۲۰۲۴۰۹۱۵۰۸۳۰۵۰.mp3
8.2M
#خاطره
صفحه ۱
سلام.۲۵ شهریور ۱۴۰۳ داشتم میرفتم تهران،با پسر دومم رفتیم خدا رو شکر، رفتیم کنار اتوبان ک ماشین بگیریم برای تهران، اتوبوسی نبود ک باهاش برم تهران، یه سری سواری هم اونجا همیشه هستن ک گرون میگیرن،گفت تهران میرید بیاید این ماشین، گفتم کرایه ش چنده؟گفت ۱۳۰ ت.گفتم نه ممنون.اومدیم کنار خیابون ایستادیم ک هر ماشینی میاد اگه قیمت مناسب بود سوار شیم،یه ماشین پژو نقره ای اومد ک یه مسافر آقایی هم جلو نشسته بودن. پرسیدیم کرایه چنده؟ گفت هرچی کَرَمته. ما هم نشستیم عقب.
راننده داشت با کناریش صحبت میکرد، در واقع طوری حرف میزد ک انگار داشت نصیحتش میکرد. ولی یه جور گُنگی حرف میزد، حالت این متنهای تئاتر و شعر و مثلا عرفانی و ...حرف میزد ولی خوب و بد رو باهم مخلوط میکرد.۰یه جاهایی هم حرفهای متناقض میزد و یه جاهایی هم اشتباه،ولی خب اینقدر با حالت عقل کل گونه ای میگفت ک مخاطب فکر میکرد انگار حتما یه چی حالیشه و ما متوجه نمیشیم!(بخشی از صوتشو گذاشتم)
اون مسافر جلویی هم بنده خدا چیزی نمیگفت و همه رو تایید میکرد.
بین راه اون آقا پیاده شد.
من هیچی نگفتم، با اینکه کنجکاو بودم ببینم ک مگه اون آقا چی گفته بود ک این داشت این راهنمایی ها رو بهش میکرد ، ولی چیزی نگفتم. (البته اون تیکه از حرفاش بد نبود ک بهش میگفت، وگرنه نقد میکردم ک اون آقا اشتباه یاد نگیره.)
تا اینکه رسیدیم ب یه پمپ بنزین خودش بحث رو شروع کرد. نمیدونم چی دید، یه راننده ای ماشینشو برعکس آورده بود داخل پمپ بنزین، نمیدونم حالا اونو میگفت یا چیز دیگه ای، گفت یکی ک بد میکنه، بقیه هم پشت سرش بد میکنن.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
#خاطره صفحه ۱ سلام.۲۵ شهریور ۱۴۰۳ داشتم میرفتم تهران،با پسر دومم رفتیم خدا رو شکر، رفتیم کنار اتوبا
ادامه ی #خاطره
صفحه ۲
بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گفتم نکنه مثلا میخواد تصادف کنه یا هرچی🤦♂ گفتم نه خدا حواسش هست و این مرده چرت میگه و ...
بعد دوباره یه کم از اون شعرها و متنهایی ک عجیب غریب بود پشت سر هم میگفت برای خودش، یعنی ب معنی واقعی کلمه بعضی حرفهاش چرت و پرت بود. ولی خب یه جوری میگفت آدم فکر کنه اون حالیشه ما نمیفهمیم
منم زیاد چیزی نمیگفتم، صبر میکردم از توی حرفهاش چیزایی ک اشتباهه بهش بگم. مثلا گفت تو زندگی هیچ وقت این سه تا کار رو نباید انجام داد، یکی انتخاب یکی قضاوت یکی هم یادم نیست چی گفت.
گفتم انتخاب ک کار سختی نیست، بر اساس چیزهایی ک خدا فرموده میتونیم بین حق و باطل، درست رو انتخاب کنیم. (البته گاهی هم سخت میشه و حق و باطل بهم آمیخته میشه ولی باز میشه از قرآن و احادیث اهل بیت ع و مراجع تقلید و آدمهای خوب و موثقی ک در شهرمون هستن بپرسیم، مثل برخی امام جماعتها، یا برخی معلمهای خوب یا مؤمنینی ک تا الان انتخاب درست و منطقی شون و سبک زندگی درستشون رو دیدیم، یعنی صورت مسئله پاک نمیشه و بالاخره باید انتخاب کرد، نه اینکه بگیم چون سخته کلا انتخاب نکنیم و ولش کنیم). ( در طول روز ما کلی انتخاب میکنیم، همین آقا خودش در طول روز کلی انتخاب میکنه، بعد میگه نباید انتخاب کرد، مثلا همین ک تصمیم گرفته اون روز بیاد تهران ، یعنی بین اومدن و نیومدن، اومدن رو انتخاب کرده، یا مسیرهایی ک ازشون میره، انتخاب میکنه ک از کدوم مسیر بره، منظورم اینه ک بعضی وقتها ظاهر بعضی حرفها شاید قشنگ باشه ولی حرف اشتباهیه ک حتی خود گوینده نقضش میکنه و خلاف حرف خودش رو انجام میده.)
با اینطور آدمها ک ادای فیلسوفها رو درمیارن موقع حرف زدن، میشه یه سری سوال ساده پرسید و فهمید چند چندن. بهشون گفتم انتخابات ب کی رأی دادید؟ گفت من اصلا رای ندادم!
گفتم این همه از خدا میگید تو حرفاتون، هی میگید ما هیچی نیستیم و فقط خالق و ...، بعد اون وقت خود خدا در قرآن گفته با توجه ب آموزش هایی ک در قرآن و از طریق اهل بیت ع بهتون دادیم، باید بین حق و باطل تشخیص بدید و انتخاب کنید درست رو. بعد اون وقت شما میفرمایید، نباید انتخاب کرد؟!
گفت اصلا وارد این مطالب نشید و ...
(ببینید بعضیها از خدا و این عرفانهای جدید دم میزنن و میگن فلان چیز راه رسیدن ب خداست و ...، بعد واجبات دین رو انجام نمیدن، اینا در اشتباهن. پیامبر ص و اهل بیت ع و اولیای خدا ک همه واقعا نخبه اند و ب خدا نزدیکن، همچنان ب انجام واجبات تأکید دارن.)
بهشون گفتم شما میفرمایید قضاوت نکنید هیچ وقت. ولی خودتون امروز چندبار قضاوت کردید. گفت کِی قضاوت کردم؟ گفتم تو پمپ بنزین یه کار بدی دیدید، گفتید وقتی یکی یه کار بدی میکنه بقیه هم بد میکنن، گفتم همین ک ب اون کار گفتید بد، یعنی وقتی بین خوب و بد تفکیک قائل میشید، یعنی دارید قضاوت میکنید چی خوبه چی بده.
بعد یه کم فکر کرد گفت دستت طلا، تسلیم. (پسرم از این تیکه ی دستت طلا خوشش اومده بود، چیز جدید یاد گرفته بود🥴)
بعد باز یه سری تناقضات بود تو حرفاش، یه جاهایی هم ک فاز شعر و نثر و ... برمیداشت صبر میکردم تا یه نکته دربیارم و درستشو بگم ک شاید متوجه بشن إن شاءالله.
بعد بهشون گفتم شما کتاب خاصی میخونید؟ گفت نه. گفتم صوت خاصی از کسی رو گوش میدید؟ گفت نه.
(میخواستم ببینم بر اساس تفکرات کدوم نویسنده اینطوری حرف میزنه، ک لو نداد).
وسط حرفاش هم هی میگفت مهم فهمه و ما نمیفهمیم و باید همه چی رو ب خالق و حاکمیت اصلی بسپاریم و ... .(ظاهر حرفاش مثلا قشنگ بود ولی حتی خودش هم عامل ب حرفاش نبود. یعنی حرفای خدا رو عمل نمیکرد.
چون خب مثلا وقتی خدا خودش اینقدر واضح ب ما تکالیف رو فرموده، و برای مثال همه مراجع و ولی فقیه ک طبق احکام باید ازشون تقلید کنیم، میگن شرکت در انتخابات واجبه، و این رو بر اساس آنچه از قرآن و احادیث و سیره ۱۴ معصوم ع میگن، اون وقت این آقا فاز اینو برداشته ک چون ما نمیفهمیم و فقط خدا میفهمه، پس ما نباید انتخاب کنیم و باید بذاریم خدا خودش انتخاب کنه🤦♂.)
گفتم آقا شما اینقدر در حرفاتون میگید خدا، بعد خدا خودش تو قرآن میگه همه شما مسئولید، خب این یعنی ما موظفیم تکالیفی رو در این دنیا انجام بدیم، بعد شما میگید نه نسبت ب سیاست و انتخابات بی تفاوت باشید و انتخاب نکنید؟!
حرفاش طوری بود ک منظورش این بود ک خودش میفهمه و ما نمیفهمیم. گفت بالاخره ما یه سنی بیشتر از شما داریم و منظورش این بود ک فهممون بیشتره. گفتم فهم لزوما ب سن ربطی نداره. اینجام گفت بله شما درست میگید و ...
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۲ بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گف
ادامه ی #خاطره
صفحه ۳
پرسیدم تحصیلاتتون چیه؟ گفت پنجم ابتدایی. گفتم تحصیلاتتون رو ادامه بدید. گفتم اگه مدرک براتون مهم نیست، حداقل مطالعه تون رو افزایش بدید. گفتم بهتون یه کتاب معرفی میکنم بخونید تا دیدتون درست شه. گفت چه کتابی؟ گفتم کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن کریم ک بر اساس بیانات رهبری هست رو بخونید. گفت سعی میکنم بخونم. منم گفتم خدا خیرتون بده.
(البته صِرفا افزایش تحصیلات و مدرک، باعث رشد درک و فهم و انسانیت و رسیدن ب خدا نمیشه، همونطور ک در دنیا دانشمندانی هستند ک برای امریکا بمب تولید میکنن تا امریکا اون بمب ها سر مردم مظلوم بریزه. ولی اگه ایمان باشه و خوندن کتابهای مفید (مثل قرآن و ترجمه و تفسیرش و نهح البلاغه و تفسیرش و کتابهای شهدا و ...) و همنشینی و گوش ب سخنان انسانهای خوب مثل رهبر و علما و ... بودن، انجام واجبات و دوری از حرام ها، درک و فهم و انسانیت رو افزایش میده و علم مفید آدم رو زیاد میکنه. عمل ب دانسته ها هم باعث میشه خدا چیزهای بیشتری بهمون یاد بده.) ( این آقای راننده هم معلوم شد ک مهندس هست و دروغ گفت تا پنجم ابتدایی خونده، اینم یه نمونه مهندسی ک علم مفیدش و درک و فهمش هنوز کاملا درست نیست)
بعد در ادامه ی حرفاش ک دید من حرفاش رو قبول نمیکنم، گفت نمیشه دیگه سازه ای ک شکل گرفته نمیشه تغییرش داد. گفت سعی کنید مثل آب باشید😒 گفتم شما ک هی میگید فهمتون بالا نیست و ...، بعد میخواید سازه ی بقیه رو هم تغییر بدید؟
گفت نه من تو نظام مهندسی کد دارم و ...😳🤔🤦♂ (چه ربطی داشت؟!)
گفتم شما ک گفتید تحصیلاتتون تا پنجم ابتداییه. دروغ گفتید؟ اینجا جا خورد و گفت نه بر اساس تجربه بهم کد نظام مهندسی دادن. گفتم نظام مهندسی بر اساس مدرک تحصیلی کد میده.
بعد گفت بهرحال سازه ای ک شکل گرفته رو نمیشه تغییر داد. گفتم شما ک اینقدر راحت تشخیص میدید سازه ی کی خوبه یا بده ک میگید مثل آب باشید و ...، خب بین آقای جلیلی و پزشکیان ک خیلی راحت بود تشخیص سازه شون، چرا رای ندادید؟
گفت این داستانها با هم فرق میکنه، اصلا اینا رو بذارید کنار. اصلا وارد این بحثها نشید. گفتم چرا اتفاقا همه چی بهم ربط داره.
این وسط ها ک حرف میزد، یواشکی ب پسرم میگفتم حرفهاش درست نیست، ک چرندیات اون آقا تو ذهن پسرم بعنوان یه چیز درست ثبت نشه.
خلاصه ک زیاد چرت و پرت و حرفهای متناقض و رو هوا میگفت، بهشون گفتم بیچاره زنتون با این حرفایی ک لابد تو خونه هم هی میگید، گفت آره اتفاقا خانمم سیّد هست، خودش و خاندانش رو بیچاره کردم، هی بهم میگن اینطور اونطور ولی من کارم دعوا انداختنه! ب هرکی بگید سجاد مدنی، میشناسه و ...🤦♂ گفت بالاخره اینم یه هنره ک دعوا بتونی بندازی. گفتم نه دعوا انداختن ک هنر نیست، دعوا انداختن راحته، دعوا رو جمع کردن سخته و هنره.
بعد دست زد و گفت بله درست میگید. خیلی وقت بود کسی اینطوری بهم نگفته بود و ...
یه مدل خاصی بود این آقا. حرفهاشو ک میگفت، منم جواب میگفتم میگفت شما هم راست میگید!! ( ک البته نمیشه دوتا حرف مخالف هم هر دو راست باشه، اگه حرف من راست باشه، حرف اون اشتباهه و بالعکس).
گفت دارم میرم تهران یه کاری ک ۲۷ ساله مونده زمین انجام بدیم و تکلیفشو مشخص کنیم. گفت اینا رو ب زور میشه جمع کرد دور هم، بالاخره جمعشون کردیم داریم میریم. تو این مایه ها بود ک انگار بحث ارث و میراث و ... بود. گفتم بعنوان ریش سفید میخواید برید؟ (تو ذهنم این بود ک بگم شما ک گفتید کلا قضاوت نباید کرد و ...، پس چه جوری میخواید اون ماجرا رو داوری کنید و حل کنید؟) ولی گفت نه من کارم دعوا راه انداختنه، میرم همه چی رو شقه میکنم میام! گفتم همین کارها رو میکنید ک ۲۷ سال طول کشیده، اگه فهمتون رو بالا میبردید و فقط ب فکر شقه کردن نبودید، سریع حل میشد!
البته همه این حرفها رو خیلی بصورت معمولی میگفتم، دعوا نداشتم. بر اساس حرفهای خودش میگفتم.
خلاصه آخرش بهشون گفتم شما همه ش در حرفهاتون خدا رو ستایش میکنید، ولی در عمل ب حرفهای خدا عمل نمیکنید، این یعنی انگار دارید خدا رو هم مسخره میکنید، گفت بله ک خدا رو مسخره میکنم، من کارم مسخره کردنه، گفتم شما دیگه اوضاعتون خیلی خرابه.
اینجا دیگه رسیده بودم و پیاده شدیم.
اینا رو گفتم ک بگم گاهی بعضیها خیلی مدل فیلسوفها حرف میزنن، ولی لزوما شاید چیز درستی نمیگن، و ادا دارن درمیارن، باید دقیق باشیم و حرف هر کسی رو ک این مدلی حرف میزد سریع نپذیریم.
یه تیکه از حرفاش ب اون مسافر آقا جالب بود ک میشه تو امربمعروف هامون استفاده کنیم. بعد از اینکه حرفهاشو بهش زد گفت: گوشهای تو شهادت خواهند داد ک من بهت گفتم.
این جمله منظور همون مطلب هست ک در قیامت اعضای بدن انسانها درباره درستی یا نادرستی حرفهاشون، شهادت میدن.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۲ بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گف
ادامه ی #خاطره
صفحه ۴
خلاصه منظورم از گذاشتن این خاطره این بود ک بعضی ها ظاهر حرفاشون ممکنه جالب باشه، ولی دارن چیز اشتباهی میگن، یا چیز درستی رو با چیز اشتباهی مخلوط میکنن و یه چیز التقاتی تحویل میدن، یا چندتا چیز درست رو میگن اما اون وسط یه مطلب درست و مهم رو جا میندازن و نتیجه گیری اشتباه میکنن از حرفاشون و ...، مثل عبدالکریم سروش ک الان هم کتابهاش یا حرفاش هست، و حاج آقا نبویان ک در مجلس هستن میگفتن ایشون یکی از خوش بیان ترین های ایران در اون زمان بودن، ولی حاضر نمیشدن با آیت الله مصباح یزدی مباحثه کنن، چون میدونستن ک نمیتونن و حتی خودش هم گفته بود ک آیت الله مصباح از بهترین فیلسوفهای ایرانه و من هیچ وقت باهاش مباحثه و مناظره نمیکنم.( چون عبدالکریم سروش نمیتونست و شکست میخورد.)
عبدالکریم سروش رو اون موقع ک ما دانشگاه صنعتی امیرکبیر درس میخوندیم، اصلاح طلبها و طرفداران فتنه ۸۸، تو دانشگاه تبلیغش میکردن و کتابهاشو میخوندن. البته اینم بگم یه جورایی لیدرهای اون وری ها بین خودشون میگفتن حتما دو جلد فلسفه و منطق آیت الله مصباح رو بخونن ک بتونن بقیه رو در مناظرات شکست بدن، یعنی تفکرات اشتباه سروش رو داشتن و میخواستن با خوندن این دو کتاب از آیت الله مصباح،با روشهای مناظرات هم آشنا بشن ، ولی خب نمیتونن.
چون الحمدلله بچه های ما هم قوی هستن و کتب آیت الله مصباح رو میخونن و میتونن مثل آیت الله مصباح (ک رهبر ب ایشون عمّار انقلاب میگفتن) خوب تشخیص بدن کدوم قسمتهای حرف مخاطب اشتباهه و همون رو دست بگیرن و نقطه زنی کنن.
راستی یه سری عرفانهای نوظهور و افرادی ک اینها رو تبلیغ میکنن الان مد شده، البته چندین ساله ک مد شده، هم کتابهاشون هست متاسفانه هم کلاس برگزار میکنن در کشور و هم در فصای مجازی حتی همین ایتا هم هستن، مثلا پائلو کوئیلو، اُشو و ... ک از لابلای حرفهای قشنگ، در واقع چیزی علیه خدا و اسلام حقیقی ب خورد مخاطب میدن. یه مجموعه کتاب هست ک در نقد عرفانهای نوظهور هست و هر جلدش اومده یکی از اینها مثلا پائلو و اشو و ...رو نقد کرده، با آوردن عین مطلب از کتابهاشون. اون مجموعه رو بتونید تهیه کنید خیلی خوبه.
یه سری افراد هم مثل محمدعلی طاهری اومدن عرفان حلقه رو تبلیغ میکنن و کتابهاشون هم هست، زندانی هم شدن ولی زمان روحانی این طاهری آزاد شد متاسفانه دوباره، در کرج و ...هم کلاسهای عرفان حلقه برگزار میشه و کتابها و سی دی هاشون فروخته میشه متاسفانه.
خلاصه اینکه هم مواظب بچه ها و خانواده تون باشید ک این ها رو دنبال نکنن، و آگاهی بدید بهشون و هم اگه متوجه شدید جایی همچین کلاس یا کانال یا فعالیتهایی هست ب اطلاعات (۱۱۳) و ب اطلاعات سپاه (۱۱۴) و ... خبر بدید.
کانالهایی هم هست ک برخی افراد هستن از این مدل حرفهای انرژی مثبت و اینطور حرفها میزنن و گاهی هم یه سری معنویت قاطیش میکنن ولی گاهی حرفهای غلط هم ب خورد مخاطب میدن. اینا هم زیادن. اسمشون رو نمیارم. ولی چند تا کانال میشناسم ک در نقد و بررسی اینا کار میکنن و خیلی خوبن، اونا رو لینکشون رو میذارم:
🌺 https://eitaa.com/antihalghe
🌺 https://eitaa.com/erfanhay_nozohor
🌺 سایت نقد الحاد و آتئیست
و...
آخرش هم کرایه رو میخواستم حساب کنم، با خودم گفتم ۱۰ ت بدم ک اگه گفت چرا اینقدر کم؟ بگم شما فرمودید نباید قضاوت کنیم، الانم قضاوت نکنید، این کم نیست. نمیشه قضاوت کرد ک کمه یا زیاده🤪 ولی بعد گفتم نه چون اولش گفته هرچی کَرَمتونه کرایه بدید، کرم من اینقدر کم نیست، همون ۸۰ ت ک معمولا راننده ها میگیرن رو میدم، ۸۰ ت دادم، خودشون ۳۰ ت برگردوندن و گفتن کار من مسافرکشی نیست، مسیرم بود مسافر سوار کردم، همین ۵۰ بسه. منم گفتم خدا خیرتون بده
ولی در کل، کسی که این همه در حرفهاش خدا خدا میکرد و از خدا تعریف میکرد و میگفت همه چی رو بسپریم دست خدا و خالق و حاکمیت و خودمون هیچ کاری نکنیم و ...، با یه کم سوال پیچ، آخرش گفت من خدا رو هم مسخره میکنم😱😳، یا وسط حرفاش براحتی دروغ گفت درباره تحصیلاتش، حرفهای متناقض هم ک زیاد داشت، یعنی حرف و عمل متفاوت هم ک داشت. پس فریب حرفهای قشنگ بعضیها رو نخوریم🌺 إن شاءالله خدا کمکمون کنه و راه رو بهمون نشون بده.
بعدشم ک دیگه تا برسیم دانشگاه، یه سری امربمعروف لسانی و نوشتاری انجام دادیم خدا رو شکر.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۳ پرسیدم تحصیلاتتون چیه؟ گفت پنجم ابتدایی. گفتم تحصیلاتتون رو ادامه بدید. گفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۳ پرسیدم تحصیلاتتون چیه؟ گفت پنجم ابتدایی. گفتم تحصیلاتتون رو ادامه بدید. گفتم
سلام
در این قسمت از خاطره م، صحبت از تحصیلات شد، گفتم یادی کنم از سردار شهید برونسی عزیز ک با اینکه تحصیلاتشون تا پنجم ابتدایی بود، ولی عارف و فرزانه ای بودن و از درک و فهم و معنویت و انسانیت بسیار بالایی برخوردار بودن.
البته اینم دلیل داشت ک تحصیل رو ادامه ندادن، اون زمان در زمان شاه، معلم بی حجاب براشون اومده بود، ایشون هم دیگه خوششون نیومد برن سر اون کلاس❤️❤️ و در عوض خدا درجاتشون رو بالا برد.
کتاب خاطرات ایشون #کتاب 🌺 خاک خای نرم کوشک 🌺 خیلی کتاب قشنگیه. پیشنهاد میکنم برای مطالعه.
شاید یکی از زیباترین تعابیر موجود از ویژگیهای شهید "عبدالحسین برونسی"، همان کلیدواژه معروف "بنّای عارف" باشد که از زبان رهبر فرزانه نظام جمهوری اسلامی امام خامنه ای به گوش همه ما رسیده است.
مقام معظم رهبری، شهید برونسی را یک شخصیت جامعالاطراف خوانده و وی را جزو عجایب و استثنائات انقلاب دانسته اند، شخصیتی که نماد استعداد برای پرورش افکار بوده است.
ما که از استوانه فکری مقام معظم رهبری بیخبریم، اما دور از حقیقت نیست اگر بگوییم شهدای ما و بزرگوارانی چون شهید برونسی به این دلیل به چنین مقام والایی رسیدهاند که دارای درک، بصیرت، مبارزه با هوای نفس، تواضع و فروتنی خاصی بوده و جز لقمه حلال بر سر سفرههایشان چیز دیگری یافت نمیشده است.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
روز شمار زندگی:
سردار شهید عبدالحسین برونسی در سوم شهریور سال ۱۳۲۱ در روستای "گلبوی کدکن" از توابع شهرستان تربتحیدریه به دنیا آمد و در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ در شرق رودخانه دجله (هورالعظیم) به درج رفیع شهادت نایل آمد.
یکی از معروفترین خاطراتی که هم ولایتیهای او از وی به یاد دارند به مجلس شب شهادت حضرت امیرالمؤمنین(ع) در روستای گلبو باز می گردد.
گویا عبدالحسین در آن زمان تنها هفت ساله بود که به اتفاق خانواده برای شرکت در مراسم عزاداری به مسجد آبادی رفته و در مراسم خوابش برده بود.
عزاداری که تمام شد پدر و پدربزرگ به سختی او را از خواب بیدار کردند که عبدالحسین شروع به گریه کرد و گفت: چرا مرا بیدار کردید؟ پدرش گفت پسرم! دیر شده، میخواهیم به منزل برویم و وی گفت که ای کاش مرا بیدار نمیکردید؛ چون خواب دیدم ابنملجم ملعون به سمت آبادی میآید. دم در مسجد سنگی برداشتم و میخواستم او را دنبال کنم و بکشم، چرا نگذاشتید این کار را بکنم؟
در واقع چنین روایت هایی بیانگر آن است که شهید برونسی از دوران کودکی با این اعتقادات بزرگ شده بود.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
روز شمار زندگی: سردار شهید عبدالحسین برونسی در سوم شهریور سال ۱۳۲۱ در روستای "گلبوی کدکن" از توابع ش
شهید عبدالحسین برونسی از شهدای بزرگ دوران دفاع مقدس بود که در عملیاتهای متعددی چون عاشورا، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر ۳، خیبر و بدر حضور فعال داشت و سرانجام در حالی که فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) را بر عهده داشت، به شهادت رسید.
وی با آغاز جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهههای نبرد رساند و در عملیات فتحالمبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن، مرکز فرماندهی عراقیها را نابود کرده و خود نیز از ناحیه کمر دچار مجروحیت شد.
این شهید عزیز در عملیات بیتالمقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن و در عملیاتهای رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله، حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد بلندآوازه شد.
با شروع عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ به عنوان معاون تیپ ۱۸ جواد الائمه(ع) در تمامی مراحل عملیات ها شرکت کرد و گردانهای خط شکن را فرماندهی می کرد و در عملیاتهای خیبر، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) حضوری فعال داشت.
شهید عبدالحسین برونسی سرانجام در عملیات بدر در ساعت ۱۱ صبح روز ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۳ در منطقه هورالعظیم با اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید.
مقام معظم رهبری درباره شهید برونسی فرمودند: «به نظر من شهید برونسی و امثال او را باید نماد یک چنین حقیقتی به حساب آورد؛ حقیقت پرورش انسانهای بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی، نه با معیارهای ظاهری و معمولی. به هر حال هر چه از این بزرگوار و از این بزرگوارها تجلیل بکنید، زیاد نیست و بجاست».🌺
شهید عبدالحسین برونسی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نیز برخی فعالیت های سیاسی علیه حکومت پهلوی را آغاز کرده بود که منجر به دستگیری وی توسط ساواک شده بود.
https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
شهید عبدالحسین برونسی از شهدای بزرگ دوران دفاع مقدس بود که در عملیاتهای متعددی چون عاشورا، فتحالمب
چند خاطره از آن سردار عارف:
بیمارستان بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ. بستری ام که کردند، فهمیدم هم اتاقی ام در تخت کناری یک بسیجی است. چهره ساده و باصفایی داشت. قیافهاش می خورد که جزو نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم: پدر جان تو جبهه چه کاره هستید؟
لبخندی زد و گفت: تدارکاتی!
گفتم: خودم هم همین حدس رو می زدم.
جوانی توی اتاق ما بود که دائم دور و بر تخت او می چرخید. اول فکر کردم شاید همراهش باشد، ولی وقتی دیدم سلاح کمری دارد، شک کردم.
کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او می گذارند. طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش. مثل آدمهای برق گرفته، درجا خشکم زده بود.
انتظار داشتم آن بسیجی ساده و باصفا هر کسی باشد غیر از حاج عبدالحسین برونسی. همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرمانده اش بود و تا زمانی که شهید شد ازش جدا نشدم.
...
یکی با موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بی اعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون که نگذاشتم.
گفتم: اینجا نمی شه ببندی عمو!
با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سرکوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد.
پیش خودم گفتم: مردم رو دیگه بیشتر از این نمی شه نگه داشت؛ خوبه برم به مسوول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم.
یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیدهاند.
هدایت شده از پویش نقش ما 🇵🇸 🇱🇧 🇮🇷
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چگونه یک جبهه مستحکم می شود؟
🔻 باید تردیدها را از میان برداشت
وقتی که باورها بهم پیوند بخورد و تردیدها کنار برود،
یک جبهه مستحکم میشود.
⭕️ دعوت دکتر سعید جلیلی برای شرکت در پویش #نقش_ما
✅ فرصت دعوت مردم به مشارکت در جنگ حق و باطل را از دست ندهید
پویش نقش ما 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
@naghshe_ma