eitaa logo
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
399 دنبال‌کننده
893 عکس
365 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر کانال : ۰۹۱۹۰۲۶۵۴۵۷ برای تبادل نظرات با ادمین ارتباط داشته باشید @ShahidGomnaam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت : بیست و نهم قرار
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی ام بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۹/۲۹ امروز، روز نسبتاً کم حرکتی داشتم. صبح وضع آرام بود و اتفاقی نیافتاد. به جز اینکه وقتی نفربر، ماشین لندرور را می‌کشید ، زیرا روشن نمی شد، خاموش کرد و دیگر روشن نشد و جیپ شهباز آمد که لندروز را ببرد ، خودش گیر کرد و ما که صبح بلند شده بودیم ، رفتیم ماشین را هل دادیم که از گل در نیامد و ظهر نفر بر دیگری آمد و دو ماشین و نفر بر را در آورد و از صبح گیر بود تا عصر و خیلی سر و صدا می کردند که صدای آمدن گلوله را اصلا نمی شنیدم و وقتی میخواست لندرور را بکشد محکم آن را کوفت به نفر بری که خراب بود و جلو لندرور را خراب کرد. ما امروز با کمبود آب و غذا مواجه بودیم که کمبود آب از چند روز است و وضع تدارکاتی ما خوب نیست . من عصر ساعت ۳ خوابیدم که در ساعت ۴تا۵ ، نیروی دشمن خیلی به طرف ما شلیک کرد ، ولی خوشبختانه اثری نداشت . امشب قرار است که برنامه ی پیشروی دیشب را انجام بدهیم . البته هنوز صد در صد نیست. دیشب فقط بچه های قسمت تانک پیشروی کردند و از تعویض شدن ما هم نیز خبری نیست. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب : خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۷۵_۷۳ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید ناصر ناصرپور مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۵۰/۹/۲۰ ماهشهر تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۳/۲۴ محل شهادت : بهبهان 🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید محمود آلبوغبیش مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۲۸ آبادان تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۳/۲۷ محل شهادت : دهلاویه 🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید محمود آلبوغبیش آلبوغبیش، محمود، فرزند عَبَیس، در سال ۱۳۲۸ در آبادان به دنیا آمد. او عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود و در بیست و هفتم خرداد ۱۳۶۰ ، در دِهلاوِیه، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را پس از انتقال به بندر ماهشهر در گلزار شهدای این شهر به خاک سپردند (سن شهید: ۳۲ سال). 📚منبع: جلد دوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۲۵ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی ام بسم الله ال
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و یکم الآن ساعت در حدود ۶:۳۰ است و با نور شمع من دارم می نویسم ، مهرداد پهلویم دراز کشیده است . شام همین الان چند کله خرما و یک تکه نان خوردیم . نهار هم ما دو کنسرو از قبل داشتیم ، یکی کنسرو مرغ و دیگری کنسرو گوشت آپز که بی اندازه بی مزه اند و آن را زورکی خوردیم . این دو کنسرو از قبل برای ما مانده بودند . ضمناً من ظهر پیش احمد عبادی (شیخ)رفتم و او چند حدیث از صدر اسلام برایم تعریف کرد که خیلی خوشم آمد و بعد از آن آمدم بیرون و یک تیر با ژ ۳ منوچهر زدم که او ناراحت شده است . من دیگر چیزی برای نوشتن ندارم تا فردا، دفترچه خاطرات خود را می بندم. بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۹/۳۰ امروز یکشنبه ، ساعت ۴:۳۰ عصر ، من و برادر بهمن جماره ،که ظهر از شهر به اینجا آمده است ، نشسته ایم که از وقتی که او آمده است دشمنان اسلام خیلی به طرف ما شلیک کرده اند. البته با انواع سلاح ها به طرف ما شلیک می‌کنند. بهمن میگوید که نوشته هایت را برای من بخوان تا من سرگرم بشوم. ولی من موافقت نمی کنم.دیشب که قرار بود پیشروی کنیم،باز به تعویق افتاد که امروز می‌خواستند ما را تعویض کنند ولی تا الآن خبری نشده است.... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۷۹تا۷۵ 📝 مؤلفان:عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و دوم من الآن
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و سوم الآن شب شده است و ما شمع روشن کرده ایم و میخواهیم شام بخوریم، منوچهر که رفته بود پیش برادر زخمی ، به ما خبر داد که وی ترکش توپ خورده است .افراد دشمن به وی شلیک نکرده اند و یکی ترکش به پایش و یکی به شکمش خورده و به حمدالله حالش خوب است. فعلا میخواهم شام بخورم. همین الآن شام تمام شد و شمع هم در حال تمام شدن است . امشب پاس ۴ هستیم که ساعت ۲تا۴ است . شب ها هوا خیلی سرد است و پاهای ما مخصوصا خیلی سرد می شوند . به صورتی که مثل اینکه در آب یخ گذاشته باشی. مخصوصاً که دیشب هوا مه آلود و خیلی سرد بود و اتفاقاً هم پست برادر پور جمالی بودم که الآن زخمی شده است .شمع نفس آخرش را میکشد . من نوشته هایش را اینجا قطع می کنم . به امید نابودی ظلم... بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۱۰/۱ روز دوشنبه ، ساعت ۸:۳۰ صبح است . تازه من چای دم کردم و همراه مهرداد خوردیم و فعلا مهرداد در سنگر پیشم دراز کشیده است . مهرداد تازه گفت که نمی‌خواهی جریان دیشب را در دفترچه ی خاطراتت بنویسی و من فوری رفتم سراغ دفتر و قلم ،جریان دیشب از این قرار بود که ما ساعت یک تا ساعت ۳:۳۰ شب پست نگهبانی مان بود . درست ساعت ۲ و ربع کم ، یک دفعه دشمن شروع به تیراندازی شدید شدید کرد که با انواع اسلحه ها بود و ما متوجه شدیم که پشت جاده ، درست رو به روی ما درگیری تن به تن خیلی شدید شده است من که هنوز از جریان خبر ندارم ، فکر می کنم که دیشب دشمنان به تلافی پیشروی که بچه های آن طرف جاده داشته‌اند به آنها شبیخون زده اند و ما که پست نگهبانی داشتیم ، فوری به بچه ها آماده باش دادیم، زیرا درگیری نزدیک ما بود . توپخانه ی دشمن هم ما را خیلی شدید زیر آتش گرفته بود و تانک ها و تفنگ ۱۰۶ نیز شدیداً به طرف ما آتش می کرد و تک تیراندازان دشمن نیز به طرف ما شلیک می کردند که تیر آنها با فاصله ی کمی از سر ما می گذشت و سوت می کشید و آن طرف ما ، به زمین می نشست که یدالله ، صبح به شوخی می گفت می خواستم خودم را جلوی تیر آنها بیندازیم . بالاخره درگیری دو طرفه شد و از طرف نیروهای انقلاب اسلامی خیلی شدید با اسلحه های سبک به طرف آنان شلیک می شد که یک لحظه صدای مسلسل ها قطع نمی شود و همه ی ما آماده شده بودیم و من و مهرداد آر.پی.جی را آماده کردیم و در سنگر رفتیم. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۸۷الی ۸۱ 📝 مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و سوم الآن شب
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و چهارم صدای گلوله ها به اندازه ای نزدیک بود که ما می گفتیم این طرف جاده همه درگیر شدند . صدای مسلسل ها به صورتی بود مثل اینکه چندین نفر از نزدیک دارند قلیون می کشند و صدای همه نوع اسلحه ها باهم قاطی شده بود و من خیلی خوشحال بودم و میگفتم آخر با دشمن تن به تن رو به رو خواهم شد . درگیری تا ساعت ۳ با نهایت شدت ادامه داشت . ما هر لحظه بیشتر آماده می شدیم و تیر تک تیراندازان و ترکش توپخانه ی دشمن نمی گذاشت که ما از سنگر دور بشویم. ساعت ۳ بود که صدای مسلسل ها رو به کاهش گذاشت تا آنجا که دیگر هیچ شلیکی نشد . ما که نیم ساعت به تمام شدن پستمان داشتیم ، این نیم ساعت هم به طور آماده باش ایستادیم ولی دیگر خبری نشد و ما بعد از تمام شدن نیم ساعت، نگهبانی بعدی را که بهرام و محمود بودند ، بیدار کردیم. من دیشب تقریباً ۲ساعت هنوز کمتر خوابیدم. زیرا خوابم نمی‌برد. از اول شب تا موقع پستمان که بعد از ساعت ۴ ، که بعد خوابم برد. حالا هر لحظه گوش به زنگ هستیم ببینیم دیشب چه خبر بوده است ولی هنوز کسی خبری به ما نرسانده است. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۸۹_۸۷ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و پنجم ساعت در حدود ۵:۲۵ عصر دوشنبه است. من در سنگر نشسته ام و دارم می نویسم. بچه های هندیجان ظهر تعویض شدند و رفتند و من باز هم ماندم.من کمی ناراحت شده ام که باز دوباره دوستانی را که به آنها انس گرفته بودم از پهلویم می روند.محمود و بهرام خیلی اصرار کردند من هم با ایشان بروم و بروم در سپاه هندیجان.پنج نفر از بچه های جدید هندیجان جای آنها آمدند که از جمله کریم شکاری است و همین یک ساعت پیش هم چند نفر جدید از بچه های ماهشهر آمدند.ازجمله پرویز نیکخواه که دوست من‌ است و در بسیج ماهشهر است،آمده است و هم سنگر بهمن شده است.چند نفر بسیجی دیگر آمده اند.من که قرار بود بروم از اسحاق اجازه گرفتم.ولی گفته تا فردا یا پس فردا بمان و برو سه چهار روز بمان و باز بیا اینجا.زیرا به تو احتیاج داریم و به منطقه و مسائل اينجا آشنا هستی.البته من دودل هستم که بروم در سپاه هندیجان یا سرجایم بمانم.دشمن دارد شدیداً به طرف ما شلیک می کند.صداهای شلیک دشمنان مرا به بیرون سنگر بُرد برای نگاه کردن.تیرها پشت سر هم می آیند.من امروز کمی گرفته هستم از بی برنامگی و بی نظمی و هم از رفتن بچه‌ها. امروز به ما لباس گرم که اصلاً گرم نمی کند،دادند و مهرداد موقعی که می خواست لباس گرم قبلی را دربیاورد،پاچه آن داخل پایش ماند و همانجا پاره شد که ما را به خنده واداشت. فعلاً نوشته هایم را قطع می کنم تا به بیرون سر بِکِشَم.اگر سَرَم به تیر دشمن نرود،ببینم که تیرهای آنها کجا اصابت می کند. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۹۳_۸۹ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید سید شُبَر اصل هاشمی مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱/۲ اروند کنار تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۳ محل شهادت : میمک🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️شهید سید شُبَر اصل هاشمی سید شُبَر، فرزند سیدهادی، در دوم فروردین ۱۳۴۵ در اروند کنار نهر سعدونی دیده به جهان گشود. او تا پایان دوره دبیرستان درس خواند و با فرا رسیدن سن خدمت، به لشکر ۸۴ خرم آباد ارتش رفت و از آن طریق به جبهه اعزام شد. او در سوم تیر ۱۳۶۷ در میمک، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار شهید اصل هاشمی در بندر ماهشهر قرار دارد (سن شهید: ۲۲ سال). 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۳۴ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید عبدالعباس آلبوغبیش مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۴۸/۸/۴ ماهشهر تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ محل شهادت : جزیره مجنون 🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید عبدالعباس آلبوغبیش عبدالعباس، آلبوغبیش،فرزند مظلوم، در بیست و چهارم آبان ۱۳۴۸ در بندر ماهشهر زاده شد. پدرش کارگر شرکت شیمیایی رازی بندر ماهشهر بود. دوران کودکی عبدالعباس در بندر ماهشهر سپری شد و تا دوم راهنمایی درس خواند. او به عضویت سپاه پاسداران بندر ماهشهر درآمد و برای نبرد علیه دشمنان بعثی به جبهه رفت. در چهارم تیر ۱۳۶۷ ، با سمت فرمانده گروهان پیاده گردان امام حسین (ع) بندر ماهشهر، در جزیره مجنون مفقودالاثر شد. با گذشت چند سال، اعلام شد که عبدالعباس در جزیره مجنون به شهادت رسیده است و پس از تفحص پیکر شهید عبدالعباس آلبوغبیش به بندر ماهشهر منتقل شد و در گلزار شهدای بندر ماهشهر آرام گرفت (سن شهید: ۱۹ سال). 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۲۲ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و پنجم ساعت در
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت: سی و ششم امروز به ما لباس گرم که اصلا گرم نمی کند ، دادند و مهراد موقعی که می خواست لباس گرم قبلی را در بیاورد ، پاچه آن داخل پایش ماند و همان جا پاره شد که ما را به خنده واداشت . فعلا نوشته هایم را قطع میکنم تا به بیرون سر بکشم . اگر سرم به تیر دشمن نرود ، ببینم که تیرهای آنجا کجا اصابت می کند . بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۲/۱۰ الآن ساعت درست ۵ شب است که فردا نیم ساعت دیگر شروع می شود . من با مهرداد در حال نگهبانی هستیم و من دارم زیر نور ماه می نویسم . دیشب بعد از شام ، من، مهرداد ، بهمن و پرویز رفتیم در سنگر. حسن و منوچهر برای خواندن دعای توسل اول که رفتیم منوچهر که عادت دارد همیشه بخندد، شروع به خندیدن کرد و به قول حسن ، هر چه را که می دید ، می خندید و ما هم به خنده آورد که سر و صدای حسن را بلند می کرد و منوچهر بیشتر می زد زیر خنده . مهرداد که بیرون بود ، صدای ما زد و گفت بیایید بیرون ببینید عراقی ها چند منور زده اند و ما هم آمدیم بیرون ، دیدیم که آسمان تمام رنگارنگ است . از منور و تیر و تیر رسام این صحنه طوری بود که تا به حال مانند آن نبود و به قول بچه ها ، مثل اینکه عروسی داشتند ، این حالت منور زدن و رگبار زدن تا مدت زیادی ادامه داشت و بچه ها به صورت آماده باش در آمدند. بعد از این همه منور زدن که برای ما خیلی عجیب بود ، که این همه منور و تیر با هم بالا بروند، طوری که تمام آسمان روشن شده بود ، ما باز به سنگر حسن و منوچهر برگشتیم و یکی یک قلپ چای خوردیم و حسن دعای توسل را با صدای خوب خواند . بعد از تمام شدن دعا، ما به سنگر برگشتیم و خوابیدیم تا حالا که برای نگهبانی بلند شدیم ، در حال حاضر ، علی ابراهیمی و احمد سلطانی که نگهبان آن طرف هستند ، آمده اند پهلوی ما و یک قلپ چای به ما داده اند. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۹۵_۹۱ 📝 مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🔴 میثاق وحدت!! ✅ طرفدار آقای هستیم، اما اگر جبهه انقلاب بر روی آقای قالیباف اجماع کنند حتما به آقای قالیباف رای خواهیم داد. ✅ طرفدار آقای هستیم، اما اگر جبهه انقلاب بر روی آقای جلیلی اجماع کنند حتما به آقای جلیلی رای خواهیم داد. 👌این باید شعار تک تک بچه های انقلابی باشد، اون رو اعلام عمومی کنند تا کشور و انقلاب رو از و اون دوره سیاه نجات بدهند. کاری کنید تا . https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
گفتیم و راهِ عشق را پیموده‌ایم در پناه بیرق آل‌ علی آسوده‌ایم ...🌷 🌸 کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت: سی و ششم امروز به
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هفتم بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم هر شب کجا بودم و الآن کجا در اطاق گرم و نرم تکیه به بالش داده و تلویزیون رنگی نگاه می‌کنم.هُدی دختر داییم در بغلم، زن داییم آن طرف اتاق نشسته و نمی‌دانم چه می‌بافت؟همین الآن زن برادر و پسر برادر (مهرداد) زن داییم آمدند. خوب بگذریم.من امروز ظهر با علی ابراهیمی،مهرداد جوکار، ولی قنواتی و عبد عتیقی از جبهه آمدیم و من الآن در خانه داییم نشسته‌ام.داییم هنوز از بنیاد نیامده است من برای چهار و پنج روز استراحت آمدم و بقیهٔ بچه‌ها فردا برمی‌گردند. وقتی آمدم،بچه‌ها از جمله بهمن، خیلی اصرار کرد که زود برگردم و سفارش کرد که عکس خواهر کوچکش را برایش ببرم.هر شب داخل آن بیابان برهوت ولی پرصفا، نزدیک به خدا. الآن ساعت ۸:۱۰ که جای گرم و نرم نشسته‌ام و دختر داییم پهلویم نشسته و دارد خودشیرینی می‌کند. من او را خیلی دوست دارم. او تقریباً دو ساله است.او الآن برای قرآن کوچکی که در دستم است گریه می‌کند ولی من به او نمی‌دهم. بیشتر فیصله‌اش ندهم.خدایا تو را قَسَمَت می‌دهم به عظمتت که به رزمندگان اسلام صبر،بردباری،تحمل استقامت،پایداری،ایمان و شجاعت عطا بفرمایی. والسلام به نام خداوند در هم کوبنده کافران ‌ ۱۳ ۵۹/۱۰/۹ شکر و سپاس خداوندی را که باز لطف خود را شامل حال ما کرد،نیرو به ما داد تا در راهش به پیکار با کافران و مفسدین روی زمین برخیزیم.من دیروز دوشنبه باز به جبهه آمدم.من در طول این مدت،یک شب به امیدیه پیش خاله‌ام رفتم و دو شب به حسین آباد،پیش مادرم رفتم که او بی‌نهایت خوشحال شد و خیلی اصرار می‌کرد که باز برنگردم و سه شب هم در ماهشهر بودم که نسبتاً بد نگذشت. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۹۹_۹۷ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
📍دو پرسش و یک محک؛ ۱) اگر آقای به نفع آقای کنار برود، آیا شما که طرفدار قالیباف هستید به جلیلی رأی خواهید داد؟ ۲) اگر آقای جلیلی به نفع آقای قالیباف کنار برود، آیا شما که طرفدار جلیلی هستید به قالیباف رأی خواهید داد؟ اگر پاسختان مثبت است، شما در جبهه ی انقلاب هستید. و اگر پاسختان منفی است، شما در جبهه ی هوای نفس خودتان هستید! شما در صفین هستید و تحمیل حکمیت... به همین راحتی سرنوشت تاریخ توسط خواص و عوام رقم می خورد فقط باید محاسبه کنید کدام طرف تاریخ علیه جلیلی یا قالیباف تبلیغ نکنیم. هر دو انقلابی هستند. https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🍂 اینجا صحنه انقلاب است.. و صحنه انتخاب.. گاهی باید تصمیم گرفت تا.. یک پا را برداشت، انتخاب با شماست پایی برای رفتن به عقب ، و پایی برای رسیدن به اوج عزت مردان پاک سرزمینم زخم‌ها را به جان خریدند تا زخمی بر جان‌مان ننشیند..! انتخاب امروز، صحنه قدردانی است از کسانی‌که راه را برای عزت ما هموار کردند. رای همه ما: "جبهه انقلاب و خط امام و رهبری" ¤ قدم‌هایتان در مسیر راه شهدا https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هفتم بِسم
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم تمام آشنایان و دوستان از دیدنم خیلی خوشحال شدند. در این مدت،به همه جا سر زدم.حالا عصر سه شنبه است.مهدی ابوعلی،عبدالرسول حیاتی و احمد درویشیان از هندیجان آمده اند سربزنند. الآن مهدی پهلویم نشسته و روزنامه می خواند. از صبح تابِحال درگیری شدید توپخانه با توپخانه است.دیروز به محض ورودمان،دو فانتوم به دشمنان حمله کرد و آنها را بمباران کرد و صبح زود هم یک فانتوم دوباره به آنها حمله کرد که ما بسیار خوشحال شدیم.من باز سرگروه بچه‌ها شده ام که از اين بابت رضايت ندارم و بین چند نفر بچه‌ها اختلاف پيش آمده است و من را خیلی ناراحت کرده‌اند و هر طوری برایشان حرف می زنی، قانع نمی شوند. من خیلی خوشحال هستم که دوباره به جبهه بازگشته ام. داریوش شولیان نیز سنگر بغلیمان است. صحبت زیاد است، ولی به علت حال نداشتن برای نوشتن، نوشته هایم را قطع می کنم. به امید الله بسم الله رب المستضعفین ۵۹/۱۰/۱۰ عصر روز چهارشنبه ساعت حدود ۵ است و باران نَم نَمَک می بارد. باران از ظهر شروع شده تا بحال ادامه دارد. سنگر ما از نظر مقاومت تابحال خوب بوده است و من از صبح تابحال بیشتر در سنگر بوده ام و کتابی از دکتر سروش را می خواندم. اول صبح که چراغ کوچکی را که از خانه دایی ام برایم تهیه کرده، آوردم اينجا و به درد ما خیلی می خورد و هنگامی که آن را روشن کرده بودم و کتری را برای چای روی آن گذاشته بودم، من و مهرداد که در سنگر بودیم و با هم شوخی می کردیم، من به چراغ خوردم و آن افتاد. آب ها روی پتو ریخت و با نفت قاطی شد و پتو آتش گرفت و چراغ هم سر تا پایش آتش گرفت. فوری چراغ و پتو را بیرون انداختیم و حسابی آتش گرفته بود. مهرداد یه گونی می خواست آن را خاموش کند که گونی هم آتش گرفت. من رفتم بیرون و هر چه آب بود روی آن ریختم و بالاخره زورکی آن را خاموش کردیم. بعد از خاموش کردن، من و مهرداد به جون هم افتادیم و من به شوخی سر به سر مهرداد می گذاشتم که او عصبانی می شد. بعد چراغ را کمی رو به راه کردیم. ظهر بود که می خواستم نماز بخوانم، یکدفعه دشمن به طرف ما شلیک کرد که چند گلوله‌ی آنها نزدیک ما خورد و من با سر، شیرجه آمدم داخل سنگر، پاهایم بیرون بود و کمرم داخل سنگر و مهرداد حسابی می خندید. من بالاخره خودم را کشیدم داخل که بعد از تمام شدن تیراندازی، حسابی خنده ام گرفته بود از حالت خودم که چه جور با این سرعت پریدم داخل سنگر. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۱۰۵_۱۰۱ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید رسول آلبوغبیش مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۶/۵ آبادان تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱۳ محل شهادت : بانه 🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 📍از این شهید عزیز تصویری در دست نداریم https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید رسول آلبوغبیش آلبو غبیش،رسول، در پنجم شهریور ۱۳۴۴ در آبادان به دنیا آمد. پدرش عبود در شرکت نفت کار می‌کرد. رسول تا چهارم ابتدایی درس خواند و با فرارسیدن سن خدمت به سربازی رفت و از طریق ارتش جمهوری اسلامی به جبهه اعزام گردید. او در سیزدهم تیر ۱۳۶۷ در بانه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را در بندر ماهشهر به خاک سپردند.( سن شهید :۲۳ سال) 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۱۹ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و نهم الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقت‌ها از جریان امروز صحبت می‌کند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا می‌خواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازه‌ای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام بسم الله الرحمن الرحیم ۵۹/۱۰/۱۲ من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را می‌نویسم ۵۹/۱۰/۱۱ دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچه‌ها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز،‌ دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کرده‌ایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچه‌ها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد. بسمه تعالی ۵۹/۱۰/۱۲ خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد. الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمی‌شد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن می‌خواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنباله‌ی کتاب را بخوانم. ⬅️ ادامه دارد.. 📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر 📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 📍 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و هشتم بِ
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و نهم الآن هم بعد از کتاب خواندن، دعای روز چهارشنبه را خواندم و در حال حاضر، مهرداد پیشم دراز کشیده و پاهای من داخل شکم او است. او بعضی وقت‌ها از جریان امروز صحبت می‌کند و بعضی اوقات کمی با خودش دعا می‌خواند. خدایا به بزرگیت قَسَم، خودت دعاهای او را مستجاب بفرما، دعای هر مسلمان مخصوصاً رزمندگان اسلام را مستجاب بکن. مهرداد کمی از خودش ناراحت است که چرا در خرمشهر شهید نشده است و چرا از آنجا زنده برگشته است و دلاورانه نجنگیده و من که کلمه رزمنده را به او گفتم، با ناراحتی گفت که من رزمنده نیستم. ولی من تا اندازه‌ای حرفش را قبول ندارم. من او را کمی شناخته ام، پسر بدی نیست. از خداوند درخواست دارم که توفیق به او بدهد فعلاً والسلام بسم الله الرحمن الرحیم ۵۹/۱۰/۱۲ من به علت ننوشتن خاطرات روز یازدهم، فعلاً خاطرات دیروز را می‌نویسم ۵۹/۱۰/۱۱ دیروز صبح که شبش باران تمام شده بود و آفتاب زده بود، پتو و وسایل را آوردیم بیرون و زیر آفتاب گذاشتیم. بعد از آن فیلمی را که بچه‌ها از شهر برایم آورده بودند با آن عکس گرفتیم و بقیه روز را به طور عادی گذراندیم البته در طول روز،‌ دشمن برای ما خیلی شلیک کرد و بعداً قرار شد که شب را در سنگری که به عنوان حسینیه درست کرده‌ایم، دعای کمیل بخوانیم و بعد از نماز بچه‌ها در آنجا جمع شدند و دعا را در سنگر باشکوه خاصی برگزار کردیم که در ضمن دعا خواندن عکسی هم گرفتیم و برادر رحیمی برای ما کمی در مورد انقلاب اسلامی و ارتش صحبت کرد و بعد از خاتمه، قرار شد که فردا صبح، یعنی امروز در سنگر بزرگ ماشین جمع بشویم و دعای ندبه را برقرار کنیم و برادر رحیمی،دنبال صحبتش را بگیرد. بسمه تعالی ۵۹/۱۰/۱۲ خدا را شکر که به ما عقل و زبانی عطا فرمود تا در ثنای او و ستایش او باشد. الآن ساعت ۱۱/۵ صبح است. صبح به محض برخاستن و بعد از نماز در سنگر ماشین جمع شدیم. آتش روشن کردیم و برادر حسن محمودی برایمان دعای ندبه را خواند و ما در صبح سرما متوسل به الله خود شدیم. امیدواریم که خداوند عالمیان، پروردگار کریم، توسل ما را قبول بنماید و دعاهای ما را مستجاب کند. بعد از دعا، ماشین را که روشن نمی‌شد هُل دادیم ولی روشن نشد و من آمدم بقیهٔ کتاب دکتر سروش را مطالعه کردم و در وسط آن، باز رفتیم ماشین را هُل دادیم. بعد از آن، باز شروع به کتاب خواندن کردم تا وقتی که شروع به نوشتن کردم و هنوز هم کتاب جلویم گذاشته و الآن می‌خواهم نمازم را بخوانم و بعد از آن دنباله‌ی کتاب را بخوانم. ⬅️ ادامه دارد.. 📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر 📝 مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 📍 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr