🔸️﷽🔸️
⚡ #سه_دقيقه_در_قيامت(۳۴)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۴_با نامحرم ص ۵۲
🔹️جوان پشت ميز، وقتي عشق و علاقه من را به#شهادت ديد جمله اي بيان كرد كه خيلي برايم عجيب بود.
🔹️او گفت: »اگر علاقمند باشيد و براي شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامي كه شما داشته باشيد، #شش_ماه شهادت شما را به عقب مي اندازد.«
🔹️خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوي خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما بايد پي گير برنامه هاي تداركاتي اين اردو باشي.اما مربيان خواهر، كار اردو را پيگيري مي كنند، فقط برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نكن.
🔹️من سه وعده در روز با ماشين حامل غذا به محل اردو مي رفتم و غذا را مي كشيدم و روي ميز مي چيدم و با هيچ كس حرفي نمي زدم.
🔹️شب اول، يكي از دختراني كه در اردو بود، ديرتر از بقيه آمد و وقتي احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلي گرم شروع به سلام و احوالپرسي كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم.
🔹️روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب ديگري گفت و خنديد و حرف هايي زد که... من هيچ عكس العملي نشان ندادم.
🔹️خلاصه هربار كه به اين اردوگاه مي آمدم، با برخورد شيطاني اين#دختر_جوان روبرو بودم. اما خدا#توفيق داد که واکنشي نشان ندادم.
🔹️در بررسي اعمال، وقتي به اين اردو رسيديم،جوان پشت ميز به من گفت: اگر در مكر و حيله آن زن گرفتار مي شدي، به جز آبرو، كار و حتي خانواده ات را از دست مي دادي! برخي گناهان، اثر نامطلوب
اينگونه در زندگي روزمره دارد...
🔹️يكي از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود. خيلي با هم رفيق بوديم و شوخي مي كرديم. يك بار دوست ديگر ما، به شوخي به من گفت: تو بايد بروي با مادر فلاني#ازدواج كني تا با هم فاميل شويد. اگه ازدواج
كنيد فلاني هم پسرت مي شود!
🔹️از آن روز به بعد، سر شوخي ما باز شد. اين رفيق را پسرم صدا مي كردم و... هر زمان به منزل دوستم
مي رفتيم و مادر اين بنده خدا را مي ديديم، ناخودآگاه مي خنديديم.
🔹️در آن وادي وانفسا، پدر همين رفيق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهيدي كه ما در مورد همسرش شوخي مي كرديم.ايشان با ناراحتي گفت: چه حقي داشتيد در مورد يك زن نامحرم و يك انسان اينطور#شوخي كنيد.؟
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۴۸)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۲_اعمال ص ۷۲
🔹️جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي را به من يادآور شد و گفت: »من ديده ام برخي انسانهاي#دانا، جداي از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام مي دهند،
🔹️اما در ادامه، ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام مي دهند را به يکي از چهارده معصوم(ع):#هديه مي كنند.
🔹️انسان ها، ممكن است در ادامه زندگي به خاطر#گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به#برزخ مي آيند، مانند تو دست خالي هستند،
🔹️در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را#هديه گرفته اند به آن شخص سر مي زنند و از او دلجويي مي كنند.
🔹️اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال#خير را به همان شخص بر مي گردانند. بنابراين به شما توصيه مي كنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛
🔹️يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد.« اين مطلب خيلي به دلم نشست.به جوان پشت ميز گفتم:
🔹️چرا خداوند به بعضي از كساني كه دين و ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت مي دهد؟ اين كار، اهل#ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد مي اندازد.
🔹️او هم گفت: »خداوند برخي افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشي قائل نيستند را به حال خود رها مي كند تا در آن سوي هستي به حساب آنها رسيدگي شود.
🔹️برخي از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزي از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده مي شود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد مي كنند كه صداي او را نشنوند!
🔹️برخي از اين افراد فكر مي كنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه مي خواهند فراهم مي شود، اما در واقع اين طور نيست. اينها به حال خود رها شده اند.
🔹️مي خواهند كار#خوب كنند، اما#توفيق نمي يابند. كار خيري هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد مي شود و يا آن را نابود مي كنند...«
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۴۹)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۲_اعمال ص ۷۳
🔹...️من اين گفتگو(با جوان پشت میز)را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق همان كلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما مي گفت هر چه از خدا بخواهم سريع مي دهد! به او گفتم: كدام كشورها رفته اي؟
🔹️گفت: بيشتر كشورهاي دنيا را رفته ام و همين طور اسم كشورها را برد.گفتم: چند بار تا حالا#كربلا رفتي؟ چند سفر#مشهد رفتي؟
🔹️خنده اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربلا كه فعلا امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل مي خرم و همه را مشهد مي برم.
🔹️دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حالا مشهد رفتي؟گفت: يك بار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم.
🔹️گفتم: حرم امام رضا(ع)هم رفتي؟گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم مي روم. بعد يكي از بزرگترهاي
هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب#محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت.
🔹️درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت.
🔹️باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند.خبر دارم كه هنوز اين شخص#توفيق زيارت#مشهد را پيدا نكرده!
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۵۳)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۳_يازهرا(س) ص ۷۷
🔹️...براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را مي گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا(س)#قسم مي داد كه من بمانم.
❖
🔹️نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم مي دادند كه من برگردم. آنها به خدا مي گفتند: خدايا، ما نمي خواهيم دوباره#يتيم شويم.
🔹️اين را بگويم كه خدا#توفيق داد كه هزينه هاي اين دو#كودك_يتيم را مي دادم و سعي مي كردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همين طور با گريه از خدا مي خواستند كه من زنده بمانم.
❖
🔹️به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نمي شود كاري كني كه من برگردم؟ نمي شود از مادرمان حضرت زهرا(س)بخواهي كه مرا#شفاعت كند.
🔹️شايد اجازه دهند تا من برگردم و#حق_الناس را
جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را#اصلاح كنم.
جوابش منفي بود.
🔹️اما باز#اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت
زهرا(س)بخواه كه مرا#شفاعت كنند.
❖
🔹️لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: به خاطر اشكهاي اين#كودكان_يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا(س) شما را شفاعت نمود تا برگرديد.
🔹️به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش مي شد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول مي كشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يك باره رها شدم...
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۶۳)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۸_مدافعان حرم ص ۸۹
🔹️ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است.
❖
🔹️در روزگاري كه خبري از#شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت مي كردم؟ براي همين چيزي نگفتم.
🔹️اما هر روز كه برخي همكارانم را در اداره مي ديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتي بعد، به #محبوب خود خواهد رسيد ملاقات مي كنم.
🔹️هيجان عجيبي در ملاقات با اين دوستان داشتم. مي خواستم بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ...
🔹️من يک شهيد را که به زودي به#ملاقات_الهي مي رفت مي ديدم.
❖
🔹️اما چطور اين اتفاق مي افتد؟ آيا جنگي در راه است!؟
🔹️چهار ماه بعد از عمل جراحي و اوايل مهرماه 1394 بود كه در اداره اعلام شد: كساني كه علاقمند به حضور در صف#مدافعان_حرم هستند، مي توانند ثبت نام كنند.
🔹️جنب وجوشي در ميان همكاران افتاد. آنها كه فكرش را مي كردم، همگي ثبت نام كردند.
❖
🔹️من هم با پي گيري بسيار#توفيق يافتم تا همراه
آنها، پس از دوره#آموزش#تكميلي، راهي#سوريه شوم.
🔹️آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعني شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن بايد آزاد مي شد، نيروهاي ما در منطقه مستقر شدند و كار آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريستها با تركيه قطع شد. محاصره شهر#حلب كامل شد...
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۶۶)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۲۸_مدافعان حرم ص ۹۲
🔹️...چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگي را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابي براي#شهادت آماده كردم.
❖
🔹️من آرپي جي برداشتم و در كنار رفقايي كه مطمئن بودم شهيد مي شوند قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالا ً با تمام اين افراد همگي با هم شهيد مي شويم.
🔹️نيمه هاي شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدي خودش را به من رساند.
🔹️او كارها را پيگيري مي كرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان داريم مي رويم براي عمليات، خيلي حساسيت منطقه بالاست. او مي خواست من را از همراهي با نيروها منصرف كند.
🔹️من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچه ها به زودي شهيد مي شوند. از جمله بيشتر دوستاني كه با هم بوديم.
❖
🔹️من هم مي خواهم با آنها باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم#توفيق داشته باشيم. دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم.
🔹️سر ستون ايستاده بودم و با آمادگي كامل مي خواستم اولين نفر باشم كه#پرواز مي كند.
🔹️هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه جواد محمدي با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلي جدي گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط شكن محور باشي.
🔹️بايد حرفش را قبول مي كردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه اي رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو. زود باش.
❖
🔹️بعد جواد داد زد: سيديحيي بيا.سيد يحيي سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟
🔹️جواد هم گفت: اين آرپي جي را بگير، برو بالاي تپه. بچه ها تو را توجيه مي كنند. رفتم بالاي تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلي آرام بود.
🔹️تعجب كردم! از چند نفري كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟
يكي از آنها گفت: بگير بشين. اينجا#خط_پدافندي است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم.
🔹️تازه فهميدم كه جواد محمدي چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتي جواد محمدي را ديدم، با عصبانيت گفتم: خدا بگم چي كارت بكنه، برا چي من رو بردي#پشت_خط؟!
❖
🔹️او هم لبخندي زد و گفت: تو فعلا نبايد شهيد شوي. بايد براي مردم بگويي كه آن طرف چه خبر است. مردم#معاد رو فراموش کرده اند. براي همين جايي تو را بردم كه از خط دور باشي.
🔹️اما رفقاي ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادي و سيد يحيي براتي كه سر ستون قرار گرفتند،#اولين_شهدا بودند، مدتي بعد مرتضي زارع، بعد شاه سنايي و عبدالمهدي کاظمي و... در طي مدت کوتاهي تمام رفقاي ما كه با هم بوديم، همگي پركشيدند و رفتند.
🔹️درست همان طور كه قبلا ديده بودم. جواد محمدي هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه هاي اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالي از ميان#مدافعان_حرم به ايران برگشتم. با حسرتي كه هنوز اعماق وجودم را آزار مي داد.