سلام
حالا منم یچیز تعریف کنم یه کم طولانی میشه ولی عجیبه برام.
یه خواستگاری برا من اومد و من باهاشون که صحبت کردم تقریبا مشکل خاصی نبود. دیگه خلاصه چندین جلسه صحبت کردیم و قرار شد که دیگه برای آزمایش و اینا اقدام کنیم.
روزی که اومدن از من شناسنامه بگیرن من و اقا پسر راجع به مراسمات عروسی و مهریه و این حرفا صحبت کرده بودیم. من به ایشون گفته بودم ما برای عروسی شاید مهمونامون حدودا ۷۰ نفر بشن. ایشون قبول کردن و وقتی رفتن فرداش مادرشون زنگ زد گفت واقعیتش تعدادی که دخترتون گفته برای عروسی خیلیه. ما برای عروسی فقط افراد درجه یک رو دعوت میکنیم. ما گفتیم درجه یک یعنی کیا؟ گفتن فقط پدر و مادر و خواهر برادرای عروس و داماد😳😳
میگفتن حتی زنداداش و شوهر خواهر و اینا هم نباشه!! اونوقت خود من فقط یه خواهر متاهل دارم...
خلاصه دیدیم اینطور نمیشه قرار گذاشتیم یه بار مفصل راجع به عروسی و خریدای عروسی اینا حرف بزنیم. و جلسه ای که راجع به این مسائل صحبت کردیم خییییلی جلسه عجیبی بود...
مادر ایشون چیزایی گفتن که انگار داشتن به شعور من توهین میکردن...
مثلا اولش که من خودم گفتم سرویس طلا نمیخوام و توقع تشکر یا خوشحالیشونو نداشتم اما برگشتن گفتن ما که اصن سرویس طلا نمیگیریم رسممون نیست تازه نشون رو هم نقره میگیریم. من هم قبول کردم گفتم اشکال نداره عوضش آدم خوبیه. بعد گفتن اگه عروسو بردیم آرایشگاه برای عروسی نگیم عروسه که ازش پول آرایش عروس نگیرن بگیم تولد دوستشه و برا اون اومده آرایشگاه!😳😐
بعدشم گفتن عکسو هم با موبایل بگیریم الان موبایلا پیشرفته شده و دوربیناشون خوبه و فلان😐
و جالبه که بعد همه اینا گفتن حالا شما جشن عقد نگیرین بیاین عروسیو با ما شریک شین ما سختمونه😕
بعد کل خریدای عروسی رو هم من گفتم حلقه میخوام کیف و کفش میخوام و لوازم آرایشی. کلا همین
بعد اونا داشتن فک میکردن ببینن حلقه پسرشونو بگن پلاتین بگیریم براشون یا طلا😶
مهریه رو هم گفتن ۱۴ تا باشه.
و من همهههه اینارو قبول کردم گفتم اوکی شاید نتونن خب نمیتونم زورشون کنم که.
ولی فرداش زنگ زدن و خیلی راحت چند تا چیز بی معنی دیگه رو بهونه کردن و گفتن شما کوتاه نمیاین🙂
و مادر منم الحمدلله کلا بهم زدن باهاشون...
البته یکی از علتای مهم بهم زدن این بود که آقا پسر از خودشون هیییچ اختیاری برای تصمیم گیری و دفاع نداشتن و فقط مادرشون جاشون صحبت میکرد و تصمیم میگرفت که ما اینو تو همون جلسه متوجه شدیم.
دوستان لطفا زودتر از این حرفا راجع به مسائل مالی و اینها حرف بزنین.
#ساداتِ_اردیبهشتی
#خاطرات_سمی_خواستگاری
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام به حاج خانوم و بقیه😁
والا یکی یه خاطره تعریف کرده بود چند روز پیش تو کانال، منکه خوندم یاد یه خاطره از خواستگاری خودم افتادم
اونم اینکه مادر یه آقاپسری اومد خونمون برا دیدن من🤦🏻♀️ (اخرین خواستگاری بود ک اجازه دادم مادر تنها بیاد). بعد مادره دو ساعت با من و مامانم حرف زد تا حدی که اذان مغرب عشاء رو گفتن😐😂
بعد گفت اگه اشکال نداره نمازو بخونیم بعدش من با خود دخترخانم هم یه چند کلمه دیگه صحبت کنم چند تا سوال دارم😐😶🤣
عاقا منم استرس بدی گرفتم . وقتی جانمازو دادم بهش گفت بهم گفت قبله کدوم وریه
به جان خودم ینی واااااقعااا از شدت استرس یادم رف قبله رو😶🤣🤣🤣
یه چن ثانیه هی هاج و واج اینورو اونور رو نگا کردم بعد یه لحظه حدس زدم کدوم وریه و دیگ حدسی گفتم 🤣🤣
ولی خداروشکر درست گفته بودم😂😂
حالا اونکه رفت ولی احتیاطا شما قبل اینکه خواستگار بیاد قبله رو با خودتون مرور کنید که نگن طرف نماز نمیخونه🤦🏻♀️😂😂
#ساداتِ_اردیبهشتی
#خاطرات_سمی_خواستگاری
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi