#نعمتی_متفاوت
با ابراهیم سوار موتور بودیم.کنار جاده چشممان به پیرمردی افتاد که همراه خانواده اش آنجا مانده بود.
ابراهیم جیب هایش را گشت ولی چیزی پیدا نکرد. به من گفت امیر چیزی داری به اینها بدهیم دست در جیبم کردم چیزی نبود. گفت دوباره بگرد باز هم گشتم گفتم چیزی نیست.
سوار موتور شدیم و حرکت کردیم راه دور بود. از آینه موتور دیدم ابراهیم گریه می کند گفتم چرا گریه می کنی؟
گفت ما نتوانستیم به یک انسان محتاج کمک کنیم.
گفتم خب پول نداشتیم
گفت: میدونم ولی دلم برایش سوخت. توفیق نداشتیم.
این رفتار ابراهیم مرا یاد این حدیث از امام حسین علیه السلام انداخت:
🌺حوائج مردم به شما از نعمت های خدا برای شماست، در ادای آن کوتاهی نکنید چرا که این نعمت گذراست🌺
📖گزیده ای ازکتاب #سلام_بر_ابراهیم (خاطرات عارف پهلوان #شهید_ابراهیم_هادی ) ص ۱۸۲
@khaneketabkosar
پسرک فلافل فروش: نوجوان بود و در ابتدای مسیر، وچه خوب مسیری را انتخاب کرده است.
#پسرک_فلافل_فروش 📚
نوشته ی🖊 : گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
نشر: انتشارات #شهید_ابراهیم_هادی
#جوان
#دفاع_مقدس
📜معرفی: در اوج بیبند و باریها و فسادهای دوره طاغوت، مردانی پرورش یافتند که پس از پیروزی انقلاب لیاقت شرکت در جهاد و شهادت در دوران دفاع مقدس را یافتند...
حالا هم در اوج تهاجمات فرهنگی و اعتقادی داخلی و خارجی مردانی را میبینیم که با وجود برقراری امنیت و آرامش در کشور خودشان به یاری برادران مسلمان خود در سایر بلاد اسلامی شتافتهاند و مشغول جهاد شدهاند و شهادت را افتخار خود میدانند
✂️برشی از کتاب📖:
یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همه علمای اس.....
–بعد از چند دقیقه سکوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسراییل صلوات
همه صلوات فرستادیم . وقتی برگشتم با تعجب دیدم آقایی که صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود
-به دوستم گفتم : مگر این جوان لال نبود؟
-دوستم خندید و گفت: فکر کردی برای چی تو مسجد می خندیدیم ....شمارو سرکار گذاشته بود.
@khaneketabkosar
خانه کتاب کوثر
#عارفانه از پرفروشترین آثار حوزه #دفاع_مقدس است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات عارف شهید #احمد_عل
در بخشی از کتاب آمده است:
آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند، بین دو نماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: "این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و… اما من را بی حساب و کتاب بردند.
رفقا! #آیت_الله_بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
📚
تعداد صفحات: ۱۲۰ صفحه
قطع: پالتویی
ناشر: انتشارات #شهید_ابراهیم_هادی
مخاطب: عمومی
قالب: زندگینامه
نوع جلد: شومیز
..........
🔸
🔻 #درس_اخلاق
ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته است؟!
عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم.
ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل."
با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود.
ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ #شهيد_ابراهیم_هادی