eitaa logo
حیاط خلوت🌿
50 دنبال‌کننده
145 عکس
353 ویدیو
2 فایل
بهار ایمانی راد 🍃 از اهالی طب اسلامی کمی نویسنده و شاعر اینجا رو حیاط خلوت افکارم قرار دادم تا از تجربیات و خاطراتم بنويسم.🍃🌸 لطفا در انتشار مطالب دارای مرجع امانتدار باشیم. 🩵
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ 🔖آبخوری های سقاخانه خلوت شده است. بامداد است و زوار به خانه برگشته اند. تکیه می دهم به ستون سقاخانه و فکر ها در سرم جمع می شود. مادر های زیادی هم سن و سال مادرم از کنار دستم عبور می کنند. سفیدی و سخاوت دستانشان، مدل قدم برداشتن و چین و چروک های برجسته صورتشان، گرمای لحن و برخوردشان همه و همه من را یاد مادرم می اندازند. آخرین باری که در بیمارستان دستش را فشردم و بوسیدم. آخرین خاطره ای که من را یاد مادرم می اندازد‌. دلم بیشتر تنگ می شود. پشتم را به مردم می کنم‌ و سعی می کنم بعضم را فرو ببرم. نمی خواهم مردم ببینند خادم آقا لحظه ای از وظایفش غافل شده و به غم شخصی اش پرداخته... می دانم این بغص لعنتی اگر بشکند دیگر به همین راحتی نمی شود جمعش کرد. سرم را با لیوان های آبخوری گرم می کنم. صدا می زنم:" مامان جان لطفا لیوان های استفاده شده را داخل سطل زباله بیندازید" هر مامان جان که می گویم قلبم فشرده می شود. پایم رمق ندارد. وزنم را از این پا به پای دیگر می اندازم. به گنبد نگاه می کنم و می گویم، چون شما می بینید این خستگی ها معنا ندارد. سقاخانه خلوت می شود و باز فکرها به سرم هجوم می آوردند. از بلندگوهای صحن انقلاب روضه پخش می شود. روضه های فاطمیه حال و هوای دیگری دارد. این دومین فاطمیه در دنیای بی مادری من است‌. امشب انگار همه چیز دست به دست هم داده تا همه جا عطر یاد مادرم بپیچد. یاد روزهایی که با مادر به زیارت مشرف می شدیم می افتم. روزهایی که در این دنیای تنگ دیگر تکرار نمی شود. دلم تنگ تر می شود. کاش یکی از این مادر ها بیاید و مرا در آغوش بکشد و هیچ نگوید، فقط بگذارد یک دل سیر اشک بریزم. مادری هم سن مادرم می گوید:" قبول باشه عزیزم.‌‌... حتما برای مریض ها دعا کن" و گریان می شود... یک آن بغضم می شکند و بلند گریه می کنم. انگار هر قدر بغض فرو خورده جمع کرده ام یک آن روی سرم آوار میشود‌. یاد وقتی که مادر بیمارستان بود و من به حرم نرسیده بغضم می شکست و عین غربت کشیده ها با صدای بلند گریه می کردم و عین خیالم نبود که دیگران چه می گویند‌. شب عجیبی است. خدمت روبروی این ضریح و شب شهادت مادر حضرت رضا حال غریبی دارد. من و صاحب این گنبد امشب غم مشترکی داریم. هردو عزادار مادر هستیم. کسی روی شانه ام می زند. نیروی مقابل رسیده و باید پاس را تحویل بدهم. چوپ پر را با احترام به دستش می دهم و تا وسط صحن انقلاب به گنبد طلا چشم می دوزم. صحن شلوغ است. روضه به اواخرش رسیده و باز من دلم گریه می خواهد. با جمعیت سمت پنجره فولاد کشیده می شوم. مناجات امیرالمومنین حالم را منقلب می کند. مَوْلاَيَ يَا مَوْلاَيَ! أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلاَّ الْمَوْلَى ،   أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلاَّ الْمَالِكُ ✍بهار ایمانی راد 🔴 استفاده از مطالب نویسنده فقط با ذکر منبع 🌿@khalvat_h