eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
64.6هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
26.1هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه ! عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد! ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است! عباسقلی خان یکسره به حجره‌ی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی. دلم در سینه بدجوری می‌زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می‌لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد… ببخشید، نام این کتاب چیست؟ بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! … لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود. برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟ بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب می‌شدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس‌آمیز من چند لحظه بیشتر نبود. شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم‌هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابه‌لای پلک‌هایش چکید. ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است... اما آن محصلِ آن مدرسه، همان‌دم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»... ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیت‌یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد. «اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه ۳۳٢
18.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تک تک اعمال در آن دنیا بازتاب دارد.... تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت : zendegitv.com برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
هدایت شده از Aminikhaah_Media
13 Mostanade Soti Shonood.mp3
17.44M
🔉 📣 جلسه سیزدهم * واقعه هشتم * روزی که به بدنم برگشتم * وضعیت جنگ اسرائیل درغزه * التماس والتهابی که به درگاه خدا داشتم *گردابی از نور که من را به دشت بسیار نورانی برد * ابر سیاهی که نصف آسمان را گرفت * فرشته هایی که مسلح بودند. * فرشته هایی که امر الهی به دست آنهاست⁦ * ما ثابت بودیم زمین گرد ما میرخید. * با یک اشاره اش، اسرائیل نابود می شد. * نقش نیت واراده شیعیان در پیشبرد اهداف * افرادی که از جنگ، رضایت خدا را در نظر نداشتند. * سران جنگی که با اسرائیل بسته بودند * با یک چرخش زمین، یمن را می دیدم * حجاب هایی که با اراده او کنار می رفت. * نیت هرکس از جنگ را می فهمیدم * تفرقه ای که در عراق بود *جنگ عراق، جنگ قدرت بود * افرادی که خود را به آمریکا نزدیک می کردند * کسی به دنبال رضایت خدا نبود * به ایران هم سر زدم. * دیدم دوتا ملک از ملائکه که کمک می کردند. * همه دنبال اثبات منیت خود بودن * ملائکه مخصوص به جهاد * ما غائبیم * افرادی که با دستور آنها، کارها پیش می رود. * سکینه ای که بعد از دیدن تمثال امام، به من دست داد. * همه عالم هستی در اختیار ماست وما غافلیم * مقام حضرت آقا * جنگ اطلاعاتی که درگیر آن هستیم. ⏰ مدت زمان: ۴۲:۵۳ 📆1401/03/17 ❗️ برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنوداز طریق لینک زیر اقدام نمایید. 🌐 https://aminikhaah.ir/?p=6561 🔔 @Aminikhaah_Media
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مستند عجیبی درباره یک روحانی که از تلویزیون پخش شد این روحانی طلاق را تجربه کرده است. او در توضیح علت جدایی ‌اش می‌گوید: با نامزدم در پارک قدم می‌زدیم که جوانی آمد و نمی‌دانم به چه دلیلی آب دهان به صورت من انداخت؛ نامزدم چند روز ناراحت بود و گفت بین من و لباست یکی را انتخاب کن و ... خدا لعنت کنه مسئولینی رو که در لباس روحانیت به مردم خیانت میکنن و باعث میشه فحشش رو قشر روحانیت بخوره... اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
هدایت شده از ارشیوووو سلبریتی
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تجربه ی یک ایرانی از زندگی در امریکا و علت بازگشت به ایران اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاوهای دیگه هرگز اینو باور نمیکنن😄 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
15.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجات های پدرانه فرزند😃👍 البته خیلیاش تقصیر خودشون بود😂 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
🍃🌺 « آگاهی از موعد کوچ » مادری که کودک هشت ساله شان در سانحه برق گرفتگی کوچ کرده این برگه را به بنده نشان دادند. فرزند ایشان (ابوالفضل) یک ماه قبل از درگذشت خود چنین نوشته اند: تا دهم خرداد نود و نه می روم . خداحافظ و در همان تاریخ (فردای روزی که نگارش شده) می‌روند. پی‌نوشت ۱ : درصدی از تجربه گران را می شناسم که وقتی بیرون از کالبدشان بودند موعد‌ درگذشتشان به آن ها گفته شده. پی‌نوشت ۲ : آمار تجربه های نزدیک به مرگ کودکان کم نیست. اما آمار بزرگسالانی که این‌تجربه ها را بشنوند و‌ جدی بگیرند کم است. پی نوشت ۳ : دقت شود که کودک ننوشته می میرم. نوشته است می روم. زیرا رفتن آغاز حرکت است برای رسیدن . اما واژه ی مردن به معنای پایان است و نیستی که همسایه ی نبودن و نشدن و نرسیدن است پی نوشت ۴ : مادر و کودک با هم دچار برق گرفتگی شده‌اند . اما مادر باقی مانده و کودک زندگی ابدی را آغاز کرد. برنامه پرطرفدار زندگی پس از زندگی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
من بچه ی نهم ام! مدرسه ک میرفتم به خاطر سیاست غلط «فرزند کمتر، زندگی بهتر» همیشه تحقیر شدم! اما الان خدا میدونه بهترین لحظات زندگیم جمع های ساده ی دورهمی مونه😇🙃 *این تعداد فقط یک پنجم جمعیتمونه😁😅😂 👤 ننه ی نخودی🤶🐣 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 فیلمی از زنان اروپایی و آمریکایی، ۱۰۰ سال قبل 🔺گشت ارشاد داشتند زنانی که مد نبود!؟ چه شد که زنها به برهنگی روی آوردن؟ .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak