eitaa logo
ریحانه
19.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1هزار ویدیو
199 فایل
ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR 📲ارتباط با ما👇 @reyhaneh_contact
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ خودت را به کاروان برسان؛ به زنان و اطفال حرم... 📝 دل‌نوشته همسر خطاب به همسر ساکش را بستی، از زیر قرآن ردش کردی، نگاهت به نگاهش گره خورد؛ برمیگردی؟ آنقدر سریع دور شد که اشک چشمت فرصت سقوط پیدا نکرد این صحنه را در روضه ها شنیده بودی حسین روی ذوالجناح نشسته و أطفال دور مرکبش برمیگردی؟! همسران ما همان اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا ...روی یک خاک آسمانی شدند 🔆 نمیدانم چقدر در روضه ها اشک ریختی و زمزمه یا لیتنی کنّا معک سردادی اشک ریختی و گفتی جوانی ام فدای حسین چه زود سید احرار جواب اشکهایت را داد و چه زود شنیده ها را دیدی و این روضه های مجسم را تاب آوردی 🔆 خوب گوش کن بین هیاهوی شهر هنوز جرس شتران به گوش می آید. بانگ الرحیل کاروان را میشنوی؟ راس حسین بروی نیزه جلودار شده و زینب و اهل حرم به دنبالش خودت را به کاروان برسان به زنان و اطفال حرم... به آنها که زیر سایه ی سر حسین و زلف پریشانش گام برمیدارند عقیله ی بنی هاشم برایت آغوش گشوده، بین آن چادر سوخته ،دل داغدارت را رها کن... الرحیل الرحیل http://khl.ink/om4 ما می رویم اوست هوالباقی السلام دنیا به نام آلِ حسین است والسلام ❣ @khamenei_reyhaneh
🔻 #اختصاصی_ریحانه 🌹 دیدار رهبرانقلاب با خانواده شهید حججی؛ سحرگاه امروز 🏴 @khamenei_reyhaneh
💝 #اختصاصی_ریحانه 📸 عکس ویژه | مراسم‌ جشن‌ عبادت‌ سه‌ هزار تن‌ از دانش‌آموزان‌ دختر شهرستان‌ بویراحمد در مصلای‌ شهر یاسوج‌ ۱۳۷۳/۰۳/۱۹ ✅ به مناسبت تاکید اخیر رهبر انقلاب بر اهمیت نماز در سنین نوجوانی ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🌺 #اختصاصی_ریحانه | روایت بانوی شاعر، سرکار خانم نصیبا مرادی از دیدار دیشب شاعران با رهبر انقلاب 📝 قسمت اول: می‌خواهم بچه‌ام در این فضا نفس بکشد ⏰ ساعت ۴، ساعت قرار. جمعیت کثیری در حیاط حوزه‌ی هنری جمع شده بودند. مسجد حیاط حوزه‌ی هنری جنب حوض شهدای گمنام. همه با اشتیاق صف کشیده بودند. میزی بود و اسامی‌ای که خوانده می‌شد و کارتی که داده می‌شد. اسم‌هایی که خوانده می‌شد صندلی‌هایی که مشخص شده بود و شماره‌هایی که زده شده بود. انگار هر کس در فکر این بود که ببیند جایگاهش کجاست. صندلی حضرت آقا مشخص شده بود و شماره‌هایی که تعیین شده بود هر کس کجا بنشیند. 1⃣ یکی شماره‌ی یک بود، نزدیک‌ترین جایگاه به حضرت آقا. یکی شعرخوانی داشت، یکی شعرخوانی نداشت. آن که شعرخوانی داشت دنبال طبقه‌ی سوم می‌گشت که برود متن شعرش را بگیرد توضیحات را بشنود و بداند که چه جوری باید شعر بخواند، چه بگوید، چه نگوید. آن که شعرخوانی نداشت هم خوشحال بود. چون اصل ملاقات بود، ملاقات با حضرت ماه. چه فرقی می‌کرد شعر بخواند یا نخواند. مهم آن بود که آنجا باشی، نفس بکشی. ادامه در مطلب بعدی🔻
ریحانه
🌺 | روایت بانوی شاعر، سرکار خانم نصیبا مرادی از دیدار دیشب شاعران با رهبر انقلاب 📝 قسمت دوم: هدیه‌ی تولد! ◀️ مقدمات هماهنگی و داخل شدن به بیت یک ربع تا نیم ساعت طول کشید و وارد حیاط شدیم. حیاطی که بی شبهات به بهشت نبود. نه اینکه خیلی وسیع و بزرگ باشد نه. یکی آنجا بود که عطر و بوی بهشت به آن حیاط داده بود. همه هجوم بردند سمتش. با روی باز و با خنده داشت با ایشان صحبت می‌کرد. 💐 اول آقایان رفتند، خانم‌ها دل در دلشان نبود، همه‌اش می‌گفتند پس ما چه، پس ما چه. یکی دو تا از خانم‌ها پیش قراول شدند و یک تونلی باز کردند و بقیه‌ی خانم‌ها هم دنبالشان. آقایان راه را برایشان باز کردند. آقا را دوره کردند و زانو زدند پیش‌شان. آنهایی که کتاب داشتند کتاب‌هایشان را به آقا هدیه می‌دادند. هر کسی گوشه‌ای ایستاده بود. 💍 یکی از خانم‌ها که با ویلچر آمده بود و کتابی داشت، اشک می‌ریخت که نمی‌تواند برود جلو. یکی دیگر از خانم‌ها آمد جلو گفت کتابت را بده من، من برای آقا می‌برمش. رفت جلو کتاب را برد داد به آقا. آن خانمی که کتاب را برده بود جلو و داده بود به آقا شب تولدش بود. گفت آقا این کتاب دوستم است برایتان آوردم و آمدم ازتان هدیه‌ی تولد برای خودم بگیرم. آقا یک انگشتر بهش داد. داشت پرواز می‌کرد. آمد جلو به دوستش گفت کتابت را به آقا دادم و هدیه‌ی تولد ازش گرفتم. هر دو داشتند گلوله گلوله اشک می‌ریختند. 🌸 هر که یک حال عجیبی داشت من یک گوشه ایستاده بودم و فقط داشتم نگاه می‌کردم. انگار وظیفه‌ی خودم می‌دانستم تک تک آدم‌ها را نگاه کنم و ببینم چه حس و حالی دارند. فراموش کرده بودم که خودم هم آنجایم. از غروب داشتم حضرت آقا را نگاه می‌کردم. مسخ مسخ بودم، جرأت نمی‌کردم نزدیک بشوم. فقط داشتم با دقت آدم‌ها را نگاه می‌کردم، شاعرها را نگاه می‌کردم. 🌺 بعضی‌ها مثل من از دور فقط نگاه می‌کردند. بعضی‌ها رفته بودند نشسته بودند جلو و هیچ کسی را اجازه نمی‌دادند که نزدیک بشود. بعضی‌ها می‌رفتند جلو آرام آرام با احتیاط می‌آمدند عقب و اجازه می‌دادند بقیه هم نزدیک بشوند. 🌷 حال و هوای عجیبی بود. انگار آن حس لطیف شاعرانه، قلیان احساسات، همه را وادار کرده بود که خود واقعی‌شان را فراموش کنند. نمی‌دانم در ملاقات‌های خصوصی سایر اقشار جامعه هم این حس و حال هست یا نه؟ یا شاعرها اینقدر لطیفانه با حضرت آقا برخورد می‌کنند. نمی‌دانم حضرت آقا در بقیه‌ی ملاقات‌های خصوصی‌شان هم اینقدر با لطافت و مهربان با افراد حرف می‌زنند؟ حتماً‌ همینجور است. اما محبت‌شان به شاعرها حس خیلی خوبی بهم منتقل می‌کرد. ⏪ادامه دارد... ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
💝 «۴ سال پس از شهادت شهیدم...» 📝 | دیدار با رهبر انقلاب به روایت همسر شهید روح‌الله قربانی؛ خانم زینب عبدفروتن ۴ سالی از شهادت شهیدم می‌گذشت و ‌فقط خدا می‌دانست که چقدر انتظار دیدن روی حضرت آقا را داشتم. ۷ خرداد ۱۳۹۸ یک روز از روزهای ماه مبارک رمضان بود که گوشی تلفنم زنگ خورد وقتی گوشی را جواب دادم‌ و فهمیدم از بیت حضرت آقا هستند. اصلا نمیتوانستم روی پایم بایستم؛ وقتی گفتند که حضرت آقا کتاب را خواندند و گفتند از همسرشهید تشکر کنید. انگار بال درآورده بودم و بیش‌تر از هر لحظه به روح الله افتخار میکردم. فقط گفتم سلام مرا به آقا برسانید و بگویید من منتظر دیدارشان هستم. اصلا فکرش را هم نمیکردم که حرفم به گوش آقا برسد. صبح ۳ روز بعد تماس گرفتند و گفتند به همراه نویسنده کتاب به بیت رهبری بیایید. دنیا را آن لحظه به من دادند. وارد حسینه که شدیم، حال عجیبی داشت. مشغول قرائت قرآن شدیم. دل در دلم نبود تا آقا بیاید. انگار صدای قلبم را میشنیدم. بعد از نماز در راهرویی که حضرت آقا از آنجا رد میشدند ایستادیم. نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. آقا در چند قدمی‌ام بود و اصلا یادم رفته بود که چه صحبت‌هایی با آقا دارم. دستانم میلرزید. آقا آمدند جلو. آقا گفتند شما همسر شهیدید؟ خودم را معرفی کردم؛ صدایم میلزید. گفتم آقاجان روح الله ۴ سال است شهید شده و من منتظر دیدن روی شما بودم. آقا خندید و‌ تشکر کردند. بی مقدمه گفتم آقاجان! روح الله میگفت «صدای پای امام زمان می آید؛ میشنوی؟!» آقا لبخند زدند و گفتند «خوشا به سعادتشان». گفتم آقا برای ما هم دعا کنید که راه شهید را ادامه دهیم گفتند ان شاءالله. گفتم روح الله ۱۵سالش بود که مادرش رو از دست داد و با کلی سختی به اینجا رسید. حرفهای دلم را میزدم و آقا با مهربانی گوش میداد. گفتم اگر لازم باشد خودم و خانواده‌ام در طبق اخلاص فدای حضرت زینب. حضرت آقا با لبخند گفتند نه شما بمانید. آقا به نویسنده کتاب اشاره کردند و گفتند: شما نویسنده ای؟ گفتند بله آقا گفتند: خیلی خوب نوشتی. انگشتر آقا را برای پدرم گرفتم و‌گفتم‌ پدرم جانباز شیمیایی ست. گفتم آقا خدا به شما سلامتی بدهد و پشت سرش به ایشان حرف دلم را زدم که اگر میشود یک بار در قنوت نمازتان برای من حقیر دعا بفرمایید که شرمنده شهیدم نشوم و آقا گفتند چشم. پس از خداحافظی، خیلی از حرفها در دلم ماند. ولی همین که نائب امام زمان را دیده بودم خوشحال بودم. ان شاالله در رکاب امام زمان و رهبر انقلاب اسلامی باشیم. 📸 تصویر: تشییع جنازه شهید قربانی ❣️ @Khamenei_Reyhaneh