت نصیبش بشه... بالاخره به آرزوش رسید و غروب ۲۳بهمن وقتی داشت وضو می‌گرفت، راکت دشمن به زمین خورد و ترکشش به گلویش نشست. رفیقاش میگن چند بار یا زهرا گفت و پر کشید. 📚منبع:کتاب"دیدن روی ماه" @khakriz1_ir
۱۳۳ 🔸اتفاقی شگفت‌انگیز در تشییع شهیدی که عاشق امام‌رضا علیه‌السلام بود |علی‌عباس خیلی امام‌رضایی بود. توی دانشگاهِ مشهد پنجره‌ی اتاقش رو به گنبد حرم باز میشد و مدام به امام رضا(ع) سلام می‌داد. اونقدر هم می‌رفت زیارت، که بهش می‌گفتند: "کبوتر حرم"... شهید که شد پیکرش اشتباهی جای لرستان رفت مشهد... بعداً فهمیدیم تویِ وصیتش نوشته: اگه شهید شدم؛ برا آخرین‌بار اول پیکرم رو ببرید به زیارت مولایم علی ‌بن ‌موسی ‌الرضا(ع) ... انگار امام رضا(ع) زودتر از ما اومده بود برای عمل به وصیتش. پیکر علی‌عباس بعد از طواف در حرم ، منتقل شد خرم‌آباد... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید علی‌عباس حسین‌پور 📚منبع: کتاب “دیدن روی ماه” ، صفحه ۹۸ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 جدال عشق و تکلیفِ صیداحمد؛ هنگام دل‌بُریدن از دخترش... 🌼 |معاون گردانِ انبیاء از تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) بود. دخترش خدیجه که متولد شد؛ اومد برا دیدنش. صورتش رو به نوزادِ تازه بدنیا اومده‌اش نزدیک کرد و با تمام وجود فرزندش رو بویید... مادرش اومد جلو؛ پیشونی‌اش رو بوسید و گفت: بخاطر بچه‌هات هم که شده، بیشتر مواظب خودت باش! صیداحمد لبخندی زد و گفت: جان من فدای این خاک... بعد هم شروع کرد از پاسداری گفت که تازه عقد کرده و اومده بود جبهه. یا از بسیجی ۱۴ ساله‌ای گفت؛ که ترس به جانِ عراقی‌ها انداخته بود... مادرش هم سکوت کرد... 🌼 |رفته بود منطقه‌ی زبیدات عراق. توی مسیر داشت به بچه‌هاش فکر می‌کرد. هم به مجید؛ هم به خدیجه؛ و هم به بوسه‌های آخری که بر صورتشون زده بود. تازه به منطقه رسیده بودند که باران خمپاره امان از همه برید. صیداحمد حتی فرصت نکرد از ماشین پیاده بشه. مدام فریاد می‌زد: بخوابید روی زمین! بخوابید!! تا اینکه ترکشی اومد و خورد به شقیقه‌ی صیداحمد؛ همون‌جایی که پر شده بود از بوی تنِ دخترِ تازه متولد شده‌اش. خورد جای بوسه‌های مادرش‌... جالبه که ترکش درست همان‌جایی خورده بود که صیداحمد به همرزمانش می‌گفت: می‌دونم گلوله به اینجای سرم می‌خوره...منبع ▫️۱۴ اردیبهشت؛ سالروز شهادت صیداحمد سپهوند گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: