#یک_خاطره
🔸گروه بولدوزرها...
#متن_خاطره|با رفیقاش یه گروه راه انداخت که معروف شد به گروه بولدوزرها. البته براتعلی عادت داشت مخفیانه و تنهایی بره دنبال حل مشکلات مردم؛ اما وقتی کاری تکی پیش نمیرفت، بولدوزرها به خط میشدند...
پیرزنی توی محله بود که با پسر نوجوونش به سختی زندگی میکرد. به دستور براتعلی رفتیم و در کمترین زمان خونهش رو تعمیر کردیم. علاوه بر این براتعلی مدام بهش سر میزد و کمکش میکرد...
گاهی هم ما رو میبرد سمت زمینهای کشاورزی و توی درو و چیدن محصول به مردم کمک میکردیم... هر مسجدی هم که نیاز به تعمیر داشت، گروه بولدوزرها میرفت برا تعمیرش. براتعلی میگفت: اينجا خونهی خداست، تا دلتون بخواد، آيه و روايت در فضيلت آباد کردن مسجد هست. قدر کارتون رو بدونيد...
خلاصه گروهمون همه جوره در خدمت مردم بود. برف که مییومد، براتعلی بچهها رو جمع میکرد و میرفتیم درِ خونه سنبالاهای محله. در میزد و تا صاحبخونه در رو باز می کرد می گفت: پنج تا چایی برامون میذارید؟ بعد با لبخند صاحبخونه راهی پشت بام میشدیم و میگفتیم: تا چایی آماده بشه، کار برف روبی ما هم تمومه؛ چای مفتی که نمیشه خورد... براتعلی و برادر شهيدش رمضانعلی، پشتبامّ منزل تمام خانوادههای بیسرپرست و مستضعف محله رو اينگونه پارو میکرد.
👤خاطرهای از زندگی شهید براتعلی داوودی
📚منبع: کتاب "ماشال" ؛ صفحات ۲۰ و ۲۵
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_داودی #کمک_به_دیگران #بیتفاوت_نبودن #دستگیری #شهدای_خراسانرضوی #مزار_آرامستانخواجهربیع
#یک_خاطره
🔸 نُخبهای که تکلیفگرا بود...
#متن_خاطره|از همون دوران دبیرستان هم اهل مبارزه بود، هم اهل درس خوندن. دبیرستان که بود، زبان انگلیسی رو مسلط شد. اونقدر نخبه بود که وقتی معلم نمییومد، مسئولین ازش میخواستند درس جدید رو تدریس کنه. درسهایی مثل هندسه، جبر و مثلثات رو به راحتی تدریس میکرد... توی آزمون ورودی دانشگاه، نفر اول استان؛ و در رشتهی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. توی آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز نفر اول استان شد؛ اما ترجیح داد ایران بمونه. دانشگاه هم که بود بخاطر فعالیتهای سیاسی، بار اول بخاطر استعداد برترش بهش تذکر دادند، اما دست از مبارزه نکشید و بار دوم اخراج شد... سید عبدالرضا تکلیفگرا بود. بعد از انقلاب برگشت دانشگاه برا ادامه تحصیل؛ اما هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که فهمید توی سپاه جهت ادامهی مبارزات بهش نیازه، برا همین دانشگاه رو رها کرد و رفت سپاه...
👤 خاطرهای از زندگی شهید سید عبدالرضا موسوی
📚منبع: کتاب "خرمشهر؛ خانهی رو به آفتاب"
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_موسوی #خرمشهر #شهدای_خوزستان #تکلیف_گرایی #مزار_گلزارآبادان
#خاکریزخاطرات ۱۵۰
🔸شهیدی که ثابت کرد در عشق هم بهترین است...
#متن_خاطره|بارها شاهد بودم که بعضیها میخواستند روزِ جمعه برای کاری که داشتند خدمتِ آقای بهشتی برسند و نظر ایشان را جویا شوند؛ اما دکتر بهشتی به آنها میگفت: “جمعهی من مال خانوادهست...”
👤خاطرهای از زندگی شهیدمظلوم دکتر بهشتی
📚منبع: کتاب “سیره شهید دکتر بهشتی” صفحه ۷۰
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_بهشتی #خانواده #شهدای_اصفهان #همسرداری_شهدا #شهیدبهشتی #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
#یک_خاطره
🔸زرنگ بود؛ بدون غُر زدن همهی ثوابها رو جمع کرد
#متن_خاطره|سال ۸۳ پدرمون فوت كرد. من و بقیهی خواهر برادرها كه از سیدمحسن بزرگتر بوديم، خارج از روستا زندگی میكرديم، برا همین سرپرستی مادر و سه برادر و خواهر كوچیکترمون به دوش سيد محسن افتاد. مرحوم پدرمون كار كشاورزی میكرد و سرزدن به زمين و ساير مشغوليتهایی كه روستايیها دارند كار سادهای نيست؛ اما سیدمحسن انجامش میداد... حتی سال ۸۵ وقتی توی دانشكده افسری قبول شد و رفت تهران؛ هر هفته پنجشنبه جمعهها از تهران میومد خمین و بعدشم خودشو میرسوند به روستا. توی همين زمان كم به سرعت كارهای کشاورزی و خونه رو سر و سامان میداد و دوباره برمیگشت تهران.... جالبه که توی این مدت يکبار هم به روی هيچكدوم از ما خواهر و برادراش نياورد كه چرا بايد مسئوليت مادر و دو برادر و یه خواهر كوچیکترش به دوشش افتاده....
👤خاطرهای از شهید سیدمحسن قریشی
📚منبع: مصاحبه روزنامه جوان با برادر شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_قریشی #احترام_به_والدین #شهدای_مرکزی #پرکاری #مادر #مزار_گلزاراراک