﷽
ما همگی نقیضهایم.
داریم تا حد مرگ برای یک مشت زندگي میجنگیم.
#خطهایی_از_رمانی_که_هرگز_نوشته_نشد
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم مسلمان می شد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش میرقصید
تیغ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
«و محمد خود او بود و نفهمید کسی!»
#سید_حمیدرضا_برقعی
@hamidreza_borghei
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس اینگونه روایت کردند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پسر ام بنین و پسر فاطمه را
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دوتا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانی تر
شانه در شانه دوتا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقی است که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
"شاه شمشماد قَدان، خسرو شیرین دهنان"
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
رود را تا به ابد، تشنۀ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانی توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همۀ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
#سید_حمیدرضا_برقعی
@hamidreza_borghei
هدایت شده از !🌿𝑮𝑯𝑬𝑺𝑯𝑨 | قِشـاع
یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق بگذرد آب از سرش...
-علیصفری
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا عشق
وقتی قلم از دست یک نقاش افتاد
گنجشکک نقاشیاش گم گشت در باد
نقاش دیگر خم نشد، بیرنگ درماند
هی در فراق نقش خود، میکرد فریاد
آن شب کنار شاعری تا صبح بگریست:
{حتی کلاغ سادهای در طرح من نیست}
شاعر قلم را پس گرفت از روی قالی
در بوم مرد غمزده، بنوشت فالی:
{آری نه کفتر هست در این بوم و نه زاغ
اما قناری پر زده از بام این باغ
درد و فراق را نبین تا دار داری!
امید چی؟! امید وصل یار داری؟ }
*سیار
خط به خط, همراه ما باشید🍃
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
هدایت شده از روایت عشق🖤
از كسى كه تو را مى گرياند اما خيرخواه توست پيروى كن و از كسى كه تو را مى خنداند اما با تو رو راست نيست پيروى مكن
اِتَّبِعْ مَن يُبكيكَ و هُو لكَ ناصِحٌ، و لا تَتَّبِعْ مَن يُضحِكُكُ و هُو لكَ غاشٌّ
#امامباقرعلیهالسلام
#المحاسنجلد2صفحه440
#روایت_عشق
#حدیث
@Revayateeshg