#بریده_کتاب
#تاب_طناب_دار
یک بار توی اتاق، روی موکت نشسته بودم که مهتاب درِ اتاق را باز کرد و آمد روبرویم نشست. صورتش گل انداخته بود. توی پوستش نمی گنجید. فهمیدم باید راهی پیدا کرده باشد. وقتی ازم خواست تا کاری برایش بکنم که مربوط به فرار کردنش می شد، به چشمانش نگاه تیزی کردم و گفتم:«نمی ترسی؟»
نیشخندی گوشه ی لبش نشست و بی خیال گفت:«ترس؟! از چی باید بترسم؟!»
گفتم:«از اینکه لوت بدم، مهتاب.»
از خنده دندان هایش معلوم شد، درست مثل عکسی که باهم انداختیم. موهایش را کرد توی روسری اش و گفت:«اگر می ترسیدم، هیچ وقت باهات رفیق نمی شدم.»
@kettabkhanha
✂️#بریده_کتاب
#کمی_دیرتر
⚠️اگر آقا نعوذ بالله نیستند
و حضور ندارند،
پس چرا اینها اینقدر حرص و جوش میزنند که بیا!!!❓
⛔️اگر آقا هستند و حاضر و ناظرند
که چرا جلوی چشم آقا این اداء و اطوار رو در میآوردن❓
چرا شو اجرا میکنن❓
چرا حرمت نگه نمیدارند❓
چرا با لحن لاتی و چاله میدونی با آقا حرف میزنن❓
این که میگن
«آقا بیا» یعنی چه❓
آقا بیاد که چی کار کنه⁉️
منظورشون اینه که
آقا کجا بیاد❓
چرا اینها خودشون همت نمیکنن یک تُک پا برن پیش آقا❓
اصلا مگه آقا جایی رفتن که هی میگن: #بیا ⁉️
#کتاب_مناسبتی
#رمان_متفاوت
#کمی_دیرتر
خط به خط باماهمراه باشید💚
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#بریده_کتاب✂️📘
در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم🏛 ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنههایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی میدید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم میانداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی میکرد. احترام میگذاشت بر دیگرانی که درخشانتر✨ بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…
#کتاب_امام_من
#جشن_نیمه_شعبان
#مهربان_من
#خط به خط
باماهمراه باشید😍
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#بریده_کتاب ✂️📕
⚠️امیر صلاح نمی دید
تیم ارسال کند.
باید موقعیت را در نظر می گرفتند. 🔍
شهاب از تیررس دوربین های شهری دور شده بود
و تنها راه ارتباطی
خودش بود:
- تمام دوستان شاسی بلند اون خونه اینجان و من!
آقا اگر سوار شدند برن پشت کوه🏔
منم می رم🚶♂
ارتباط قطع شد نگران نشید!⛔️
صدای شهاب کمی می لرزید و سینا دوباره غر زد:
- لباسش کمه. سرده اونجا! ❄️
و مشت کوبید روی میز.
شهاب تماس گرفت و گفت:
- آقا من شارژ موبایلم رو نیاز دارم.🤳
شاید نتونم مدام تماس بگیرم.
اما تصاویر رو می فرستم.
🆘به فاصله ی نیم ساعت آخرین تصویر از شهاب رسید و ارتباط قطع شد.
امیر رو به سید گفت:
-صدرا! بگو صدرا بیاد!
صدرا تصاویر تمام دوربین ها را در صفحه بالا آورد اما اثری از شهاب نبود.❗️
امیر گفت:
- اونجا کافی شاپ و رستوران هم داره!😎
صدرا دوربین های موجود در پیست را هم باز کرد.🎥
آخرین تصویر از شهاب را وقتی دیدند که سوار بر تله کابین شد و دیگر هیچ!🚡
#زنان_عنکبوتی 🕸🙎♀️
#نرجس_شکوریان_فرد
خط به خط باماهمراه باشید💚
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#معرفی_کتاب
#حسین_از_زبان_حسین (علیه السلام)
#نور_از_زبان_نور✨
🍁هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم:
لباس کهنه ای برایم بیاورید که مورد طمع کسی نباشد تا آن را زیر لباس هایم بپوشم بلکه کسی بدنم را برهنه نکند. لباسی آوردند که آن را نپسندیدم و گفتم: نه این لباسی است که انسان گرفتار ذلّت آن را میپوشد. پیراهن کهنه دیگری را آوردند که پس از پاره پاره کردن آن زیر لباس هایم پوشیدم.
🍁با اهل حرم خداحافظی کردم. دخترم سکینه به شدت میگریست. او را در آغوش گرفتم و به سینه خود چسباندم و دلداری اش دادم :
«به زودی بر مصیبت مرگ من گریه های طولانی در پیش داری، تا زنده ام دلم را با اشک حسرتت نسوزان ای بهترین زنان! وقتی کشته شوم، تو برای گریستن بر من سزاوارترین هستی».
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776