فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حفظ قران باید با لذت باشد🪴
معیار ما در ثبت کلاس لذت است✅
#دکتر_سعید_عزیزی
✅#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
دکتر عزیزی.mp3
25.72M
🕌در جمع نوجوانان
🔷حسرت هیچ کس رو نکشید...😞
همه ی زندگیا مشکل داره.👌
❌تو سن نوجوانی درگیر مقایسه میشید...
#دکتر_سعید_عزیزی
#نوجوان
#مقایسه_کردن
✅ 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
هدایت شده از تبلیغ جام جهان بین
۱۷ سالی میشه که درگیر بیماری مادرم بودم.😔
تا حدی که کار به دیالیز کشید و دیگه نمی تونستیم کاری بکنیم😭 💔
شب و روز شده بود بیمارستان و زیاد کردن واحد های انسولین که دیگه اونا هم جواب نمیداد تا این که یکی از دوستام درمانگر پدرشو معرفی کرد🤲🌹
که با هر زحمتی بود پیداش کردیم و در طول ۶ ماه به چیزی که میخواستیم رسیدیم یعنی درمان قطعی و ریشه ای😳😍👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1003291101C81c3dccdfc
شاید حکمتی داشته که این متن رو دیدی واینجا دعوت شدی
https://eitaa.com/joinchat/1003291101C81c3dccdfc
هدایت شده از تبلیغ جام جهان بین
اینجا دیابت رو با ضمانتنامه کتبی درمان میکنن😱😳
ففقط تو سلامتکده نور حیات هست🤗
https://eitaa.com/joinchat/1003291101C81c3dccdfc
انقد سریع جواب گرفتم که خودمم باورم نمیشد🤩
عضویت تو این کانال برای همه افراد دیابتی اجباریههه👌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۳۰
گاهی وقتا از شدت مطالعه سردرد میشدم
و سرمو با چفیه میبستم. موقع امتحانات ترم که میرسید تا یکماه سمت خونه نمیرفتم و بعد از اون با رنگ پریده و قیافهی نحیف و لاغر البته با نمرات عالی و خیالی آسوده از اینکه تابستون راحتمو نیازی به تجدیدی ندارم برمیگشتم خونه.
اون سال بین من و علیرضا رقابت خیلی سختی بود
و مدام در حال پیشی گرفتن از هم بودیم ولی متاسفانه علی همش دو نمره از من عقب بود.
اصولا جمعهها بعد از خواندن نماز جمعه
به خونه میرفتم. البته علی تو این مسائل یکم راحت بود. و بعضاً وسطای هفته هم به دیدن پدر و مادرش میرفت.
باهم قرار گذاشته بودیم پنجشنبه ها
رو روزه بگیریم. و شبا بریم کتابخونه درس بخونیم. ولی کتابخونه برای من حکم گهواره رو داشت. تا روی صندلی مینشستم فوراً خوابم میبرد و من نه تنها درس نمیخوندم بلکه یه دل سیر میخوابیدم.
یکی از دوستام که «مهدی پیکرستان»
نامش بود. همش سر به سرم میذاشت و زمانی که تو کتابخونه خوابم میبرد میومد من و از خواب بیدار میکرد. که بعضاً کارمون به جنگ و دعوا کشیده میشد. و از اینکه حرصم میداد خوشحال میشد. دیگه نمیتونستم این وضع و تحمل کنم. تا کی تو کتابخونه بخوابم. یه روز از مدیر مدرسمون خواستم. که اجازه بده اون یک و نیم ساعت اجباری رو تو اتاقم مطالعه کنم.
صبحای پنجشنبه هر هفته
زیارت جامعه کبیره داشتیم. راستش لحظه شماری میکردم که صبح پنجشنبه برسه و بریم دعا. تک تک کلمات جامعه کبیره گوهر معرفت بود. و من بیشتر از ابتدای زیارت که میفرمایند؛
,,السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرساله,, خوشم میومد. و بیشتر باهاش حال میکردم.
یه روز پنجشنبه طبق قراری که
بین من و علی بود روزه گرفتیم و علی بعد از اتمام کلاسها رفت خونشون ولی من حوزه موندم و تو اتاق تنها بودم. که بعد از افطار شروع کردم به درس خوندن.
یکی از طلبه های پایه بالاتر اومد اتاقم
دنبال کبریت. از پشت میزم بلند شدم که بهش کبریت بدم که یکدفعه از حال رفتم و بعد از اون چیزی نفهمیدم. با داد و بیداد مهدی پیکرستان که بالا سرم ضجه میزد به هوش اومدم. و بعد از اون به اصرار مهدی به بیمارستان رفتم و بهم سُرُم وصل شد. دو سه ساعتی بیمارستان بستری بودم. فشارم زده بود پایین. طفلی مهدی با اینکه دل پری ازش داشتم ولی تا نصف شب تو بیمارستان کنارم بود. مهدی رو صندلی خوابش برده بود و منم به قطره هایی که از سرم میچکید نگاه میکردم. تو حال و هوای خودم بودم
که یه پرستار سفید پوش و مهربون اومد بالای سرم خیلی خوش برخورد بود وقتی دیدمش حس کردم خیلی برام آشناست.
اومد بالا سرم و با لبخندی ملیح پرسید
-حالت چطوره؟ خوبی؟
_ممنون خوبم، معلوم نیست کی مرخص میشم؟
-وقتی سرمت تموم شد و داروهاتو خوردی
هر از گاهی با لبخند نگام میکرد
و یه چیزی میگفت و من بیشتر کنجکاو میشدم که کجا دیدمش
-چرا به خودت نمیرسی، هم لاغری هم کم خون، روزه گرفتنت چیه باز
خندم گرفت گفتم
_اخه قراره دوستانست هر هفته پنجشنبه ها روزه می گیریم
پرستار جوان همین طور که داشت خودشو رو تختم جا به جا میکرد گفت
-از شما که طلبهای انتظار بیشتری میره، وقتی روزه برای بدنت ضرر داره نباید بگیری کار مستحبیت میشه حرام
با تعجب نگاش کردم و پرسیدم
-شما از کجا میدونید من طلبهم؟ از یقه لباسم؟ یا از ریشم؟
خندید و گفت
-ریش و که الان همه میذارن
-راست میگی حواسم نبود الان گذاشتن ریش مد شده، پس از کجا فهمیدین من طلبم ؟ نکنه دوستم بهتون گفته
نگاهی به مهدی که داشت خرناس میکشید انداخت و گفت
#رمان #کتابخوانی #کتاب_کتابخوانی #کتاب_خوانی #کتاب #داستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه بینظیر آیت الله بهجت به نماز😌
نگاه ایشان از زاویه رشد فردی و اجتماعی نماز...
✅ 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
▫️ از نیک بختی مرد این است که تکیه گاه خانواده اش باشد❤️
🌸 سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام و روز پدر بر شما عزیزان مبارک. 🌸
✅#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پیشنهاد دکتر عزیزی به مردی که همسرش بعد از ۴۲ سال هنوز به او شکاک است.
✔️حس رو #مثبت کن تا اعتماد جلب بشه.
#دکتر_سعید_عزیزی
#اعتماد_سازی
✅#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩