🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃 آقا هستم.... 🎀 @delbrak1 🎀
نمیدونم از کجا شروع کنم
فقط خواستم تجربه زندگی منو در اختیار بقیه بزارید تا بدونن تو بدترین شرایط زندگیشون خوشبختن
من هشت سال پیش با دختر خالم ازدواج کردم و عاشقانه دوستش داشتم و از لحظه امضای سند ازدواجم یه ثانیه چشمم هرز نرفت و همیشه جنوب تو سختترین شرایط برا زندگیم زحمت میکشیدم و تلاش میکردم تا اینکه خدا شب یلدا یه دختر خوشگل به اسم یلدا به ما داد و متاسفانه خانومم درگیر افسردگی بعد از زایمان شد و تا یکسال اوضاع خوب روحی نداشتیم بعد اوضاع بهتر شد ولی نه کامل
من بیست روز سکو نفتی کار میکردم یه خواهر زنم دارم که شوهرش درگیر اعتیاد هست و مشکلات زیادی تو زندگیش داره و خانوم من خواهر زنم همه دنیاش شده بود و حتی از من و یلدا هم براش مهمتر بود و ساعتها با هم تلفنی و حضوری صحبت میکردن و شده بود سنگ صبور خواهرش ولی برای اینکه با اون احساس همدردی کنه کوچکترین اختلاف نظر بین منو خودش رو بزرگ میکرد به با خواهرش همدردی کنه
افکارش رو جوری به هم ریخته بود که فکر میکرد همه خانوما بدبختن و همه مردا بد حتی تو جریانات اعتراضات اخیر کل زندگی من و دخترمو درگیر این موضوع کرده بود
تا اینکه دو ماه پیش منو دخترم از خونه رفتیم بیرون وقتی برگشتیم تا خودش رو با روسری حلق آویز کرده و متاسفانه دخترم هم اون صحنه رو دید
و الان من موندم و دریایی از مشکلات فقط خواستم بگم به اعضای کانالتون بگید قدر زندگیشون رو بدونن
خانومم فوت کرده و بخاطر مرگ مغزی اعضای بدنش اهدا شد
الان من موندم بین زمین و هوا با یه بچه که نمیتونم تمرکز کنم چی خوبه چی بده
من داخل دریایی از مشکلاتم و سردرگمم
خانواده خانومم هم میخوان همه جهیزیه رو ببرن و برا مهریه هم اقدام کنن و شایعات زیادی هم بخاطر توجیح کارشون پشت سر من گفتن که تمرکز رو ازم گرفته و استرسم برا دخترم بیشتر شده...😔😔😔
🎀 @delbrak1 🎀
🎤
دوستای خوبم 😍
عیدتون مبارک 😍
هر نظری ،انتقادی ،پیشنهادی دارین ،لطفا بهمون بگین😍
اینجا👇👇👇👇👇👇
@saraadmin1
و اینکه بگین از کدوم شهر با ما هستین😍😍
منتظر جواباتون هستم ❤️
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 حق حیات را از جنینم گرفتم .. 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿🌿
بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم. وقتی که خونه دار شدم، باردار شدم و اولین بچه ام که پسر بود را به دنیا آوردم.
چهار سال بعد از پسرم، ناخواسته برای دومین بار باردار شدم. دو هفته از موقع من گذشته بود. شوهرم بچه دوست داشت و مرتب به من می گفت بچه ی دیگه ای بیار. از طرفی پسرم کوچیک بود، خودم هم شاغل و خونه را فروخته بودیم، ورشکست شده بودیم و دوباره مستاجر بودیم، واسه همین زیر بار نرفتم و سقطش کردیم.
بعد از چند سال دوباره ناخواسته برای بار سوم باردار شدم. این دفعه شوهرم روی دنده چپ افتاده بود و می گفت اصلا حرفشم نزن. منم مقاومت زیادی نکردم و سقط کردم.
چهارمین بار که باردار شدم اوایل کرونا بود که از همه چیز می ترسیدیم. ولی من مقاومت کردم که بچه را می خوام چون خانه داشتم و وضع مالیم خوب شده بود. بهش گفتم که نمی تونم سقط کنم، برام بده. خیلی التماسش کردم. گفت وسایلم را جمع می کنم و واسه ی همیشه از پیشتون میرم. منم تسلیم شدم و در خانه سقط کردم.
بعد از اون شوهرم شدید بیمار شد. همیشه ی خدا مریض بود، خلاصه بد طوری تاوان پس داد، خیلی دکتر بردمش اما دکترا نمی دونستن چشه و خوب نمی شد، دو سال تمام مریض بود. بعد از کلی دعا و ثنا خوب شد.
در کل هر باری که سقط می کردم از بار قبل خیلی بیشتر اذیت می شدم یعنی بد سقط بودم شدید.
خلاصه بعد از سه سال که به خونه جدید رفتیم و وضع مالی ما روز به روز بهتر میشد، یک ماه بعد از اسباب کشی برای پنجمین بار باردار شدم. وقتی تست زدم مثبت شد یه عالمه گریه کردم.
موضوع را به شوهرم گفتم، قیامتی شد و مثل همیشه دستور به سقط داد. از طرفی هم می گفت خودت می دونی بیارش اما همه چیزش پای خودت. موضوع را به خانواده ام گفتم و حسابی با شوهرم دعوا کردن اما زیر بار نمی رفت. میگفت من مسئولش نیستم و حوصله بچه ندارم.
رفتم پیش دوست که ماما بود و کار سقط انجام می داد. شکمم خیلی جلو اومده بود کلا بچه هام چون درشت بودن سریع شکمم بالا می اومد. گفتم کمی درد دارم. گفت یک سونو انجام بده شاید خدایی نکرده توی لوله های رحم باشه. رفتم سونو وقتی وارد شدم خانمی قبل از من بود که قلب بچه تشکلیل نشده بود و داشت گریه می کرد. پیش خودم گفتم خدایا اون اینطور، منم اینطور که می خوام با دست خودم بچه را بکشم.
خلاصه وقتی خوابیدم روی تخت دکتر صدای قلب بچه را برام گذاشت دنیا روی سرم خراب شد. گفت ۵ هفته است و بچه سالمه .با گریه تا خونه پیاده اومدم.
زمستونی بود توی خیابون فقط و فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم نظر شوهرم برگرده. وقتی رسیدم دم در خونه شوهرم عصبانی و حق به جانب ایستاده بود. وقتی خواست با من حرف بزنه منم عصبانی شدم و بهش گفتم بعد از سقط ببین چی کارت می کنم، شروع کردم به تهدید کردنش. شب بدی بود فردا رفت و برام قرص خرید. از خونه زدم بیرون و بلاکش کردم. شب برگشتم خونه.
پسرم را گذاشتم خونه خواهرم که لحظات درد کشیدن من را نبینه. چون خیلی پسرم بچه دوست داشت. می خواستم نفهمه. قرص اولی را که زیر زبون گذاشتم دردهام شروع شد. وقتی شوهرم از خواب بلند شد گریه می کرد و میزد توی سرش و بهم گفت دیگه نخور. اما دیر شده بود. از حال رفتم و با آمبولانس من را بردن بیمارستان، خیلی درد کشیدم تمام راه در حد زایمان شاید هم بیشتر جیغ می کشیدم. هر بار از زور درد از حال می رفتم. خلاصه بچه بیچاره دوباره سقط شد.
افسردگی گرفتم. خیلی شوهرم محبتم می کرد اما تمایلی به هیچی نداشتم. پسرم هر روز من را قسم می داد که چرا بچه مرد؟ نکنه خودت سقطش کردی. پسرم کلاس چهارم بود و بزرگ شده بود.
بعد از چند ماه یک روز توی گوشی وقتی داشتم پیامک های بلاک شده را نگاه می کردم، پیامهای همسرم را دیدم. پیام ها برای همون وقتی بود که بلاکش کرده بود پیامها توی لیست بلاک شده ها مونده بود و به دستم نرسیده بود. نوشته بود اگر دوستش داری بذار بمونه، من نمی خوام مادر بودن را ازت بگیرم. تمام هزینه هاش را هم میدم اما اگر بهت توجه زیادی نکردم تحمل کن تا خوب بشم. اما دریغ که انگار خدا هم نخواسته بود پیامها را اون شب ببینم...
ادامه دارد
🎀 @delbrak1 🎀
🧿🌵
نوستالژی
حال خوب
همونجا که دلبر خونه داره..🥰
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🦩🕊🦩🕊🦩
🎀 @delbrak1 🎀
#ارسالی
#پارت1
سلام من ۳۰ساله هستم
من در سن ۱۶سالگی با پسر عمه دامادمون ازدواج کردم اوایل زندگیمون خیلی خوب بود وباخوانواده شوهرم زندگی میکردیم شوهرم با دوستش تراکتور 🚜خریده بود با وام ازدواجمون بادوستش باهم کار میکردن هرچی پول در می آورد خرج می کرد یه تومن هم پس انداز نمیکرد
حتی هرچی برای من لباس 👗 میخرید برای خواهرشم می خرید منم جرعت نداشتم چیزی بگم چون میترسیدم از مادرش حتی لباس زیر هم براش میخرید
خلاصه تا اینکه باردار شدم دوران بارداری باهام خیلی خوب بودن ولی بعد از زایمان یعنی بعد از سه روز زایمان خواهر شوهرم اومد اتاق منم داشتم بچه شیر میدادم بچه ازم کشید سرم داد زد که بچتو میندازم بیرون گم شو فقط بخاطر اینکه شوهرم با 🥄 قاشق از مایتابه غذا برداشته بود به همین خاطر که مثلاً میگفت رنگ مایتابه میره
خلاصه انجا ی لحظه زبونم باز شد به خواهر شوهرم گفتم دیونه شدی این چکاری بچه زمین گذاشت امد موهام کشید زد منو شوهرم که از مادرش میترسید هیچی نگفت فقط امد نشست من گریه میکردم
بعد هم ی دعوای حسابی کردن هرچی از دهنشون در امد بهم گفتن مادرشوهرم یه فوشی بهم داد شوهرم اینو که شنید یه اتاقی دارن درش جدا بع حیاط باز میشه وسایل خودمونو ریخت انجا گفت دیگه اینجا زندگی کنیم وجدا شدیم مادر شوهرم با شریک شوهرم دعوا کرد بعد هم آمد به شوهرم گفت که با شریکت دعوا کردم فلان حرفو بهم گفت اینا که این شوهر بی عقل منم رفت تراکتور گفت میفروشم وتراکتورو شریک شوهرم خرید....😭😭
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#ارسالی #پارت1 سلام من ۳۰ساله هستم من در سن ۱۶سالگی با پسر عمه دامادمون ازدواج کردم اوایل زندگیم
#ارسالی
#پارت2
من در سن ۱۶سالگی ازدواج کردم والان ۳۰سالمه والان سه تا بچه دارم شوهرم بیکاره هر کاری هم میگم میگه من اون کارو دوس ندارم.
نمی دونم چیکار کنم الان تو این وضعیت که نمیشه با بیکاری زندگی کرد بچه هام هر چی دلشون بخواد نمیتونم تأمین کنم
دیگه خسته شدم خوانوادمم همش بهم سرکوفت میزنن که شوهرت عرضه کار نداره من از خجالت نمیخوام دیگه برم تو هیچ جمعی هر جا میرم دوستان و آشنایان ازم میپرسن شوهرت چکاره هست نمیدونم چی بگم دیگه خسته شدم نمی تونم هم بزارم برم
خونه هم نداریم الان پنچ ساله میخواد ی خونه روستا حیاط پدرش بسازه هنوز نتونسته دیوارشو تموم کنه.
الانم تو ی اتاق پدرش که درش جدا به حیاط باز میشه زندگی میکنم اینم کوچیکه پنچ نفری به زور توش میخوابیم
زندگیم خیلی دربه داغونه نمیدونم چیکار کنم که حرف منو گوش بده هرچی میگم حرف خودشو میزنه خسته شدم بخداااا
ازتون خواهش میکنم نوشته منم بزارید کانال تا اگه کسی میتونه کمکم کنه یا راهنمایی بکنه ممنون 🙏
🎀 @delbrak1 🎀