eitaa logo
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
480 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
493 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر کانال : ۰۹۱۹۰۲۶۵۴۵۷ ارتباط با ادمین کانال: ۰۹۳۷۳۳۴۰۹۸۹ 📌با فوروارد مطالب از کانال شهدای بندرماهشهر حمایت کنید. برای تبادل نظرات با ادمین ارتباط داشته باشید @ShahidGomnaam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت بیست و ششم کمی ز د
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت: بیست و هفتم ای رب العالمین ، دردم و درد هایم زیاد است ، خودت بهتر از من از دلم خبر داری، ما را ببخش که اینقدر کوته فکریم ، خدایا ما را ببخش. ۱۳۵۹/۹/۲۶ به دنبال خاطرات امروزم ادامه می دهم . الآن شب شده و هنوز باران دارد می بارد. از هر گوشه ی سنگر ما آب چکه میکند. وضع بسیار بدی من و مرتضی هر کدام در یک کنج نشسته ایم. مرتضی خیلی ناراحت است. از این وضع و دارد سیگار می کشد . الآن اور کت خود را پوشیده به گفته ی خودش سردش شده است . من که با یک گرمکن، نیمه دراز کشم، پیراهنم خیس شده و نمیشود پوشید . بعضی از سنگرهای بچه ها پر آب شده است . مخصوصاً سنگر حسین و مهرداد که یکیشان پهلوی مجید و محمود رفته و دیگری پیش یدالله بادین و احمد عبادی رفته اند . از وضع بقیه ی بچه ها به علت بدی هوا ، خبری ندارم. بیابان پر آب شده است. من که آر.پی.جی را در یک سنگر رو باز گذاشته ام ، گویا سنگر پر آب شده است. سنگر ما نیز پر آب شده است . معلوم نیست کسی به فکر ما هست یا نیست. ما نماز هم نخوانده ایم و نمی‌دانیم چه رنگ نماز بخوانیم. مرتضی مرتب دعا می کند باران بند بیاید و خیلی داخل فکر است الآن باد شدید شده و باران خیلی کم می‌بارد. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۶۵_۶۱ 📝 مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت : بیست و هشتم بسم
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت : بیست و نهم قرار است فردا بچه های هندیجان و آنها که وقتشان بیست روز است ‌و تمام شده ، تعویض بشوند. نمیدانم من هم تعویض بشم یا نه. من که در حدود ۴۰ روز است که جبهه هستم. به نام خدا ۱۳۵۹/۹/۲۷ خدا را شکر می‌گویم که امروز هم ما را در کنف حمایت خود قرار داد و سالم نگه داشت. الآن ساعت ۷شب جمعه است. باز هم من هم سنگر دیگری عوض کردم . هم سنگر جدیدم ، مهرداد است و الآن دارد شام می خورد . امروز که قرار بود تعویض بشویم ، نشدیم. زیرا می خواستیم که در حدود یک کیلومتر و نیم پیشروی کنیم و برای اینکه نیروهای جدید اگر بیایند ، به منطقه آشنا نبودند. تعویض نشدیم که مجید ، مرتضی ، حسین و بدران ناراحت شدند از تعویض نشدن و رفتند پیش اسحاق ، که من هم آنجا بودم و مجید صحبت می کرد و می گفت که ما را باید عوض کنید و چند حرف دیگر که اسحاق را خیلی ناراحت کرد و با عصبانیت صدا زد ماشین آمد و مجید و بقیه را گفت از اینجا بروید و آنها را به شهر فرستاد که من خیلی ناراحت شدم . صبح با دوربین مهرداد با بچه ها چند عکس انداختیم و همچنین من ، محمود و مجید به بیابان اطراف رفتیم و کمی جستجو برای پوکه ی تفنگ کالیبر ۷۵ گشتیم که خیلی موشک ها و تیرهای عمل نکرده دیدیم. عصر که من پهلوی اسحاق در سنگرش بودم ، حبیب آقاجری ، امیر حیات مقدم و طالب کریمی از شهر آمدند که خبر خوشی به ما دادند که حبیب زن عقد کرده بود و برای بچه ها به عنوان شیرینی، شربت پرتقال آورده بود . حبیب که برای سمینار به تهران رفته بود ، از آنجا برای ما تعریف کرد و از خیلی چیزها صحبت می کرد . امشب که قرار است پیشروی بشود . زیرا به تعویق افتاده است . من این نوشته ها را در نور خیلی کم می نویسم و چشمهایم خیلی اذیت می شوند . ضمناً امروز به جای آنها که رفتند ، چهار نفر جدید آمدند. از جمله حسن محمودی و منوچهر زارع پور که منوچهر خبر خوبی برایم داشت . زیرا داوود از قم برگشته بود و برای من به دست منوچهر مفاتیح و قرآن کریم آورده بود . همین الآن چند گلوله ی دشمنان ، اطراف ما خورد . من در همین جا نوشته هایش را قطع میکنم. به امید فردای بهتر. انشاالله و تعالی. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات: ۷۳_۶۷ 📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 📍 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت : بیست و نهم قرار
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی ام بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۹/۲۹ امروز، روز نسبتاً کم حرکتی داشتم. صبح وضع آرام بود و اتفاقی نیافتاد. به جز اینکه وقتی نفربر، ماشین لندرور را می‌کشید ، زیرا روشن نمی شد، خاموش کرد و دیگر روشن نشد و جیپ شهباز آمد که لندروز را ببرد ، خودش گیر کرد و ما که صبح بلند شده بودیم ، رفتیم ماشین را هل دادیم که از گل در نیامد و ظهر نفر بر دیگری آمد و دو ماشین و نفر بر را در آورد و از صبح گیر بود تا عصر و خیلی سر و صدا می کردند که صدای آمدن گلوله را اصلا نمی شنیدم و وقتی میخواست لندرور را بکشد محکم آن را کوفت به نفر بری که خراب بود و جلو لندرور را خراب کرد. ما امروز با کمبود آب و غذا مواجه بودیم که کمبود آب از چند روز است و وضع تدارکاتی ما خوب نیست . من عصر ساعت ۳ خوابیدم که در ساعت ۴تا۵ ، نیروی دشمن خیلی به طرف ما شلیک کرد ، ولی خوشبختانه اثری نداشت . امشب قرار است که برنامه ی پیشروی دیشب را انجام بدهیم . البته هنوز صد در صد نیست. دیشب فقط بچه های قسمت تانک پیشروی کردند و از تعویض شدن ما هم نیز خبری نیست. ⬅️ ادامه دارد... 📚منبع کتاب : خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۷۵_۷۳ 📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی ام بسم الله ال
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و یکم الآن ساعت در حدود ۶:۳۰ است و با نور شمع من دارم می نویسم ، مهرداد پهلویم دراز کشیده است . شام همین الان چند کله خرما و یک تکه نان خوردیم . نهار هم ما دو کنسرو از قبل داشتیم ، یکی کنسرو مرغ و دیگری کنسرو گوشت آپز که بی اندازه بی مزه اند و آن را زورکی خوردیم . این دو کنسرو از قبل برای ما مانده بودند . ضمناً من ظهر پیش احمد عبادی (شیخ)رفتم و او چند حدیث از صدر اسلام برایم تعریف کرد که خیلی خوشم آمد و بعد از آن آمدم بیرون و یک تیر با ژ ۳ منوچهر زدم که او ناراحت شده است . من دیگر چیزی برای نوشتن ندارم تا فردا، دفترچه خاطرات خود را می بندم. بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۵۹/۹/۳۰ امروز یکشنبه ، ساعت ۴:۳۰ عصر ، من و برادر بهمن جماره ،که ظهر از شهر به اینجا آمده است ، نشسته ایم که از وقتی که او آمده است دشمنان اسلام خیلی به طرف ما شلیک کرده اند. البته با انواع سلاح ها به طرف ما شلیک می‌کنند. بهمن میگوید که نوشته هایت را برای من بخوان تا من سرگرم بشوم. ولی من موافقت نمی کنم.دیشب که قرار بود پیشروی کنیم،باز به تعویق افتاد که امروز می‌خواستند ما را تعویض کنند ولی تا الآن خبری نشده است.... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۷۹تا۷۵ 📝 مؤلفان:عادل شیرالی و نرگس شامحمدی 📍انتشارات قدر ولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
دلمان برایتان تنگ می‌شود و یقیناً اسرائیل خبیث، باید منتظر جواب دندان‌شکن جبهه مقاومت باشد... https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید عبدالرحمان خاکی خاکی،عبدالرحمان، فرزند عبدالکریم، در اول خرداد ۱۳۳۶ در بندر ماهشهر به دنیا آمد. پدرش در استخدام شرکت نفت بود. عبدالرحمان تا پایان دورهٔ راهنمایی درس خواند. به عضویت سپاه پاسداران بندر ماهشهر درآمد و به جبهه اعزام گردید. او در چهارم مرداد ۱۳۶۰، در جاده آبادان بر اثر اصابت گلوله نیروهای بعثی به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای قم به خاک سپردند.(سن شهید: ۲۴ سال) 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۸۲ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 🖋 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید حمید توسلی مفرد توسلی مفرد،حمید، فرزند محمد، در دوم فروردین ۱۳۴۴ در هندیجان به دنیا آمد. پدرش مغازه‌دار بود. چندی بعد خانواده حمید از هندیجان به بندر ماهشهر مهاجرت کردند. و او در بندر ماهشهر تا سوم راهنمایی تحصیل کرد. حمید از بیست و یکم آذر ۱۳۶۳ به عضویت بسیج بندر ماهشهر درآمد و به تیپ زرهی ۷۲ محرم اعزام گردید و در قسمت اطلاعات نظامی تیپ مشغول خدمت شد. در سال ۱۳۶۴ ، هنگامی که تیپ زرهی ۷۲ محرم در عملیات عاشورای ۲ در منطقه چنگوله استان ایلام بود، حمید در عملیات شرکت داشت و در همین عملیات، روز بیست و پنجم مرداد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید حمید توسلی مفرد را به گلزار شهدای بندر ماهشهر انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند (سن شهید: ۲۰ سال). 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۶۲ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 🖋 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr