eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.1هزار دنبال‌کننده
594 عکس
166 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 چرا به شهید سامانلو فاتحِ نُبل و الزهرا می‌گویند؟! | بعد از شهادت پسرم؛ وقتی از طرفِ سپاه به دیدن ما اومدند، عکسی رو از سعید کنار عکس شهید جهان آرا چاپ کرده، و پسرم رو فاتحِ نبل و الزهرا نامیده بودند. من ناراحت شدم و پرسیدم: مگه فقط پسر من بوده؟ گفتند: ما با اعتقاد این‌کار رو کردیم؛ شهید جهان‌آرا هم تنها نبود، اما ایمان عجیبی داشت که فاتح شد. بعد تعریف کردند و گفتند: "شهر نبل و الزهرا(س) توی محاصره بود. اما نیرو برای عملیات کم داشتیم. از طرفی این شهر شیعه‌نشین چهار سال تحت بدترین محاصره، ۵۰۰۰ شهید داده بودند، و نمیشد بیش از این عملیات رو به تاخیر انداخت. همون موقع سعید اجازه خواست نظرش رو بده. همانطور که سرش رو انداخته بود پایین، گفت: من ۱۴۰ تا نیرو نمی‌خوام، اگه بشه ۱۰ تا نیرو هم بهم برسونید میرم واسه عملیات... گفتیم: سعید! اینها مثلِ مور و ملخ می‌ریزند؛ بررسی کردی؟! برنامه ی اطلاعاتی رو مرور کردی؟! سعید جواب داد: بله! همه رو بررسی و مطالعه کردم... بحث شروع شد و گفتند این کار عاقلانه و شدنی نیست. سعید گفت: شهر به نام خانم فاطمه زهرا (س) است، رمز عملیات به نام خانم فاطمه زهرا (س) است، (و اشاره می کند به اتیکت روی سینه‌اش) این اتیکت روی سینه هم به نام خانم فاطمه زهرا (س) است. شهر رو خانم آزاد می‌کنه... همینطور هم شد و سعید با کمترین نیرو فاتح نبل و الزهرا شد." 📚 منبع: کتاب " فقط بخاطر خدا" صفحه ۱۶ ‌‌‌‌__________________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید رضا خضرایی‌راد 🌼 |با اون هیکل تنومند، قلب رقیق و دلسوزی داشت. برا تعدادی از مفسدین فی‌الارض قرار بود حکم اعدام صادر بشه. رضا داشت گریه می‌کرد و می‌گفت: اینا هم خودشون رو نابود کردند، هم جامعه رو... 🌼 |سال ۶۵ رفت سفر حج، و سه ماه هم جبهه نیومد. توی این مدت حقوقش رو نگرفت و گفت: من این مدت خدمتی نکردم که بخوام حقوق بگیرم. واریز کنید به صندوق تعاون. 🌼 |توی سفری با آقا رضا همراه بودم. برا تجدیدوضو کنار رستورانی توقف کردیم. فضای رستوران خیلی کثیف بود، به رضا گفتم: بیا برگردیم. گفت: بر‌می‌گردیم، اما باید به صاحبش تذکر بدم... اومدم جلوش رو بگیرم که دیدم رفت سمت اتاق مدیریت. بعد از چند دقیقه مدیر رستوران در حالیکه با احترام رضا رو مشایعت می‌کرد، ضمن تشکر، قول داد محیط رو نظافت کنه. معلوم بود رضا خوب و با احترام بهش تذکر داده... 🌼 |هنگام تولد فرزند اولش توی جبهه بود؛ و فرزند دومش هم ۲۷ روز بعد از شهادتش به دنیا اومد. 🌼 |مجروح شده بود و بردنش بیمارستان. اقوام و دوستان زیادی رفتند عیادتش. می‌گفت: من خوبم و کاری هم نکردم. برید عیادت بسیجی‌های مجروحی که توی این بیمارستانن. اونا اینجا غریبن و بیشتر نیاز به توجه دارن. 🌼 |ترکش خورد به پهلوش، سه بار یا زهرا (س) گفت و قبل از رسیدن به بیمارستان شهید شد 📚 منبع: مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۴۴ 🔸۱۷بهمن؛ سالروز شهادت رضا خضرایی‌راد گرامی‌باد 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| امام‌خمینی(ره) فرمود: تنگه‌ی چزابه را تنگه‌ی علیمردانی بنامید... |یه تنه کار یک گردان رو انجام می‌داد. فرمانده گردان بود اما سنگر نداشت، زیر آتش دشمن تمام قد بالای خاکریز می‌ایستاد و می‌جنگید. اونقدر آرپی‌جی زده بود که از گوش‌هاش مدام خون می‌یومد. بدنش پر از ترکش بود، اما از پا نمی‌نشست. برا اینکه ماسه‌ها جلوی سرعت عملش رو نگیره، با پای برهنه روی خاکریز راه می‌رفت. یک آرپی‌جی هم مدام روی شونه‌اش بود. امکانات جنگی‌مون کم بود. شهید علیمردانی برنامه‌ریزی کرده بود که بچه‌ها طوری عمل کنند که دشمن احساس کنه تعداد ما به اندازه چند لشکر است و خط پر از نیرو است. (روای: آقای یل‌پور ) بچه­ ها آن قدر جنگیده بودند که دیگر توان نداشتند. تعداد شهدا بسیار زیاد بود و فقط چند نفر باقی مانده بودند. دشمن، آنقدر آتش می­‌ریخت که نمی­‌تونستیم در سنگر ایستاده راه بریم. حتی نمازمون رو نشسته می­‌خوندیم؛ اما ایستاده و استوار توی خط راه می­‌رفت. شهدا رو می­‌بوسید و چشم­اشون رو می‌­بست و اونا رو کنار خط می­‌برد. یادم میاد یه بار گفتم: فرمانده! دستور عقب نشینی نمی­دین؟ خندید و گفت: چرا عقب نشینی؟ ما در نقطه‌ی حساسی از تاریخ هستیم و چشم امید امام و سی میلیون ایرانی به ما دوخته شده؛ ما باید ایستادگی کنیم. امام­مان پیام داده که چزابه نباید سقوط کند و ما باید استقامت کنیم. (راوی: خمسه صالح‌شریف) حضرت امام خمینی (ره) بعدها با شنیدن وصف رشادت‌های این سردار بزرگ خراسانی، فرمودند: تنگه چزابه را تنگه علیمردانی بنامید. (راوی: خانم بذری؛ نویسنده کتاب شهید) @khakriz1_ir
|بعثی‌ها عکس شهید علیمردانی رو در حال لگد شدن در روزنامه چاپ کردند... |یک روزنامه‌ی عراقی به دستمون رسید که یه عکس قابلِ تأمل رو داخلش چاپ کرده بودند. توی صفحه­‌ی نخست این روزنامه، عکسی از سربازان بعثی چاپ شده بود که داشتند عکس شهید علیمردانی رو لگد می‌کردند. تیتر روزنامه هم این بود: علمیردانی جُند الخمینی؛ عَدی الصدام حسین [یعنی علیمردانی سرباز خمینی؛ دشمن صدام حسین] وقتی روزنامه رو به شهید علیمردانی نشون دادم، خندید. بهش گفتم: خلاصه مراقب خودت باش که صدام حسین به خونت تشنه‌ست. 👤راوی: خمسه صالح‌شریف ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_irواژه‌یاب:
|وقتی امام‌رضا علیه‌السلام عنایت فرمود و مین‌ها عمل نکرد... |روز اعزامِ شهیدعلیمردانی به جبهه؛ رفتم راه آهن برا خداحافظی. شهیدعلیمردانی بهم گفت: این دفعه آخره و برگشتی در کار نیست؛ ان شاا... شهید میشم بهش گفتم: این‌همه جبهه رفتی؛ می‌خوام چیزی رو برام بگی که تا حالا به کسی نگفتی؟ گفت: یه مطلب بهت میگم اما تا زنده‌ام برا کسی تعریف نکن: " توی عملیاتِ فتحِ ارتفاعاتِ الله‌اکبر؛ وقتی شب بهمراهِ نیروهام به میدان مین برخوردیم؛ دیدم هیچکاری نمی‌تونیم کنیم و حتی فرصت خنثی کردن مین‌ها رو هم نداریم. آهسته از نیروها فاصله گرفتم و برگشتم سمت حرم امام رضا(ع)؛ به ایشون متوسل شدم و عرض کردم: آقا جان! اینها بچه‌های مشهد هستند؛ ما جز شما کسی رو نداریم.‌‌.. یک آن انگار صدایی میان آسمان و زمین پیچید و گفت: فلانی! امشب این مین‌ها عمل نمی‌کند... سریع به سمت نیروها رفتم و به آنها گفتم: این مین‌ها خنثی شده و معبر برای عبور باز شده... بعد خودم جلوی همه شروع به حرکت کردم و از میدان مین گذشتیم، بدون اینکه حتی کوچکترین اتفاقی بیفته... یادمه بعد از عملیات، دوباره با نیروها توی مسیر برگشت، به همون میدان مین رسیدیم؛ عده‌ای از بچه‌ها گفتند: چرا ایستادی و از میدان رد نمیشی؟ بهشون گفتم: این میدان مین قرار بود دیشب عمل نکنه... بعد با عده‌ای از دوستان مشغول خنثی سازی میدان مین شدیم. بعد از اینکه تعداد خیلی زیادی از مین‌ها رو خنثی کردیم، تازه تونستیم از اونجا عبور کنیم... 👤 راوی: سردار احمدی؛ دوست شهید __________ @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید عباس کردانی 🌼 |عباس کشاورز بود. یه سال کل محصولش از بین رفت؛ اونم فقط بخاطر اینکه برا دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) رفت سوریه. 🌼 |رفته بود توی موکب منحرفین اعتقادی. بهش گفتند تو گمراه شدی؛ بیا هدایت شو... یه روز رفت و چهار ساعت باهاشون بحث کرد. می‌گفت: خدا شاهده طوری شد که بین همه‌شون شک و شبهه انداختم... 🌼 |یه بنده‌خدایی بهش گفت: عباس! تو چطور همه‌ی رفیقات رو توی نماز شب دعا می‌کنی؟ گفت: حوصله میذارم و گاهی دو ساعت همه شون رو دعا می‌کنم... می‌گفت: حداقل هفته‌ای یکبار باید همه رو دعا کنی؛ بعضی موقع‌ها هر شب، بعضی موقع‌ها هفته‌ای یکبار... 🌼 |توی جلسه‌ای یه بنده خدا داشت از اجر شهدا می‌گفت که خدا اونقدر به شهید اجر میده تا راضی بشه. عباس گفت: من فقط خودِ خدا رو می‌خوام به عنوان اجرِ شهادت؛ به غیر از این راضی نمیشم. 🌼 | به رفیقش می‌گفت: خیلی حواست باشه هر کاری می‌کنی برای خدا بکن؛ برا دلت هم نکن؛ اینم کار سختیه. ممکنه در ماه یک کار رو بتونی واقعاً برای خدا انجام بدی؛ اما همیشه به این فکر باش [نیت و تلاشت این باشه] که هر کاری می‌کنی فقط برای خدا باشه. 🌼 |عباس می‌گفت: برا شناختن دوستات اونا رو با دو تا چیز امتحان کن: یکی مال و دیگری عزیزترین چیزاشون؛ اگه دوست واقعی باشن دریغ نمیکنن؛ من خودم اگه دشمنم ازم چیزی بخواد کمکش میکنم، فقط برا کسی که دشمن اعتقادی باشه کاری نمی‌کنم 📚 منبع: کتاب "برادرم عباس" 🔸۱۹بهمن؛ سالروز شهادت عباس کردانی گرامی‌باد @khakriz1_ir