یه خاطره بگم برای خواهرمه
آبجی من دانشجوعه و عقیدهی مذهبی نداره اما ظاهرش مذهبیه( از این روشنفکراست که معتقده پوشیدگی شخصیت میاره😁)
برای همین خواستگار مذهبی زیااااد داره😂
یه خانومی مارو بیرون دید و اومد سمتمون
شروع کرد از پسرش تعریف کردن که پسرم هیئتیه و با درس خوندن مشکلی نداره و دوست داره بشینه با زنش بحث سیاسی کنن و...
حرفاش که تموم شد آبجیم به من اشاره کرد و گفت: خواهرم اینطوریه😐😂
یعنی چی اخهههه؟🤣
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یه خاطره بگم از خواستگاری ننههای فلافلی😂
آقا تابستون امسال قرار بود حاج ابوذر روحی بیاد شهرمون واسه سلام فرمانده
من و رفیقامم چیدیم که باهم بریم
من زودتر رسیدم.زنگ زدم گفتم کجایید؟گفتن تازه وارد ورزشگاه شدیم میایم پیشت.خلاصه منم تو این و گیر و ویر که بچهها رو پیدا نمیکردم و یه زنگ من میزدم یه زنگ اونا،دیدم یه خانومه با یه لبخند معنادار اومد پیشم.
گفت سلام
منم سرسری گفتم سلام و گوشیم زنگ خورد.
اومدم جواب بدم یهو خانومه گفت ببخشید شما متولد چندی؟
گفتم دهه هشتادی ام.۴۰۲کنکور دارم.
یکم موند براندازم کرد😂گفت خواهر نداری؟؟
گفتم نه.گفت موفق باشی و رفت.
حالا به قول آقای العبد الحقیر نکتهی سمیش کجا بود؟؟😂😂
اوایل اغتشاشات اخیر ما رفته بودیم تجمع.
دوستم پیشم بود داشتیم حرف میزدیم یهو من دیدم باز اون خانومه داره میاد سمتمون😂😂
گفتم یا ابلفض..
با همون لبخند😂اومد سمتمون برگشت سمت من گفت ببخشید عزیزم شما چندسالته؟؟🤣🤣
منو میگی داشتم منفجر میشدم از خنده
لپامو گاز میگرفتم نخندم فقط.صدام از شدت خنده میلرزید برگشتم گفتم ۱۷
باز پرسید خواهر نداری؟😂😂😂
گفتم نه خانوم
دوستم گفت من منتظر بودم برگرده به من بگه فقط دور بشم از صحنه(تازه نامزد کرده بود)
خلاصه حالا میخواید فلافلی خواستگاری کنید جهنم و ضرر،لااقل یادتون بمونه به کی گفتید و به کی نگفتید😂🤦♀
#دختردهههشتادی
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره ی خواستگاری
حالا که دور هم داریم میگیم و میخندیم بزارید دو تا خاطره تعریف کنم که نکته آموزشی هم داشته باشه ✌️
یه بنده خدایی اومده بودن با مادرشون قبل صحبت دو نفره چایی آوردن براشون . برای خوش عطری و لاکچری بازی 😁 یه غنچه گل سرخ داخل چای انداختم . بندگان خدا چای رو یکم نگاه نگاه کردن مادر محترم میل کردن همونطوری ولی آقا پسر دست مبارکشونو بردن داخل فنجون و گل زیبا رو درآوردن گذاشتن تو پیش دستی 😳😳😳 ما که هنگ کردیم هیچی مادر خودش برگشت یه طوری نگاش کرد که طرف خودش فهمید .😂😂😂 بعدش دیگه نفهمیدم چی تو اتاق بهش گفتم همش حواسم به اون لحظه خاطره انگیز بود 🤦♀🤦♀🤦♀🤦♀ 😂😂😂 ( نکته آموزشی : ما که دیگه برای هیچ کسی از این لاکچری بازی درنیاوردیم ولی واقعا دست تو چایی 🤷♀🤷♀ خواستم بگم شما هم نکنید . ساده و بی آلایش برگزار کنید بره )
یه بارم یه بنده خدایی با کل خاندان ( عمه و شوهر عمه ها ) تشریف آورده بود . صحبت دونفره انجام شد و باز چون ما خواستیم لاکچری بازی دربیاریم 😅رو میز گوجه سبز و توت فرنگی هم گذاشتیم( فصل بهار بود و میوه فراوون ) خلاصه آقای دااااماد یک عدد گوجه سبز بزززرگ برداشتن و خدا شاهده همونطوری وارد دهان مبارکشون کردن 😂😂😂 شروع کردن به ملچ و مولوچ و قرچ قرچ با صدای زیاد و نهایت لذت میل کردن 😳😳😳😳😂😂😂 فقط بگم که سکوتی حاکم شد و بنده خدا صدای دهانش کامل همه رو مستفیض کرد 🤦♀🤦♀🤦♀ بعد از اون تجربه هم یاد گرفتیم شاید کسی بار اولشه تو مراسم گوجه سبز میخوره شایدم اصلا تا حالا گوجه سبز از نزدیک ندیده بنده خدا 🤦♀😂 دیگه کلا این میوه ی خاطره انگیز و حذف کردیم ( آقایون داداشا یکم مراعات کنید و لازم نیست هر چی بهتون تعارف میشه رو میل کنید . یا حداقل نصف کن اون میوه رو آخه 😂😂🤦♀🤦♀ )
خلاصه که نه به لاکچری بازی 💔😁
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
برای خواستگاران سمی
سلام
یه سری برام خواستگار اومده بود رفته بودیم صحبت کنیم . من حالا یه ساعت داشتم از معیارهام و اهدافمو اینکه جه انتظاراتی از همسر آیندم دارم میگفتم اونقد گفتم گفتم ایشونم گوش میدادن بعد گفتم خب شما هم معیارهاتون رو بفرمایید انتظارتون از همسرتون چیه
خیلی کوتاه و مفید و مختصر فرمودن
شما همه اون چیزهایی که من میخام دارید
من فقط از همسرم میخام
بساز باشه و باهام بشینه فوتبال ببینه
من😳🙄😬😂
نمیدونستم بخندم با عصبانی بشم
آخه مرد حسابی همه معیارات فقط اینه که بساز باشه همه انتظارتم اینه باهات فوتبال ببینه!
زندگی رو چه شکلی و از چه زاویه میبینی آخه😂
#دهه_شصتی_فسیل_کهتوعمرشدوتابازیفوتبالمنگاهنکرده😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
برای خاطرات سمی
من یه خواستگار شیرازی داشتم اینا خیلی کلا خانوادگی اهل محبت و خونگرم بودن...ما دو سه جلسه آشنایی داشتیم و خلاصه تا حدودی پسندیده شده بودن...به پیشنهاد پدرم یه صیغه محرمیت خونده شد برای رفت و آمد و آشنایی بیشتر
بعد من از پسرای لوس و اصطلاحا پسرایی که خیلی مردونگی و جذبه ندارن خوشم نمیاد ...خلاصه آقا ما تا محرم شدیم این آقا شروع کرد به گرفتن دست من، تو ماشین سرشو میذاشت رو شونم🤢 منم سنم کم بود و واقعا نمیتونستم بهشون بگم نکن آقا ما میخوایم آشنا شیم فقط... الان ک فک میکنم میبینم ازونا بود ک خیلی فانتزیای رمانتیک داشت برعکس من... دیگه من داشت حالم بهم میخورد جوری ک نمیخواستم اصن پیشش باشم و به بابام گفتم و ایشونم قضیه رو منتفی کرد...بماند ک چ داستانایی داشتیم آقا گفتن دلمو شکوندی و مادرشون زنگ زدن چقد حرف بارمون کردن و خلاصه تجربه تلخی بود
ولی آقایون باید بدونن صیغه محرمیت برای آشنایی به این معنی نیست که خودشونو ول بدن دیگه فک کنن میتونن حتی دست دختر خانومو بگیرن😒
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام
یه خاطره بگم از این ننه های اذیت کن و ایرادگیر
جلسه اول ننه پسر و خاله پسر اومدن منزل ما
طبق رسم ما عروس یه مقدار بعد که صدا کردن میره تو دل جلسه😂
خلاصه ما هم منتظر تا مامانم صدام کرد رفتم تو دل جلسه😁
همین خاله پسره منو دید به مامانم گفت خب دیگه ما رفع زحمت میکنیم خیلی زحمت کشیدید😐 اونوقت فقط یه ربع هم ننشسته بودن🤦🏻♀️
مامانم ناراحت شد گفت حداقل بذارید دخترم چایی بیاره براتون😒
من چایی که بردم و نشستم یهو گفتن دخترم قدت چقدره؟ حدودی گفتم 168. بعد یهو خاله ی پسر گفت الهییییییی عزیییززززممممم خواهر زاده من دو سانت قدش از شما کوتاه تره😑👊
من خیلی واقعا ناراحت شدم خیلییی🙂
اگر واقعا این چیزا براشون مهم بود میتونستن پای تلفن بپرسن نه اینکه وقت ما رو اینجوری بگیرن و اعصاب من و مادرم رو خورد کنن...
خلاصه مامانم ناراحت شد گفت خب اینو پای تلفن مطرح میکردید من بهتون جواب میدادم. نه اینکه اینطور برخورد کنید. خاله ی پسر که گازشو گرفت دِ بدو که رفتیم😐 ننه پسر عذرخواهی کرد و رفت...
یکی دو روز بعد راهپیمایی 22بهمن رفتیم از شانس گند من اونا هم بودن و ما رو دیدن. ننه پسر حلالیت طلبیدن..
من بخشیدمشون.
شانس من الان هر وقت یه مراسم مذهبی تو شهرمون اتفاق میفته اونا هم اونجان😐🤦🏻♀️ بعد ننه پسره سه ساعت زل میزنه به من😑 خب مسلمون خودت دل منو شکوندی روم عیب و ایراد گذاشتی این کارا چیه😕
نکنید این کارا رو زشته به خدا
#فوقع_ما_وقع
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام اینم خاطره دوست ازدواجی من از رفتن به روضه در حوزه برادران😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
سلام خانم شجاعی
من سنم هنوز خییلی کمه و اصلا انتظار خواستگار جدی ندارم
اما خب چه کنم گاهی وقتا ننه ها منو گیر میارن یا از رفتار هاشون متوجه میشم برا آینده منو زیر سر دارن 😂😂
داستان یکی از اونایی که منو گیر آورد :
رفته بودم خونه یکی از فامیلا خونشون تو کوچه مسجده ،منم پاشدم رفتم مسجد کفشامو در آوردم و کیسه آوردم تا بزارم توش همونطور که دولا بودم یه خانمی از راه رسید منم بلند شدمو رفتم خانمه رسید به من و نگاهی معنادار کرد و باهم وارد طبقه بالای مسجد شدیم
بعد نماز رفتم تو آبدار خونه تا آب بخورم یهو برگشتم دیدم پشتمه
با یه ملایمت خاصی گفت متولد چندی شما ؟
😅😂
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم متولد سال فلان ...(فرض کنید وسطای دهه هشتاد😜)(چون می دونستم سنمو بفهمه دُمشو میذاره رو کولشو میره🤣)
بعدش گفت آهان برادر زاده ی من متولد .....(یادم نیست گفت چند 😂) می خواستم ببینم همسن شماست یا نه😐😐
خب یعنی من انقد بوقم که نفهمم براچی اومدی سنمو بپرسی 😂
ولی خب بازم دمش گرم یه جوری جمش کرد که منم کمتر خجالت بکشم😂😂
بعدش که رفتم تو تا مجلس تموم شه چادرمو کشیدم روسرم منو دیگه نبینه🤭😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
رفتم با یه بنده خدایی بیرون حرف بزنیم و از اونجایی که برف اومده بود و همه جا خیس بود نتونستیم بشینیم و همش در حال قدم زدن بودیم
منم با موبایلم زدم صحبتامون ضبط بشه که دوباره گوش بدمشون
ولی از اونجایی که هول شدم و خیلی خیلی شوتم ...
موبایلمو انداختم تو کیفم !
حالا بر اثر قدم زدن و تکان های کیف و وسایل داخلش ، سر و صدا انقد زیاده هیچی از حرفامون مشخص نیس🙄
الان من موندم و صوتی که هیچی ازش مشخص نیست
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره خواستگاری:
ما یبار رفتیم خواستگاری یه بنده خدایی که آشناس و خانواده هامون خیلی احترام میزارن به هم و رودروایسی داریم...
شناخت کاملی نداشتم از دختر خانوم و چون پدرشون آدم شریفی هستن قبول کردم ک برم اصلا
خلاصه جلسه خواستگاری گفتن برید صحبت کنید تو اتاق من از همه چی حرف زدم یه ساعت ولی ایشون خیلی خجالتی بودن و صحبت خاصی نتونستن بکنن و این کم بودن روابط عمومیشون خورد تو ذوقم
چند روز بعدشم رفتیم بیرون ک بازم تیپ و مدل لباساشون زد تو ذوقم خیلی سن بالاشون کرده بود
(من یه بنده انگشتم آسیب دیده توکار و کار نمیکنه ولی مشکلی تو کارام پیش نیاورده و همه کارامو انجام میدم،و تا نگم کسی متوجهش نمیشه حتی)
برا اینکه جواب منفی بدن خودشون تا من درگیر نشم این مشکلو به بدترین شکل گفتم بهشون و گفتم مداوا نمیشه و باید تا اخر عمر بسازم باهاشو این حرفا😂
بنده خدا منقلب شدو رفتو دیگه جواب پیاممو نداد حتی😂
دیگه مادرشون گفتن جواب دخترمون منفیه و تموم شد اون ماجرا
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام
یه خاطره خاستگاری بگم که مربوط به دوستمه :
_یه روز جمعه بعد از شب آرزوها توی صف نماز جمعه موقع خوندن دعای فرج ؛
این دوستمون دستاش و گرفته بود رو به آسمون و با حس معنوی خاصی دعای فرج و میخوند
که یه ننهای میاد و شروع میکنه به پرسیدن سن و شماره تلفن و این صوبتا😂
دوستماهم که شصتش خبردار میشه فاز عجله برمیداره و فلنگ و میبنده
_۱۶ سالش بود اون موقع زودش بود_
ننه پسره آخرش گفت ما از مشهدیمااا
حالا انگار منتظر بود جواب بده عهههه حالا که از مشهدین نظرم عوض شد تشریف بیارین :///😂
خدا میدونه شب قبلش کی برای دوستم آرزو کرده بود که ظهر روز بعدش چنین رخ داد براش
نکتهای که اعتماد به نفس از دست رفتگان باید بهش توجه کنن اینه که دوستم سفیده بور نبود🦉
چیزی که خیلی مهمه اینه که با خوندن دعای فرج برید تو حس📿
با امدادهای غیبی یه ننه مشدی فرا میرسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره سمی
یه ننه با خاله ی پسره اومدن خونمون. همون اول که نشستن خاله هه گفت خب انتظار شما از محمدآقای ما چیه...
من گفتم یا خدا بذار برسی بعد اینو بپرس. محمدآقا کیه دیگه😂 اسمشم نمیدونستم.
خلاصه یه سری چیز میز به هم بافتم و در نهایت گفتم ایمان و اخلاق.
بعد مادره انگار موند چی بگه... شروع کرد از اخلاق پسرش صحبت کردن. گفت پسر من یه کم زود عصبانی میشه و ... خاله هه دید مادره داره سوتی میده گفت البته بیشتر موقع رانندگی عصبانی میشه...
یه کم گذشت بحث سربازی شد مامانم گفتن پسرتون سربازی رفتن؟ مادره گفت آره. مامانم گفتن سربازی خیلی تاثیر داره روی پسرها. یه کم بهتر میشن و ....
مادره نه گذاشت نه برداشت گفت پسرم سربازی هم رفته هااا ولی فرقی نکرده😂
خدا میدونه من چند بار تا مرز ترکیدناز خنده پیش رفتم. عااالی بود عالی
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi