eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❌❌❌سلام عزیزان چند روزه گوشیم خراب شده بود داستان جدید رو شروع کردیم از امروز روزی 2پارت میزاریم 😍امیدوارم خوشتون بیاد 😍 .
زندگی عاطفه دخترکی که مجبور به ازدواج با مردی میشه که چندتا زن داره و بچه های شوهرش بزرگن و عاطفه رو‌ آزار میدن👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#عاطفه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 ب مادرم گفته بود چنان دیوانه وارعاشق دخترت شدم ک نمیتونم یه لحظه بهش فکر نکنم. با
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .تا اینکه بهمن اول مادرشو فرستاد پیش خانوادم خواستگاری انقدر اون روز خوشحال بودم و ذوق داشتم که تو آشپزخونه از خوشحالی میخواستم پرواز کنم میخواستم چایی ببرم دستام میلرزید که همون لحظه بابام بدون مقدمه آب پاکیو ریخت وگفت به هیچ عنوان دیگه به شما دختر نمیدم وقتی بابام اینجوری گفت کلا بهم ریختم یعنی چی چرا یهو بابام اینجوری گفت چرا باهر خواستگاری که برای من میاد مشکل داره و نمیزاره ازدواج کنم . حال روحی خیلی بدی داشتم باورم نمیشد چند لحظه قبلش چقدر شاد بودم بعدش یهو اینجوری داغون شدم خودم رو تو اتاقم حبس کرده بودم و حرف نمیزدم . بعد ازرفتن مامان بهمن،،،بابام همش به مامانم میگفت از برادرات بدم میاد همون دخترمم ک دادم بسشونه این عقده تو دلم موند از طرفی هم لجبازیای زن بابام با دختراش ک از هرطرفی میخواستن منو جلو بابام خراب کنن از طرفی درسام از طرفی اون خواستگارمعلم سمج کلافه کرده بودن و دیگه همش تو خودم بودم و تنها باهیچکس حرف نمیزدم. مامانم تو روستامون یه مغازه داشت ک از بچگی یادمه تنها مغازه روستا مال ما بود منم با روحیه ایی داغون میرفتم یواشکی یه نخ سیگار برمیداشتم ومیرفتم تو باغچه خونه میکشیدم تودرسامم خیلی افت کرده بودم خیلی عذاب میکشیدم واینقدرم بدبخت بودم ک هیچ وقت نتونستم از حقم دفاع کنم ،،،،،یه روز طبق معمول از مدرسه اومدم خونه بابام نبود مادرمم گفت میرم خونه آبجی بزرگت ک همسایمون بودساعت حدودچهار بعداز ظهر بود داشتم درس میخوندم و بیشتر تو فکر بهمن بودم ک چی شد چرا خبری ازش نیست. چرا دیگه پیگیری نکرد همش تو این فکرا بودم که زنگ خونه بصدا دراومد فک کردم مامانمه دروکه باز کردم دیدم یه ماشین شاسی بلند یه آقای میان سال حدودا چهل و یکی دوساله بود ماشینش خیلی بچشم میومد جوری که همسایه ها نگاه میکردن ازم پرسید باباو مامانت کجا هستن گفتم نیستن گفت من دوباره شب میام. من حتی از خجالت نتونستم بپرسم شما کی هستین چکار دارین ورفت مامانم که اومد گفتم بهش گفت احتمالا بابای محمد همون پسرشمالیه است.شب شد و اون اقا دوباره اومد و در کمال ناباوری من از بابام خواستگاری کرد چشمام از تعجب گردشده بود من جای بچش بودم وقتی بابام شنید گفت بهتون بی احترامی نمیکنم ولی از خونم برید بیرون . این آقا یکی از دامادامونو میشناخته واسه همین رفته بود پیشش وبهش گفته بود یکاری بکن ک این دخترو به من بدن دامادمون هم اول هنگ کرده بود گفته بود پسرت پس چی گفته بود اون حرفی نداره بعدها فهمیدم .. 🌱@delbrak1🌱
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#عاطفه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .تا اینکه بهمن اول مادرشو فرستاد پیش خانوادم خواستگاری انقدر اون روز خوشحا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 بعدها فهمیدم به پسرش زنگ زده بوده ک برو نمایشگاه هرماشینی دوست داری بردار ولی این دختره رو نخواه من چشمم گرفته و من میخوام باهاش ازدواج کنم خلاصه سال ۱۳۸۷برج هفت مخ دامادمونو میزنه یه پراید براش میخره تا بتونه بیاد من و خانوادم رو راضی کنه فردای اون روزخواهرم اومد خونمون گفت بهمن نامزد کرده وقتی اینو گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد ،،،اون روز واقعا برام سخت بود از مرگ بدتر نه کسیو داشتم باهاش درد دل کنم فقط گریه میکردم و به حال خودم اشک میریختم ناراحت بودم ازینکه چقدر راحت بهمن منو فراموش کرد و نامزد کرد ازهمه بدم میمومد حتی از بابام ی حس بدی تو وجودم بود . تا اینکه دامادمون مارو خونشون دعوت کرد ماشینشو دیدم و تبریک گفتم پرسیدم ماشین رو کی گرفتین گفت من نخریدم خواستگارت برام گرفته همینطور موندم گفتم کدوم خواستگار؟؟ ماجرا رو گفت بلندشدم با ناراحتی گفتم یعنی چی ،،،،،گفت خیلی تورو دوست داره وضع مالیشم که خوبه خوشبخت میشی باهاش خنده تلخی کردم نمیدونستم چی جوابشو بدم . از طرفی جیگرم خون بود از نامزدی بهمن شبش دیدم دامادمون دوباره اومد منو یواشکی صدا زد تو اتاق دیدم یه گردنبند بزرگ با یه حلقه نشونم داد گفتم اینا چیه گفت اینارو حاجی برات گرفته دادم دستش گفتم نه نمیشه نمیخوام بهش پس بده خیلی رومخم کار کرد منم از طرفی فقط میخواستم از بابام انتقام بگیرم بچه بودم و بی عقل ،،،،خلاصه،،یک ماه کامل خواستگار میومد واز طرفی هم معلم داداشم از طرفی منی ک زبون حرف زدن نداشتم از طرفیم با نامزدی بهمن همه آرزهام مردن برام مهم نبود تا اینکه بالاخره بابام نرم شده بود و ازم پرسید راضی هستی چندبار هیچی نتونستم بگم یهو بهش گفتم بین این دوتا خواستگار یکیو خودتون قبول کنید که ای کاش اون لحظه هیچ وقت این حرفو نمیزدم این آقا انقدر اومدو رفت که آخربابامو تهدید کرده بود خب اونم یه آدمی بود که خیلی نفوذ داشت حتی قاضی رو میتونست از کارش برکنارکنه خلاصه شب بدبختی من رسید و۸۷/۷/۱۶ من با این آقا نامزد شدم 💛@delbrak1💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🌸💖 ❤️ يك قلب♥️🙏 💖 سرشارازمحبت ❤️ ويك دنيا عشق و محبت 💖 تقديم به عزیزانی مثل شما ❤️الهی خوشبخت و شاد باشید🌹 ❤️صبحتون بهشت وبعشق ❤️ ❤️❤️یکشنبه تون خوش❤️❤️🌺 ❤️❤️در کنار عزیزانتان 🌹🌹 وکسانی. که دوست شون دارید💐💐🙏 🌱@delbrak1🌱
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 💛@delbrak1💛
🌸🍃🌸🍃 قشنگه بخونید 👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃 قشنگه بخونید 👇👇👇👇👇
متنی فوق العاده زیبا و خواندنی قدیما ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮصی ﻧﺒﻮﺩ، حتی ﺣﻤﺎﻣﺶ ﻋﻤﻮمی ﺑﻮﺩ، ﻭلی ﭼﺸﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺎی کسی ﺟﻠﻮی کسی ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭلی ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺣﺮفی ﺗﻮی ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ، حرفی ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ کسی ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﺮﮔﺮ ﻭ ﭼﻨﺠﻪ ﻭ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭی ﻧﺒﻮﺩ، ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎی ﺳﻴﺐ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻧﻮﻥ ﻭ ﭘﻨﻴﺮ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﺝ ﻛﻼﺳﺶ ﺗﻮﻱ ﺳﺒﺰی ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ترشی ﻭ ﺁﺵ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻧﮓ ﺳﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﻧﮓ ﻧﺒﻮﺩ، ﭘﻴﺮﻫﻦ شیک ﻭ بی ﺧﻂ ﻭ ﻳﻘﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮ چی ﺑﻮﺩ ﺗﻮی ﺑﻘﭽﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻴﺮﻫﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻫﺮچی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍی ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ، ﺁﺭﺯﻭی ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻴﺪ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻮلی ﻧﺒﻮﺩ، ﻭلی ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ. ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ...   ❣@delbrak1
•⪯تو دنیایۍ ڪہ همہ ڪیڪن من ڪسۍ رو پیدا ڪردم ڪہ واگعیه و اون یہ نفر تویۍ دلبرِ مغرورم :)🌈♥️⪰• ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮 ❤️@delbrak1❤️
ویژه ارسال به همسران اخمالو تمامِـ✋🏻 زندگیِ مــ😌ــن شده‌ست خنــ🙃ــده‌یِ تـ😍ـو ! تو رو خدا یه ذره بخند 😁زندگیم تموم نشه😜 ‌‌ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💛@delbrak1💛
🌹 اگر همسرتان بدقولی کرد یا دیر به خانه آمد و توضیحی نداد بعد از رفع خستگی با ملایمت از او علت تاخیرش را بپرسید و بگویید که برای او نگران شده‌اید. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ❤️@delbrak1❤️
. و آفت زندگی اند یکی از رفتارهای مخربی که اثرات و بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره ❌"صد بار گفتم این کار رو نکن!" ❌" گوش نکردی حالا بکش!" ❌"تو همینی دیگه!" ❌" می‌‌دونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" اگر همه‌ی ما می‌تونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابل‌مون بذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد. سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگ‌ترین زندگی زناشویی به شمار می‌رود. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💛@delbrak1💛