eitaa logo
🌷خانه ی سبزآبی🌷
2.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
آیدی فقط جهت سفارش تبلیغات/ تبادل نداریم/ مزاحم مسدود خواهد شد @Raha_1975
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا نباید با آب داغ دوش بگیریم؟!🔥🌸"-" ❢ باعث ایجاد منافذ باز میشه! ❢ لک‌ های پوستی ایجاد میکنه! ❢ باعث قرمزی و التهاب پوست صورت و بدن میشه! ❢ باعث خشکی پوست میشه! ❢ ایجاد چین و چروک و پیری پوست! ❢ ریزش مو! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلوق اگه این باسلوقو درست کنی اصلاااااا دگه سمت بازاریش نمیری از بس خوشمزه و لذیذه🤌🏻🍡🍪 مواد لازم نشاسته گل یک لیوان آب یک و نیم لیوان شکر یک لیوان وانیل نوک ق چ گلاب پنج ق غ کره یک ق غ پودر نارگیل و گردو برای تزیین 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
یکی از دوستان قدیمی که در ارتش با درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود: تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند. در این آزمون من و 25 نفر دیگر رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی یک ساله بود و همه با جدیت دروس را می خواندیم. یک هفته مانده به پایان دوره روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم! اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد. آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود سپری شد. صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند. افکار مختلف و آزار دهنده لحظه ای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم. وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود آهسته پرسیدم دیدم وضعیت او هم شبیه من است! ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. رئیس دانشگاه با خوشروئی تمام با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد: هر کدام از شما که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور بعهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و  از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش به زندان محکوم نکنید! در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم. بقول سعدی شیرازی : زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
حکمت برخی حوادث تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخاست. آن کشتی می آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!» آسان می توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم، زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
همه ی ما نمی توانیم کارهای بزرگ انجام دهیم، ولی می توانیم کارهای کوچک را با عشقی بزرگ انجام دهیم روز و روزگاران خوش 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🌸🍃🌸 ترفند_آشپزی🍛 💢اگر حلیم تون بعد از یکی دو ساعت کمی سفت شد به هیچ عنوان آب نریزید ! چون اضافه کردن آب مجدد باعث ترش کردن معده میشه ، میتونید از شیر استفاده کنید طعم خیلی خوبی به حلیم میده. درنهایت در ظرف سرو بکشید و کمی روغن روش بدید و با دارچین و کنجد تزیین کنید 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
مرغ نارنجی بسیار خوشمزه و متفاوت و معطر کپی بدون ذکر منبع⛔️ مواد لازم برای 4 نفر ران کامل مرغ 4 عدد پیاز بزرگ 1 عددخلالی شده نازک آب نارنج 1 لیوان صاف شده زعفران ساییده نوک قاشق نمک 1 ق م آب جوش 3 لیوان روغن 1 ق س عسل 4 ق غ یا شکر نصف فنجان زردچوبه 1 ق چ ابتدا پیازها را با روغن و حرارت کم خوب طلایی میکنیم.نمک و زردچوبه زده و کمی تفت داده و از تابه خارج میکنیم. مرغ ها را داخل تابه خوب سرخ کرده و حالا پیازها و آب و آب نارنج و زعفران را افزوده.شعله را ملایم کرده.در تابه را گذاشته تا مرغها بپزد.عسل را افزوده و دوباره کمی زمان میدهیم تا سس به غلظت مناسب برسد با پلو نوش جان کنید 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
از محبت زیاد و جدال با کسی که قدر دان محبتهای تو نیست بپرهیز. اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهاتش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با "ها"است! چاره ای نیست....... باران هم که باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشود کرد! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩نماهنگ من نوکر حسینم منتشر شد🚩 🔰در آستانه میلاد حضرت سید الشهدا «علیه السلام»و اعیاد شعبانیه،پیشکش بنیاد فرهنگی روایت فتح تقدیم به کودکان و نوجوانان ایران زمین 🎤 با صدای بهنام غافلی 📝 به قلم امیر طلاجوران 🎹 با تنظیم مهدی سوسنی 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🔴مقدس اردبیلی رفت حمام!! دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم. مقدس اردبیلی پرسید: آقا خُب شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ گفت : او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمه‌شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم ... حمامی گفت : اونجا ، نصفه‌شب ، کسی بوده با مقدس؟ مقدس گفت: نه ظاهراً نبوده ... حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم می‌شود خالص خالص نیست ! و مقدس اردبیلی می‌گوید یک‌ دفعه به خودم آمدم و به عمق این روایت پی بردم که: ریا، پنهان‌تر از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک است. سعی کن آن باشیم که خدا میخواهد نه آن باشیم که خود میخواهیم و مغرور نشویم که شنا گران را هم آب میبرد! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🔴یادآوری ❤️آنها که موهای صاف دارند، فر می‌زنند، 🧡و آنها كه موی فر دارند، موی‌شان را صاف می‌كنند. 💛عده‌ای آرزو دارند خارج بروند، و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرايند. 💚مجردها می‌خواهند ازدواج کنند، متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند. 💙عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری می‌كنند، و عده‌ای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند. 💜لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند، و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند. ❤️شاغلان از شغلشان می‌نالند، بیکارها دنبال همان شغلند. 🧡فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند، ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند. 💛افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند، مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند. 💚سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند، و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند. 🔴و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر" قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری. مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر، مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى آن‌ وقت "خوشبختی" 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
دریا در استکان کسی ریختن خطاست! از حد چو بگذریم ، محبت ثواب نیست 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
گاهی بعضی دردهای ناگفتنی روی دل آدم بدجور سنگینی می‌کنه از اون دردهایی که فقط به یک نفر میشه گفت اون یه نفر کسی نیست جز خدا خدا خدا ..... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
این سه تا قانون ساده رو یادت نره: 🤌🏾دعوت نشدی = نرو 🤌🏾بهت نگفتن = نپرس 🤌🏾ازت نپرسیدن = نظرت رو نگو 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
💟 نکات بادمجونی🍆🍆🍆 💜 اگر کسی حدود 5 الی 6 عدد کلاه سبز بادمجان را در آب بپزه و آب اون را مصرف کنه حتی اگر قند او روی 600 باشد تا 100 پایین میاد! 💜آب زردرنگی كه موقع نمك زدن به بادمجان از بادمجان خارج ميشه، براي کودکی كه دست و پايشان مدام عرق ميكند معجزه میکنه. 💜مالیدن ماست به بادمجان قبل از سرخ کردن باعث میشه روغن کمتری جذب کنه! 🍆🍆🍆🍆🍆🍆 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
کله پاچه ابتدا یک کله پاچه نر,جوان, تمیزشده,نصف شده با زبان و مغز جدا شده تهیه کنید. موقع شستشو بینی گوسفند را چندین بار به زمین بکوبید تا اگر ترشحاتی وجود داره بیرون بریزه کله پاچه را بدون مغز داخل قابلمه بزرگی گذاشته و روی آن آب بگیرید.شعله را زیاد کنید .وقتی جوشید کف آنرا بگیرید.نمک و فلفل و پیاز و زردچوبه بریزید.شعله را کم کنید تا آروم آروم خوب بپزه.حداقل 5 ساعت.هر چی بیشتر بپزه عصاره ش بیشتر در میاد و مقوی تره.حالا از توی آبش در بیارید و مغز رو بیندازید.تا مغز بپزه استخوانها را در بیارید.و خوب تمیزش کنید.و آشغالها را جدا کنید و داخل دیس مرتب بچینید.کمی دارچین بپاشید و به همراه ترید و پیاز و لیمو و...البته با نان سنگک داغ نوش جان کنید 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
شهر کاراکاس انتقام طبیعت انسان محبوس پرنده آزاد🦜🍃 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
https://DigiPostal.ir/c1poke6 از آدرس بالا دعوتنامه خود را دریافت کنید 📤📤📤📤📤📤📤 بفرستید برای هر کس که دوسش دارید 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش یک خارجی: وقتی فارسی حرف میزنی انگار داری ترانه می‌خونی. ✍میدونستید آوای زبان فارسی به گوش کسی که فارسی متوجه نمیشه مثل آوای شعر یا ترانه سراییست؟😍 پ.ن: توروخدا بیخیال این واژگان انگلیسی تو صحبت‌های روزمره بشید، یه دفعه ۱۵,۲۰ سال دیگه به خودمون میایم می‌بینیم فارسی کلا عوض شده ... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
اگر کسی رو دوس داری هواشو داشته باش اما اگه واسه پر کردن تنهایی اونو میخوای، هواییش نکن .. ! شاید دیگه به هیچ هوایی غیر تو، عادت نکنه! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
رازت رو به هیچ‌کس نگو که مجبور بشی سفارش بکنی ،قول بگیری ازش و بگی به کسی نگو! همون اول به خودت بگو :«نگو» رازی که از ۳۲ دندان خارج شد دیگه اختیارش دست تو نیست..... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
‍ نصرالله سیچونی یکی از مغازه‌داران کاروانسرای کلگه مسجدسلیمان بود. نصرالله چهل شبانه‌روز عبادت کرد و روزه  گرفت به این نیت که خدا را زیارت کند! از خلق الله بریده بود. صبح به صیام (روزه) و شب به قیام (نماز) و زاری و تضرع به درگاه او. شب سی‌وششم ندایی در خود شنید که می‌گفت ساعت شش بعدازظهر، بازار شوشتری‌ها (مسگران)، دکان رضازاده مسگر برو، خدا را زیارت خواهی کرد! نصرالله از ساعت پنج در بازار شوشتری‌ها حاضر شد و در کوچه‌های بازار از پی دکان رضا مسگر می‌گشت. خودش می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد تا آن را بفروشد. به هر مسگری نشان می‌داد، مسگر وزن می‌کرد و می‌گفت: چهار ریال و بیست شاهی. پیرزن می‌گفت: نمیشه شش ریال بخرید؟ مسگرها می‌گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این نمی‌ارزد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه همین قیمت را می‌دادند. بالاخره به دکان رضازاده مسگر رسید. رضازاده به کار مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم و به شش ریال می‌فروشم، خریداری؟ مسگر پرسید چرا به شش ریال؟! پیرزن گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه‌ای برای او نوشته که پول آن شش ریال می‌شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، اما اگر اصرار به فروش داری من آن را به بیست‌وپنج ریال می‌خرم! پیرزن گفت: مرا مسخره می کنی؟! مسگر گفت: ابداً و دیگ را گرفت و بیست‌وپنج ریال در دست پیرزن گذاشت! پیرزن دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. نصرالله سیچونی می‌گوید: من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟! بیشتر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از چهار ریال و بیست شاهی قیمت ندادند، آنگاه تو به بیست‌وپنج ریال می‌خری؟! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد، من دیگ نخریدم! از حرفی که زدم شرمنده شدم و در فکر فرو رفته بودم که ندایی درونم گفت: با روزه گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد! دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد! پی‌نوشت: البته مشخص است که این روایت صرفاً یک داستان بوده و پیام آن دستگیری و کمک به همنوعان است آن هم در چنین روزگار سیاهی! ما مردم کسی را جز خودمون نداریم. ای که دستت می‌رسد دستی بگیر... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
داستان حاج خانم و پزشک جوان پزشكی ديشب تعريف میکرد: حاج آقاى مسنى با خانوم جوانش كه خيلى هم زیبا بود آمدن مطب ، معاينش كردم ، ريه حاج آقا مشكل داشت حاج خانم مرتب مى گفت : حاج آقا بى زحمت به حرفهاى آقاى دكتر توجه كنين تا سالم بشين ، وقتى که داشتم براش نسخه مینوشتم ديدم حاج خانم خوشگل از پشت سر حاج آقا واسه من بوس میفرسته ... تازه دو تا انگشتشم میذاشت روی لباش طوریکه شوهره نفهمه میفرستاد .. منم كه خجالتی ... نفهمیدم چطوری دوای حاجى رو نوشتم . وقتى رفتن بيرون !!! حاج خانم برگشت اومد لب میزم وایستاد ،... فكر كردم ميخاد قرارى بذاره !!! كه با توپ و تَشر گفت: زورت میومد بِهِش بگی سیگار نکشه، صد دفعه اشاره كردم ! آخه چطوری حالیت کنم دیگه؟ تو چجورى درس خوندى دکتر شدی!؟!؟!؟ 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
خورش تن ماهی کپی بدون ذکر منبع⛔️ بسیار لذیذ و متفاوت😋 اول دو تا سیب زمینی خلالی شده رو با کمی روغن سرخ کنید .نمک و زردچوبه بزنید و از تابه خارج کنید یک عدد پیاز خلالی شده رو با 1 ق روغن طلایی کنید.یک بوته کوچک سیر را نگینی کرده و با پیازسرخ کنید.زردچوبه و فلفل هم بزنید.1 ق رب گوجه هم اضافه و تفت بدید. شیره تمبر هندی به این خورش طعم بسیار عالی ای میده.اونم با تن ماهی اضافه میکنیم.درب تابه رو گذاشته تا خورش جا بیفته پ ن:روغنی که روی خورش میبینید واسه خود تن ماهی هست.مقدار مصرفی روغن در این خورش بسیار کمه.نمک هم همینطور 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi