eitaa logo
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
420 دنبال‌کننده
969 عکس
420 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر کانال : ۰۹۱۹۰۲۶۵۴۵۷ برای تبادل نظرات با ادمین ارتباط داشته باشید @ShahidGomnaam313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام پنج شنبه مورخ ۱۴۰۳/۳/۱۰ مزار مادر شهید سردار محمود رئییس قنواتی بر گزاری زیارت عاشورا تو سط گروه دیدار با خانواده شهدا. https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت بیست و سوم الان ک
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت: بیست و چهارم حسن محمودی همراه خود جگر ، دل و قلوه آورده بود که ما اول به علت باران آنها را کباب نکردیم ولی بعد از مدتی دیدم فایده ای ندارد، باید جگرها را کباب کرد. من و مهرداد جگرها را تکه تکه کردیم و حسن آمد تا آتش روشن بکند ، و بعد او، و کسانی که همراه او بودند رفتند. من در سنگر خودمان بودم . مرتضی آمد کمی نشستیم و سنگر را کمی درست کردیم . بعد من به مرتضی گفتم باید آنها را کباب کنیم ولی باران بود و مرتضی می گفت نمیشود . من از سنگر رفتم بیرون و دنبال قوطی فلزی بزرگی می‌گشتم که در آن آتش روشن بکنم. با وجودی که باران داشت روی سرم می‌بارید و هیچ کس بیرون نبود، دله ای پیدا کردم و توی باران نصف آن را بریدم ، چوب هم آماده کردم و گوشت ها را هم آوردم و به مرتضی که داخل سنگر بود ، دادم و بعد آمدم داخل . حالا بود که مرتضی برای کباب داغ شده بود داخل سنگر آتش روشن کردیم . بعد از چند دقیقه ، سنگر پر از دود شد طوری که داشتیم خفه می شدیم ، فوری آتش را که در داخل قوطی بود بیرون گذاشتیم و من رفتم بیرون ، باران هم داشت می‌بارید. من نصف در سنگر و نصف بیرون ایستادم و آتش را درست کردم و مرتضی از داخل سنگر به من جگرها را میداد و من آنها را همین طوری داخل آتش انداختم و با فوت کردم و باد زدن تا توانستم آنها را کباب کنم. البته چند تکه از آن سوخت و من حالا حسابی خیس شده بودم که باران قطع کرد و مجید و محمود آمدند بیرون. ⬅️ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۵۱-۵۳ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
مــادر نبـــوده‌ای کـــه بـدانـی غم پســـــر آتـش بـه جـــــان مــــــادر دلتنـگ می‌زند 🥺💔 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
بازسازی هنری چهره شهدا 💌 کانال شهید فاضل شیرالی ✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت: بیست و چهارم حسن
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت : بیست و پنجم مجید که دید من دارم کباب درست می کنم ، فوری دعوا می شد و همه با هم دست خود را داخل آتش میکردیم که یکی با چوب می زد و نمی گذاشت برداریم ، یکی هول می داد یکی سوک می‌داد که ما اینجا حسابی زده بودیم زیر خنده . چرا که داخل این باران ماندن و روی کباب دعوا کردن ، مزه ای داشت ، یک دفعه مرتضی نوک چاقوی خود را برای تکه ای که کباب کرده بود به آن زد و آن را برداشت که بخورد ولی مجید فوری پرید و آن را گرفت و خورد که ما حسابی زدیم زیر خنده و محمود هم که نمی‌توانست کاری بکند ، تکه ای بزرگتر از جگر را به چوب کرده بود و روی آتش گرفته بود که کباب نمیشد ، من با زرنگی جگر خیلی خوردم و آخر هم گازی از تکه ی بزرگ جگر محمود زدم و آمدم داخل سنگر که پیراهن و شلوارم تمام خیس شده بود . پیراهنم را در آوردم و دراز کشیدم . مرتضی خودش تنها بیرون ماند و تکه ای دیگر از جگر را برای خود کباب کرد وقتی آمد داخل حسابی خوشحال بود و می خندید و می گفت من جگر بیشتر از همه ی تان خوردم و دو تایی دراز کشیدم ، تا حالا که بلند شدیم و شروع به نوشتن کردم و مرتضی هم برای خودش تا بحال میخواند که همین الآن به من گفت کمپوت را باز کنیم و من جواب مثبت به او دادم. حالا من میخواهم کمپوتی را که از قبل داشتیم ، خودم و مرتضی بخوریم . نوشته هایم را به امید نوشتن خاطره ی پیروزی قطع میکنم. خدایا ، پیروزی را نصیب تمام مسلمانان بکن. ⬅️ادامه دارد... 📚منبع کتاب : خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۵۷_۵۳ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊⚘️ شهید سمیر ثامریون ثامریون، سمیر، فرزند محسن، در یکم شهریور ۱۳۵۱ در بندر ماهشهر به دنیا آمد. دوران کودکی اش در بندر ماهشهر سپری شد؛ در همان جا به مدرسه رفت و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. او در دوران دفاع مقدس، به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و در سیزدهم خرداد ۱۳۶۷ ، در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر شهید را در گلزار شهدای بندر ماهشهر به خاک سپردند (سن شهید: ۱۶ سال). 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۶۴ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا