🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هفتم بِسم
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و هشتم
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
تمام آشنایان و دوستان از دیدنم خیلی خوشحال شدند. در این مدت،به همه جا سر زدم.حالا عصر سه شنبه است.مهدی ابوعلی،عبدالرسول حیاتی و احمد درویشیان از هندیجان آمده اند سربزنند. الآن مهدی پهلویم نشسته و روزنامه می خواند. از صبح تابِحال درگیری شدید توپخانه با توپخانه است.دیروز به محض ورودمان،دو فانتوم به دشمنان حمله کرد و آنها را بمباران کرد و صبح زود هم یک فانتوم دوباره به آنها حمله کرد که ما بسیار خوشحال شدیم.من باز سرگروه بچهها شده ام که از اين بابت رضايت ندارم و بین چند نفر بچهها اختلاف پيش آمده است و من را خیلی ناراحت کردهاند و هر طوری برایشان حرف می زنی، قانع نمی شوند. من خیلی خوشحال هستم که دوباره به جبهه بازگشته ام. داریوش شولیان نیز سنگر بغلیمان است. صحبت زیاد است، ولی به علت حال نداشتن برای نوشتن، نوشته هایم را قطع می کنم. به امید الله
بسم الله رب المستضعفین
۵۹/۱۰/۱۰
عصر روز چهارشنبه ساعت حدود ۵ است و باران نَم نَمَک می بارد. باران از ظهر شروع شده تا بحال ادامه دارد. سنگر ما از نظر مقاومت تابحال خوب بوده است و من از صبح تابحال بیشتر در سنگر بوده ام و کتابی از دکتر سروش را می خواندم. اول صبح که چراغ کوچکی را که از خانه دایی ام برایم تهیه کرده، آوردم اينجا و به درد ما خیلی می خورد و هنگامی که آن را روشن کرده بودم و کتری را برای چای روی آن گذاشته بودم، من و مهرداد که در سنگر بودیم و با هم شوخی می کردیم، من به چراغ خوردم و آن افتاد. آب ها روی پتو ریخت و با نفت قاطی شد و پتو آتش گرفت و چراغ هم سر تا پایش آتش گرفت. فوری چراغ و پتو را بیرون انداختیم و حسابی آتش گرفته بود. مهرداد یه گونی می خواست آن را خاموش کند که گونی هم آتش گرفت. من رفتم بیرون و هر چه آب بود روی آن ریختم و بالاخره زورکی آن را خاموش کردیم. بعد از خاموش کردن، من و مهرداد به جون هم افتادیم و من به شوخی سر به سر مهرداد می گذاشتم که او عصبانی می شد. بعد چراغ را کمی رو به راه کردیم. ظهر بود که می خواستم نماز بخوانم، یکدفعه دشمن به طرف ما شلیک کرد که چند گلولهی آنها نزدیک ما خورد و من با سر، شیرجه آمدم داخل سنگر، پاهایم بیرون بود و کمرم داخل سنگر و مهرداد حسابی می خندید. من بالاخره خودم را کشیدم داخل که بعد از تمام شدن تیراندازی، حسابی خنده ام گرفته بود از حالت خودم که چه جور با این سرعت پریدم داخل سنگر.
⬅️ ادامه دارد...
📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۱۰۵_۱۰۱
📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی
📍انتشارات قدر ولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹
« سالروز آسمانی شدن شهید رسول آلبوغبیش مبارک باد ».🇮🇷
تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۶/۵ آبادان
تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱۳
محل شهادت : بانه 🌷
مزار شهید: ماهشهر 🌸
📍از این شهید عزیز تصویری در دست نداریم
#دفاع_مقدس
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید رسول آلبوغبیش
آلبو غبیش،رسول، در پنجم شهریور ۱۳۴۴ در آبادان به دنیا آمد. پدرش عبود در شرکت نفت کار میکرد. رسول تا چهارم ابتدایی درس خواند و با فرارسیدن سن خدمت به سربازی رفت و از طریق ارتش جمهوری اسلامی به جبهه اعزام گردید. او در سیزدهم تیر ۱۳۶۷ در بانه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را در بندر ماهشهر به خاک سپردند.( سن شهید :۲۳ سال)
📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۱۹
📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و نهم
الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقتها از جریان امروز صحبت میکند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا میخواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازهای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را مینویسم ۵۹/۱۰/۱۱
دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچهها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز، دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کردهایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچهها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد.
بسمه تعالی
۵۹/۱۰/۱۲
خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد.
الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمیشد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن میخواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنبالهی کتاب را بخوانم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر
📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و نهم
الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقتها از جریان امروز صحبت میکند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا میخواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازهای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را مینویسم ۵۹/۱۰/۱۱
دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچهها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز، دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کردهایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچهها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد.
بسمه تعالی
۵۹/۱۰/۱۲
خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد.
الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمیشد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن میخواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنبالهی کتاب را بخوانم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر
📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹
« سالروز آسمانی شدن شهید عبدالعلی پورجمالی مبارک باد ».🇮🇷
تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱۰/۱۴ بندر ماهشهر
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۴/۱۸
محل شهادت : محور عملیاتی سر پل ذهاب 🌷
مزار شهید: شیراز 🌸
#دفاع_مقدس
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr