eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
بیخیالِ دنیا... قربونِ حالِ خوش♥️ 🎀@delbrak1🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 یک توصیه مهم برای کسانی که دوره ی اشنایی قبل از ازدواج را میگذرانند: 🍃ازدواج با کسی که مدام در گذشته شما دنبال اینست که ببنید با کسی رابطه داشتید یا خیر 🍃با کسی که دنبال آتو گرفتن از شما است تا ثابت کند که فکر منفیش در مورد شما درست بوده 🍃با کسی که هر لحظه باید به او ثابت کنید که راست می گویید 🍃با کسی که  برای کنار او ماندن باید خودتان را تغییر دهید 🍃با کسی که اگر پشت خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما بازجویی می کند 🍃با کسی که هر لحظه باید گزارش دهید کجا بودید با کی بودید 🍃با کسی که مدام به شما شک دارد 🍃با کسی که مدام به شما می گوید این رفتارت اشتباه است 🍃با کسی که در هر بحثی اگر حتی خودش خطا کرده باشد باز طوری رفتار میکند که شما مجبور به عذرخواهی بشوید و احساس کنید این شما هستید که اشتباه کردید 🍃با کسی که تصویری از همسر آینده اش در ذهن خود ساخته  که با شما متفاوت است و تمایل دارد شما شبیه آن همسر خیالی وی شوید، ازدواج نکنید. 🎀@delbrak1🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 موقع ازدواج پسرمه .. سلام بر مدیر محترم گروه من خانمی ۵۰ساله هستم یه پسر دارم موقع ازدواجش هست حدود ۳۰سالشه پسرم از همه لحاظ عالی عالیه از خوشگلی ؛از کار ؛از محبت واحترام به پدرومادر از مذهبی بودنش از هرچی که بگم کم گفتم فقط مشگلی که داره اینه که نماز نمیخونه الان یه جا رفتم خواستگاری همه شرایط رو پرسیدن گفتن برامون مهم نیست فقط پسر باایمان ونمازخون میخاهیم منم گفتم پسرم از همه لحاظ باایمان هست حالاموندم چه کار کنم یعنی به نظر شما بعدا مشگل درست نمیشه براشون لطفا سریع راهنمایی کنید پسرم حتی کل محرم وصفر برای امام حسین کار میکنه ونذری میده بهم بگید که چه کنم به اون دختر خانم بگم پسرم نماز نمیخونه ؟؟؟؟یا اینکه در آینده درست میشه؟؟؟ 🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 در روز چندین بار برای خودتان بنویسید: 🌸روی آینه، گوشه کتاب، روی یخچال، آلارم موبایل و... تا جلوی چشمتان باشد که خط قرمزِ هر رابطه‌ای - کاری و عشقی و عاطفی و رفاقتی و خانوادگی «عزت نفس» است. 🍃حواستان باشد اگر دارید به خیال خودتان رابطه‌ای را نجات می‌دهید، توی عملیات نجات، کرامت انسانی خودتان را فدا نکنید. توی اتاق عمل هم اگر لازم باشد، دست و سر و گوش و چشم و مری و معده را دور می‌اندازند که قلب و مغز زنده بماند. «خود»تان را که از سر راه نیاورده‌اید! آورده‌اید؟ تو‌هرشرایطی از خودتان نگذرید!!! و به خودتان احترام بگذاريد 🎀@delbrak1🎀
اين متن قشنگ كمي آرامش ميده💕🌱 آیا هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ، " نمی توانند " پس به " تدبیرش " اعتماد کن به " حکمتش " دل بسپار به او " توکل " کن و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟ دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ... میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ﻋﻤﯿﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را ﺑﭽﺶ ﺑﺒخش ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن 🎀@delbrak1🎀
💡در جمع تنها شما گوینده نباشید.(از شنونده بودن دیگران سوء استفاده نکنید) 💡در حد فهم خود صحبت کنید(می توانید از شغل فرد,یا شرایطی که فرد تجربه ی آن را دارد مثالی بزنید تا منظور خود را بهتر برسانید) 💡در حضور افراد غریبه,بهتر است با نزدیکان و دوستان خود نیز رسمی یا محترمانه تر برخورد کنید.(موقیعت شناس باشید) 💡هنگام گفت و گوی غیر تخصصی, حتی الامکان از کلمه ی تخصصی و خارجی استفاده نکنید 💡شایسته نیست ,در مکالمات تکیه کلام داشته باشید(از دوستان یا نزدیکان بخواهید تا اگر تکیه کلام خاصی دارید, شما را آگاه سازند) 🎀@delbrak1🎀
🎶♥️🎶 حرفهای مامان پسرااا سلام ماهی جون ی ایده معنوی بگم ی ذکریه گشایش زندگیه و‌ خیلی خوبه عالیه هر چقدر دلشون خواست بفرستن من روزی صدتا میفرستم یا رب الاولین والاخرین                                                     یا ذالقوةالمتین یا راحم المساکین یا ارحم الراحمین امیدوارم براتون خوب باشه و بگید مارو هم دعا کنن❤️ 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 موقع ازدواج پسرمه .. سلام بر مدیر محترم گروه من خانمی ۵۰ساله هستم یه پسر دارم موقع
سلام وقت بخیر در جواب مادری که پسرشون نماز نمیخونه و میخوان برن خاستگاری.. من خودم ۲۴ سالمه و یک ماه پیش تقریبا یه خاستگار خیلی خوب داشتم البته از نظر فرهنگی و سطح خانواده از ما پایین تر بودن اما من برام مهم نبود بهشون گفتم کار و خونه و ماشین برام مهم نیست فقط احکام برام مهمه و با همه کم و کاست زندگی هم میسازم ولی نماز و روزه و احکام در حد عرفی که خدا گفته باید رعایت بشه نه بیشتر... اما ایشون صادقانه گفتن در توانم نیست و مدتیه اعتقاداتم سست شده و همون جلسه اول همه چیز منتفی شد در حالی که مادرشون به مامان من به دروغ گفته بود پسرم نمازخون و خیلی معتقد هست چون میخواستن در هر صورت این وصلت سر بگیره اما خدا خواست و خود آقا پسر این لطف رو کرد و صادقانه با من برخورد کرد و تکلیف هر دومون روشن شد شما هم اگر خودتون نتونستین پسر نماز خون تربیت کنید دختر مردم هم نمیتونه و بهتره باهاش رو راست باشین و صادقانه حرفتون رو بگین چون بحث اعتقادات خیلی اهمیت داره و بعدا زندگی به کام فرزند خودتون خیلی تلخ میشه و اون دختر بیچاره رو هم از هر چی دین و ایمون هست زده میکنید پس لطفا این مسائل مهم رو پنهان کاری نکنید که حق الناسه 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#ماهچهره قسمت بیست و سوم 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 حبیب رو به روم نشست و گفت همین که حاجی خبر فرستاد زود خودمو رسون
قسمت بیست و چهارم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 حبيب مشغول ماساژ دادن پاش شد و گفت این چه حرفیه. برو توی اتاقت بخواب دیگه منم همینجا کنار بخاری میخوابم.دل کندن ازش حسابی برام سخت بود. بی پروا رفتار میکردم و دست هاشو توی دستم گرفتم و گفتم ازت ممونم کسی تا حالا اینطوری به فکرم نبود و بهم محبت نکرده بود که تو کردی.حبیب لبخندی زد و دستی به صورتم کشید و گفت برو توی اتاقت بابات اینا ممکنه برگردن. بعد از این که براش رخت خواب اماده کردم به سمت اتاقم راه افتادم. به نور مهتاب خیره بودم و حرف های بابارو مرور میکردم. حق داشت حبیب پسر پاکی بود و هیچ فکر بدی توی سرش نبود. با تمام اون چشم پاکیش مطمئن بودم که بابا یکی از اتفاق های امشبو متوجه بشه حتما هر دومونو میکشه.اون آب پرتقالی که حبیب گرفت انگار معجزه بود و روز بعد حالم كامل خوب شده بود. شاید هم معجزه ی عشق بود که اونطوری سرحال شدم...وقتی از خواب بیدار شدم مامان اینا به خونه برگشته بودن و حبیب رفته بود. از اون روز رابطهی عاشقانه ی ما علنی شد. از خونوادم فقط به طلعت میتونستم اعتماد کنم و ماجرارو براش گفتم. طلعت خیلی از بابا میترسید و همش سفارش میکرد مراقب باشم که خدایی نکرده بابا چیزی نفهمه.روزها گذشت و وقت و بی وقت یا حبیب خودشو به بهونه ای به خونمون میرسوند یا من به بازار میرفتم و همدیگه رو میدیدم. بابا اصلا بهمون ایراد نمیگرفت و رو حساب خودش این صمیمیت بینمون صمیمیت به خواهر و برادر میدید.تا روزی که حبیب سرظهر برای گرفتن ناهار به خونه اومدحسابی اشفته بود و انگاری عجله داشت. مامان که متوجهی حالتش شده بود جلو رفت و گفت چی شده پسرم. حبیب با چشم های پر از اشک جواب داد خاله جون از شهرمون خبر اوردن مامانم زمین خورده و حال خوبی نداره. 🎀@delbrak1🎀