eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃 🍃آقایان بدانند 🎀 @delbrak1‌ 🎀
مصادیقی از معاشرت نیکو با همسر در روایات 💞برای همسر داری نیکو و رفتار خوب، در مواردی به جزئیات رفتار خوب با همسر اشاره‌شده و آن‌ها مصادیقی از خوب را با عناوین مختلف بیان کرده‌اند. 💞تا راهنمایی روشن‌تری برای معاشرت نیکو با همسران در اختیار شوهران قرار دهند که ١٠ عنوان، مصادیقی از این معاشرت نیکو است. با همسر، به همسر، مهربانی به همسر، به همسر، شاد کردن همسر، خدمت کردن به همسر، از بدی‌های همسر، صبر بر همسر، عفو و از خطای همسر و ملایمت و با همسر ازجمله ده نمونه و مصداق از خوب زن‌داری شوهر در اندیشه اسلامی است. 🎀 @delbrak1‌ 🎀
💫گرم‌ترین خانه، خانه ‌ایست که در آن "مردِ خانه" محترم شمرده شود و "زنِ خانه" محبوب باشد، فقط همین! مرد تشنه احترام است و زن عاشق محبت ❣️ 💞🍃 🎀 @delbrak1‌ 🎀
Keyf Mikonam.mp3
6.27M
جدا شدن و کنار رفتن حس خیلیییی تلخی رو در آدم ایجاد میکنه ولی دور شدن از کسی که احترام و ارزشی که لایقش هستی رو برات قائل نمیشه، خودش یک دستاورد مهمه خودت رو دریاب 🥰 👌🎼🎧🧚‍♀        💞🍃 🎀 @delbrak1‌ 🎀
❌❌سلام عزیزان ببخشید امروز نشد داستان پل رو بزارم امشب برا جبرانش سه قسمت میزارم😍
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت _18: 💎همینطور کاوه رو با خودش میکشید به طرف خیابون. همتا هم دنبالشون بود منم رسیدم بهشون.
_19: 💎 نفهمیدم همتا کی دستشو از دستم بیرون کشید و از اتاق رفت بیرون. دنبالش دویدم. درو با شدت باز کرد و ایستاد تو روی کیارش. هر دو از عصبانیت نفس نفس میزدن. کیارش: چیه؟ باید اجازه بگیرم؟ اول بگو تو این موقع شب بیرون چه غلطی میکردی؟ همتا: حرف دهنتو بفهم کیارش من تارا نیستم که هر وقت دلت خواست باهام مهربون باشی هر وقت دلت خواست داد بزنی و دستور بدی و منم هیچی نگم. بیرون چه غلطی میکردم؟ اگر نمیگم همون غلطی که تو میکردی از خانومیمه. مگه تو قیم منی؟ وصی منی؟ وکیل منی؟ یادمه وقتی پدر و مادرم مردن خاله سرپرستی ما رو قبول کرد نه تو حالا برای ما شدی آقا بالا سر گفتیم عیب نداره جای برادرمونه هر چی گفتی نه نگفتیم حالا چی میخوای از جونم؟ سر یه بستنی خوردن هم باید ازت اجازه بگیرم؟ با داداشت و خواهر خودم رفتم بیرون با غریبه که نبودم یواشکی که نرفتم خاله میدونست که ما بیرونیم. شمایی که انقدر تو دوستات غرق شدی و اتفاقی اونها رو میبینی و میبری بیرون که از برنامه ی ما خبر نداری. کیارش: تو فکر کرد من خرم؟ اون چیک تو چیک با هم بودنتون همه چیزو داد میزد. همتا: میدونی چیه کیارش بذار بگم و خیال همه رو راحت کنم و بعد نگاهی به کاوه کرد و کاوه اومد پشت سر همتا ایستاد تا اون محکمتر حرفشو بزنه. همتا نفسی کشید و گفت: همتا: نمیخواستیم الان اینو بهت بگیم ولی مثل اینکه موقعشه پس بشنو آقا پسر کاوه نامزد منه من دوستش دارم اونم منو دوست داره و اگر با هم بیرون میریم برای اینه که از خاله اجازه داریم مثل شما نیستیم که همه چیز و از همه قایم کنیم چون ریگی به کفشمون نیست. کیارش بهتش زده بود. کیارش: یعنی چی نامزدید؟ همتا: والله تو فرهنگ لغت من نامزد یه معنی بیشتر نمیده مگر اینکه فرهنگ لغت شما با ما فرق داشته باشه که اونم مشکل خودته. کیارش: بس کن همتانذار احترام این چند سال از بین بره هی من رعایت میکنم تو هی پرروتر میشی. کاوه: این تویی که شروع کردی کیارش. از اون پایین هر چی از دهنت در اومد گفتی و اومدی بالا و مثل همیشه بدت میاد کسی جوابتو بده. کیارش: مامان اینا چی میگن؟ نامزد چیه؟ خاله: درسته کیارش . همتا و کاوه همدیگرو دوست دارن و من هم به این ازدواج راضیم و میدونم تو هم راضی هستی فقط با سن و درس اینا مشکل داری برای همین بهت نگفتیم تا به سن مطلوب برسن همتا: البته سن مطلوب شما. کیارش: من کاری به کار شما ندارم چه همدیگر و دوست داشته باشید چه نداشته باشید چه به قول خودتون نامزد باشید یا نباشید حق ندارید نیمه شب برید بیرون. ساعت دوازده شبه. همتا: اِ؟ نه بابا؟ این ساعت بیرون بودن برای کاوه بده یا برای ما؟ کیارش: برای شما. همتا رو به من کرد و گفت : -: صد بار بهت گفتم با این بهانه نگرد آدم درستی نیست مگه نمیبینی تا نصف شب بیرونه گوش نکردی که نکردی. کیارش رنگ دادو رنگ گرفت: کیارش:در مورد مردم درست حرف بزن همتا همتا: چیه بهتون برخورد؟ چطور وقتی من با خواهرم و نامزدم یا به قول شما پسر خاله ام بیرونم اشکال داره برامون خوب نیست و مردم هزار جور فکر میکنن؟ ولی اگر پای اونی که با تو بوده بیاد وسط فرق داره؟ خونش رنگین تره آقا؟ بگو بدونیم. دیگه کارد میزدی خون کیارش در نمیومد سرشو انداخت پایین و رفت طرف اتاقش. همتا فریاد زد: چیه ؟ جواب نداری بدی؟ حالا من میپرسم کی به تو حق داده منو سین جیم کنی. کسی که وضو بلد نیست واسه بقیه رو منبر نمیره حضرت آقا تو اول خودتو درست کن. دیگه داشت زیاده روی میکرد کاوه جلوی دهن همتا رو گرفت و برد تو اتاقش. من تو تمام مدت فقط نگاهشون میکردم و دور از تمام این جنجال به خودم میگفتم کیارش دوستش داره 🎀. @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت _19: 💎 نفهمیدم همتا کی دستشو از دستم بیرون کشید و از اتاق رفت بیرون. دنبالش دویدم. درو با
_20: 💎والا این طور طرفداری نمیکرد. کیارش دوستش داره. کیارش دوستش داره … یک ماه تموم همتا و کیارش قهر بودن تا تولد کیارش رسید به اصرار کاوه و خاله همتا برای کیارش هدیه خرید و منتظرش شدیم تا شب از راه برسه . حدود ساعت 10 شب بود که در زد. خاله درو باز کرد. حاله: چه عجب مادر میخواستی یه دفعه نیای کیارش خاله رو بغل کرد کیارش: ببخش مادر جایی معطل شدم. و بعد صدای سلام و علیک خاله رو با یک نفر دیگه شنیدیم. وقتی وارد شدن قلبم شروع کرد به تپیدن باز رنگ همتا پرید. بهانه بود. کیارش: با اجازتون من برای تولدم یه مهمون دعوت کردم خاله از همه جا بی خبر گفت: مهمون حبیب خداست مخصوصا اگر بهانه باشه . بهانه خاله رو بوسید و اومد به طرف ما من حسابی حفظ ظاهر کردم ولی همتا خیلی سرد با بهانه برخورد کرد. بعد از اینکه شام خوردیم کاوه کیک و آورد و کیارش کیک و برید دونه دونه هدیه هامونو به کیارش دادیم و همتا و کیارش هم آشتی کردن. بعد از باز کردن هدیه ها کیارش گفت: کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد. همتا نگاهی به من انداخت و سرشو انداخت پایین. کیارش: مامان همیشه به من میگفتی که دلت میخواد که من ازدواج کنم و انقدر این دختر اون دختر و بهم معرفی کردی که پاک کلافه شدم. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید. همه به دهن خاله نگاه میکردن. خاله: تو غافلگیرم کردی . من خیلی خوشحالم که تو کسی رو که میخواستی پیدا کردی پسرم و اگر بهانه کسیه که میدونی هم خوشبختت میکنه و هم میتونی خوشبختش کنی منم براتون آرزوی سعادت میکنم. لبخند عمیقی روی لب کیارش نشست. بلند شد و صورت و دست خاله رو بوسید بهانه هم صورت خاله رو بوسید و خاله پیشونی بهانه رو کاوه شروع کرد دست زدن. همتا لال شده بود. باید خودمو کنترل میکردم باید. دیگه چیزی نداشتم ببازم جز غرورم. نباید میذاشتم بفهمن. هیچکدومشون. رفتم طرف ضبطو یه آهنگ شاد گذاشتم و سعی کردم بغضمو فراموش کنم. بذارش برای شب و تنهایی تارا یاالله زود باش باید خودتو شاد نشون بدی ماسک خوشحالیمو زدم و تو دلم گفتم خدایا به عشق کیارش قسمت میدم بهم قدرت بده. دست بهانه و کیارش و گرفتم و آوردم وسط. -: یاالله عروس و داماد آینده باید برقصید. کیارش دست بهانه رو گرفته بود و آروم باهاش میرقصید -: شما دوتا خیلی نامردید. هم تو آقا کیارش هم بهانه که مثلا بهترین دوست منه. بهانه: به خدا انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که نشد بهت بگم -: حالا مهم نیست مهم اینه که هر دوتون شادید. کاوه حسابی شلوغ کرده بود. یک دفعه همتا به طرف پله ها دوید و رفت بالا من دنبالش رفتم میدونستم اگر برنگرده همه مشکوک میشن. رفتم تو اتاق افتاده بود روتخت و از ته دل ضجه میزد از پشت بغلش کردم -: همتا، خواهری؟ همتا یک دفعه برگشت و منو محکم بغل کرد اجازه ندادم اشکام سرازیر شه اگر اجازه میدادم میدونستم دیگه نمیتونم جلوشو بگیرم. -: خواهش میکنم همتا به خاطر من. به خاطر خواهرت نذار غرورم بشکنه. همتا: نمی … نمیتو…نمیتونم. بغض داشت خفه اش میکرد. -: خواهش میکنم. همه چیز تموم شد. همتا : من به کیارش میگم. اون باید بدونه. اگر بدونه این کارو نمیکنه. با عصبانیت نگاهش کردم. -: تو این کارو نمیکنی تو نمیذاری تنها چیزی که برام مونده از بین بره. من نمیخوام بین اون دو تا قرار بگیرم. همتا: این بهانه است که میون شما دوتا قرار گرفته 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت _20: 💎والا این طور طرفداری نمیکرد. کیارش دوستش داره. کیارش دوستش داره … یک ماه تموم همت
-: نه خواهر من. اون دو تا همدیگر و دوست دارن. تو چی میخوای به کیارش بگی ؟بگی تارا تو رو دوست داره بیا از بهانه که دوستش داری بگذر وبا تارا ازدواج کن؟ اونوقت من دیگه چه جوری تو چشم کیارش نگاه کنم؟ تو این کارو نمیکنی. همتا منو محکم بغل کرد و باز اشکاش سرازیر شد. اونو از خودم جدا کردم. زود باش دختر تو باید امشب با من همراه بشی. باید بریم و نشون بدیم خوشحالیم. همتا: تو چطور میتونی انقدر راحت برخورد کنی تارا؟ چطور میتونی؟ اشک تو چشمام پر شد با عشق کیارش همتا. به قدرت عشق اونی که سالهاست دوستش دارم. من خوشبختی اونو میخوام. اونو برای خودم نمیخوام اگر بهانه انتخاب اونه با تمام احساسم براش آرزوی خوشبختی میکنم. ولی دلم برای خودم میسوزه که اونم با خاطراتم یه جوری روش مرهم میذارم. حالا بلند شو بریم الان همه میفهمن. دست همتا رو گرفتم و به زور بردمش تو سالن پایین. کلی سر به سر کیارش و بهانه گذاشتم تمام مدت همتا با بغض و حسرت به منو بهانه و کیارش نگاه میکرد. کیارش: چیه همتا خانوم؟ ما که آشتی کردیم دیگه از چی ناراحتی؟ به همتا چشم غره رفتم که مراقب حرفهاش باشه. همتا: چیزی نیست کیارش خسته ام این شبا همش دارم برای کنکور میخونم برای همین گرفته ام. کیارش: موفق میشی مطمئنم. بهانه: اگر مشکلی داشتی بگو شاید بتونم کمکت کنم همتا: ممنون .تارا هست بعد از چند دقیقه خاله گفت: خوب حالا کی قراره ما بیایم خدمت خانواده ی محترم شما بهانه جان؟ اصلا خانواده ات خبر دارن؟ بهانه: بله خبر دارن مامان و باران ( خواهر بهانه ) کیارش و دیدن مونده بابا. خاله: خوب بفرمایید ما کی خدمت برسیم. بهانه: خواهش میکنم. شما هر زمانی که تعیین کنید ما آماده تشریف فرماییتون هستیم. کیارش: آخر هفته ی دیگه خوبه؟ بهانه: خوبه خاله: خوبه. کاوه: مبارک باشه. ساعت دوازده و نیم بود که کیارش بهانه رو برد که برسونه و من و همتا به اتاق رفتیم. همتا سریع درو قفل کرد و دوباره افتاد روی تخت چشماش سرخ سرخ بود. طبق معمول که عصبی میشد میگرنش گرفته بود و چشماش باز نمیشد. من که تازه نقاب و برداشته بودم لباسهامو در آوردم و مثل منگها زل زدم به همتا. هر چی همتا باهام حرف میزد نگاهش میکردم انگار دیگه هیچ حرفی نداشتم بزنم. یک دفعه با سیلی آرومی که همتا بهم زد به خودم اومدم. همتا: با توام. حالت خوبه؟ بغضم سر باز کرد. همتا پا به پای من گریه میکرد. -: بهم تبریک بگو همتا عشقم از دستم رفت. تبریک بگو همتا تمام بهانه ی زندگیم رفت. دیگه نمیدونم برای چی باید زندگی کنم. مرثیه خونم باش، خواهرت مرد همتا، مرد. بهم تبریک بگو تبریک بگو.صدام میون گریه ی همتا گم شد. -: خاله من کلی درس دارم دیگه نیازی به وجود من نیست خاله: مگه میشه تارا؟ بهانه دوست توئه مگه میشه نباشی. -: چرا نمیشه خاله کیارش: تو بانی آشنایی ما بودی. همتا: تارا بانی آشناییتون نبود تارا با بهانه دوست بود تو هم از فرصت استفاده کردی تورش کردی همین. والا مگه تارا گفت بیا با بهانه دوست شو یا بگیرش؟ خاله: این یعنی اینکه تارا بهانه رو تایید نمیکنه؟ باید یه جوری خرابکاری همتا رو جمع میکردم. این دختر نمیتونه جلو زبونشو بگیره میترسیدم تا روز عروسی موضوع رو لو بده. -: این چه حرفیه خاله بهانه بهترین دوست منه دلیل تاییدم دوستیمون نیست تا جایی که من میدونم بهانه دختر خوبیه. بهترین دوست منه و بهترین دختری که دیدم در ضمن کیارش خودش عاقله و میدونه کی به دردش میخوره. من نمیخوام بیام چون هم درس دارم هم خیلی وقت کم دارم. کیارش: یادت رفته منم هم رشته ی تو هستم؟ منم امتحان دارم. 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ﮼𓄹𔘓صُبح ◗☕️◖ ﮼𓄹𔘓آغازِ همـہ‌؎ِ خوبی‌ هاسٺ؛ ﮼𓄹𔘓وٺو دلبرم ◗🩷◖ ﮼𓄹𔘓بهٺرین‌ صُبح‌ دل‌انگیزِ منے! ••⫷‏صبحٺ‌بخیرهمیشڪًیم⛅️⫸••            ══━━━•⊰✿⊱•━━━══               ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ آغازی، زیباترازسلام نیست، سلام دوستان آرزودارم برای شما، عشق باشد ومهربانی و یک دنیا سلامتی یک روز زیبا و شاد و عالی در کنار عزیزانتون سلام صبح بخیر💐 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎀 @delbrak1 🎀
عیده بفرست واسه عشقت دل ببر😌☝️🏻 سلام بر حضرت یار پادشاه خونه ی من🤴 میگم امشب باتری ضعیفم😢☹️😞 نیاز به فول شارژ بغلی👨‍❤️‍👨 💏 بوسی💋ماچی👄👄💦💦عیدیی💸💵 چیزی دارم هااااا🤪🤪😛 منتظر عیدی عید قربانت هستم هاااا🤩🤩🥳🥳🥳🥳🥳🥳💃💃💃💃💃💃 البته نقدی هم پذیرا هستم😲😁😁 ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀