eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
105.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
477 ویدیو
9 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام حالا منم یچیز تعریف کنم یه کم طولانی میشه ولی عجیبه برام. یه خواستگاری برا من اومد و من باهاشون که صحبت کردم تقریبا مشکل خاصی نبود. دیگه خلاصه چندین جلسه صحبت کردیم و قرار شد که دیگه برای آزمایش و اینا اقدام کنیم. روزی که اومدن از من شناسنامه بگیرن من و اقا پسر راجع به مراسمات عروسی و مهریه و این حرفا صحبت کرده بودیم. من به ایشون گفته بودم ما برای عروسی شاید مهمونامون حدودا ۷۰ نفر بشن. ایشون قبول کردن و وقتی رفتن فرداش مادرشون زنگ زد گفت واقعیتش تعدادی که دخترتون گفته برای عروسی خیلیه. ما برای عروسی فقط افراد درجه یک رو دعوت میکنیم. ما گفتیم درجه یک یعنی کیا؟ گفتن فقط پدر و مادر و خواهر برادرای عروس و داماد😳😳 میگفتن حتی زنداداش و شوهر خواهر و اینا هم نباشه!! اونوقت خود من فقط یه خواهر متاهل دارم... خلاصه دیدیم اینطور نمیشه قرار گذاشتیم یه بار مفصل راجع به عروسی و خریدای عروسی اینا حرف بزنیم. و جلسه ای که راجع به این مسائل صحبت کردیم خییییلی جلسه عجیبی بود... مادر ایشون چیزایی گفتن که انگار داشتن به شعور من توهین میکردن... مثلا اولش که من خودم گفتم سرویس طلا نمیخوام و توقع تشکر یا خوشحالیشونو نداشتم اما برگشتن گفتن ما که اصن سرویس طلا نمیگیریم رسممون نیست تازه نشون رو هم نقره میگیریم.‌ من هم قبول کردم گفتم اشکال نداره عوضش آدم خوبیه. بعد گفتن اگه عروسو بردیم آرایشگاه برای عروسی نگیم عروسه که ازش پول آرایش عروس نگیرن بگیم تولد دوستشه و برا اون اومده آرایشگاه!😳😐 بعدشم گفتن عکسو هم با موبایل بگیریم الان موبایلا پیشرفته شده و دوربیناشون خوبه و فلان😐 و جالبه که بعد همه اینا گفتن حالا شما جشن عقد نگیرین بیاین عروسیو با ما شریک شین ما سختمونه😕 بعد کل خریدای عروسی رو هم من گفتم حلقه میخوام کیف و کفش میخوام و لوازم آرایشی. کلا همین بعد اونا داشتن فک میکردن ببینن حلقه پسرشونو بگن پلاتین بگیریم براشون یا طلا😶 مهریه رو هم گفتن ۱۴ تا باشه. و من همهههه اینارو قبول کردم گفتم اوکی شاید نتونن خب نمیتونم زورشون کنم که. ولی فرداش زنگ زدن و خیلی راحت چند تا چیز بی معنی دیگه رو بهونه کردن و گفتن شما کوتاه نمیاین🙂 و مادر منم الحمدلله کلا بهم زدن باهاشون... البته یکی از علتای مهم بهم زدن این بود که آقا پسر از خودشون هیییچ اختیاری برای تصمیم گیری و دفاع نداشتن و فقط مادرشون جاشون صحبت میکرد و تصمیم میگرفت که ما اینو تو همون جلسه متوجه شدیم. دوستان لطفا زودتر از این حرفا راجع به مسائل مالی و اینها حرف بزنین. کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام به حاج خانوم و بقیه😁 والا یکی یه خاطره تعریف کرده بود چند روز پیش تو کانال، منکه خوندم یاد یه خاطره از خواستگاری خودم افتادم اونم اینکه مادر یه آقاپسری اومد خونمون برا دیدن من🤦🏻‍♀️ (اخرین خواستگاری بود ک اجازه دادم مادر تنها بیاد). بعد مادره دو ساعت با من و مامانم حرف زد تا حدی که اذان مغرب عشاء رو گفتن😐😂 بعد گفت اگه اشکال نداره نمازو بخونیم بعدش من با خود دخترخانم هم یه چند کلمه دیگه صحبت کنم چند تا سوال دارم😐😶🤣 عاقا منم استرس بدی گرفتم . وقتی جانمازو دادم بهش گفت بهم گفت قبله کدوم وریه به جان خودم ینی واااااقعااا از شدت استرس یادم رف قبله رو😶🤣🤣🤣 یه چن ثانیه هی هاج و واج اینورو اونور رو نگا کردم بعد یه لحظه حدس زدم کدوم وریه و دیگ حدسی گفتم 🤣🤣 ولی خداروشکر درست گفته بودم😂😂 حالا اونکه رفت ولی احتیاطا شما قبل اینکه خواستگار بیاد قبله رو با خودتون مرور کنید که نگن طرف نماز نمیخونه🤦🏻‍♀️😂😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام والا حاج خانوم ایشون ک تعریف کردن ک حلقه دستشونه و اصلاح کردن ولی براشون خواستگار میاد یاد یه داستان خواستگاری فلافلی افتادم برا عقد دختر داییم رفته بودیم شهرستان یه روز بعد از عقد، من که ۱۸ سالم بود و دختر داییم که ۲۲ سالش بود و خواهرم که ۲۳ سالش بود رفتیم بیرون سه تایی همون تا از در اومدیم بیرون یه خانومی اومد سمتمون🤦🏻‍♀️😂 خانومه گفت یکیتون شماره بدین برا امر خیر😐🤦🏻‍♀️ حالا من و خواهرم چادری دخترداییم مانتویی. من ۱۸ ساله و بیبی فیس خواهرم و دخترداییم ۲۲ ۲۳ ساله ینی اصن براش هیچ فرقی نداش فقط میگف یکی شماره بده😶😂 بعد حالا دخترداییم برگش گف خانوم ما متاهلیم خانومه گف دروووغ میگید😐😂😂 دخترداییم گف بابا دروغ چیه ایناها این انگشترامون یه نگا کرد بعد ب من نگا کرد گف پس این چی😶🤦🏻‍♀️😂 دخترداییم ک میدونس قصد ازدواج تو شهر اونارو ندارم گف اونم متاهله بعد تازه خواهر من یه بچه هم داره ولی چون یکم بیبی فیسه به خانومه ک گفتیم باور نکرد حرفمونو😂🤦🏻‍♀️ اخرش طلبکارانه گف راستشو نمیگین ک😐😂 و بعد رف😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
توی صحن حرم امام رضا نشسته بودم و توی دلم داشتم دعا می‌کردم که اگه به صلاح‌ه مورد خوبی برای ازدواج جور بشه (قبلاً خیلی نسبت به ازدواج گارد داشتم تازه متعادل شده بودم) چند دقیقه بعد توی صف نماز از لهجه خانمی که کنارم نشسته بود متوجه شدم با هم همشهری‌ هستیم، یه مقدار با هم صحبت کردیم و اطلاعات گرفت بعد پرسید قصد ازدواج نداری؟ منم سریع گفتم نه و صحنه رو ترک کردم به نظرم امام رضا گفت اول فکرات رو بکن بعد حاجت بخواه 😂 ولی خدایی این سوال قصد ازدواج نداری خیلی ضایع ست، کدوم دختری میگه آره با کمال میل 😐 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi