#فرمانده_بى_ادعا ❤️
✍به شدت عصبانى شد.
لب هم به غذا نزد و گفت:
دليلى نداره براى ما كه فرمانده ايم چلو كباب بيارند
و براى نيرو ها غذاى ديگه اى☹️❗️
بعد هم دستور داد غذاها رو برگردونند عقب...!
خيلى به فكر نيروهاش بود😍
اگه هم بعضى وقتا دو نوع غذا درست مى كردن بهترينش رو مى داد براى اونايى كه تو خط اند.
بين بچه ها هم معروف بود (چلو كباب تو خط، ساچمه پلو تو شهرك) ☺️✋
#خاكى
#شهيد_حاج_حسين_خرازى
@khaterat_shohada
#سیــــره_شهــــدا 🌺🍃
عباس خيلي #محكم بود و ايمانش قوي بود👌. با لباس #سپاه بيرون ميرفت و من ميگفتم الان خطرناك 🚫است و #منافقين سپاهيها را ميكشند. او هم در جواب لبخند ☺️ميزد و ميگفت آنها با من كار ندارند؛ ميدانند #صدام نتوانست با من كاري كند و آنقدر تير خوردم كه نمردم. با همان تيپ جبهه و لباسهاي #خاكي به خانه ميآمد و وقتي ميديد مادرم پرده خانه🏡 را عوض كرده ميگفت مامان #تجملاتي شدهاي! اصلاً در يك حال و #هواي ديگر بود و اين ظواهري دنيوي به چشمش نميآمد.⚠️
📎فرمانده گردان میثم تمار لشگر ۲۷ محمدرسول الله
#شهید_عباس_شعف
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
گاهی #چــادرم خاکی میشود....
چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ ازدرودیوارشهر #خاکی میشود...
ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏
ازحرفهایِ #سیاه خاکی میشود...😞
وگاهی چــادرم راخودم خاکی میکنم...💔 ☺ ️
چــادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...⛄ ️
تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...🙄
چادرم که #خاکی میشود....
روضه ی مادر(س)میخوانم....🙃
باهمه یِ این حرفها، #چــادرِ خاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...😌 ♥ ️
وآن راباافتخار،برسرمیکنم،😎
بیادِ #چــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...😢
🌹 خاڪریزشهدا 🌹
┏━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┛
#همسر_شهید:
🔸وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد....
🔹در خواب «حسین» را با همان لباسهای #خاکی در ضریح حضرت بیبی #زینب (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه میدهی #ضریح را تمیز کنم⁉️
🔸من هم با #چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبهروی او ایستاده بودم. سرم را به علامت #تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بیبی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم.
🔹وقتی که عکس #ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم....
#تخریب_چی_مدافع_حرم
#شهید_حسین_هریری🌷
#سالروز_شهادت
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
هم خودشان #خاکی بودند
هم لباس هایشان ..!
کافی بود #باران ببارد
تا عطرشان در سنگرها بپیچد
#مردان_بی_ادعا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#چند_روایت
🔸چند بُرش از زندگی فرمانده دوستداشتنی غرب...
🌼 #قرآن_جیبی|محسن یه قرآن جیبی داشت که همیشه صبح رو با خوندنش آغاز میکرد. مقید بود قرآن رو با ترجمه بخونه. اونقدر این قرآن رو ختم کرد که جای انگشتاش روی اون حک شده بود. توی صحبتهاش هم اگه میخواست آیهای رو از رو بخونه؛ جوری مسلط بود که همون سوره رو سریع میآورد. عادت داشت قبل از خواب هم حتماً قرآن بخونه. حتی اگه توی مقر نبود؛ یه چراغقوه جیبی داشت که زیر نور اون قرآن میخوند
🌼#ادعیه|دعای کمیل و ندبه رو از حفظ بود. یه صبح جمعه که با هم رفتیم سرکشی؛ دیدم پشت فرمون شروع کرد دعای ندبه رو از حفظ خوندن.
🌼#خاکی|فرمانده بود؛ ولی هیچکس ندید جلوی تویوتا بشینه. یه تکه ابر داشت عقب تویوتا. هرجا میخواست بره، اگه خودش راننده نبود، میدوید مینشست پیش تویوتا روی همون تکه ابر.کسی هم اصرار نمیکرد که بیاد جلو؛ چون میدونست فایدهای نداره.
🌼#تکلیفگرا|رفته بودیم دوره آموزشی و محسن ارشد گروهان ما بود. همون موقع مادرش به رحمتخدا رفت. اما فقط یه روز برا مراسم مادرش رفت و سریع برگشت؛ اصلاً نذاشت توی کار آموزش خودش وقفهای ایجاد بشه.
🌼#مردمی_بود|اونقدر به مردم بومی منطقه محبت و رسیدگی میکرد که به شدت عاشقش بودند. مشکلات معیشتی؛ کاری؛ و ... اونا رو حل میکرد. یه بار یکی از رزمندهها هنگام تردد با ماشین؛ یه گوسفند رو زیر گرفت. محسن رفت هم پولش رو داد؛ و از صاحبش دلجویی کرد. اونقدر تو دل مردم جا داشت که سالها بعد از شهادتش، مردم منطقه میگن: محسن برا ما برادری کرد