eitaa logo
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
54 دنبال‌کننده
151 عکس
71 ویدیو
9 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 🌹🌺 اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک 🌺🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
🌹از امر به معروف ترسیدیم... نوحه ی خاطره انگیز و پر محتوای آقای رمضانی رو شنیدین؟ من که خیلی باهاش
ادامه ی صفحه ۹ این مداحی هم از رزق هایی بود ک برای این مسیر نیاز داشتم. خدا رو شکر🌺 یکی از روزها با یکی از دوستان ک مذهبی هستن صحبت کردم درباره اون اتفاق و تقریبا بیشتر این اتفاقهایی ک افتاده بود، آیات قرآن از سوره یونس و اون صوت درباره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و ...، و نتیجه گیری ای ک کردم و گفتم پس باید در چنین موقعیتی من برم تذکر بدم و پیاده شم. بعد ایشون گفتن ک نه دیگه حالا ممکنه اتفاقی بیفته و ...، تو در یه حدی این تکلیف رو انجام میدی، لازم نیست اونجا هم انجام بدی، و گفت همین که بعد از پیاده شدن هم میگی خوبه، گفتم نه آخه ممکنه مثل این سری زودتر پیاده شه و اینجوری از کل اتوبوس هیچ کس چیزی بهش نگفته باشه و انگار همه مون بی تفاوت بودیم، گفت آخه ممکنه اصلا قبول نکنه یا بدتر کنه یا بقیه مسافران هم از لج بدتر کنن، گفتم آره بهش فکر کردم ک ممکنه یکی هم ب حمایت از اون بیاد شالشو برداره، ولی ما مکلف ب وظیفه ایم، نه نتیجه. گفت خب نتیجه هم مهمه، گفتم خب ممکنه همونجا نتیجه بده ممکنه هم نتیجه ش بعدها خودشو نشون بده. در کل ما اون موقع نباید بی تفاوت باشیم و باید واجبمون رو صحیح انجام بدیم. آیت الله بهجت میگن ما موظفیم ب شکل صحیح امربمعروف و نهی از منکر رو انجام بدیم، اینکه نتیجه چی میشه از مقدراته، دست ما نیست. در کل اتفاقی نمیفته، فوق فوقش اگه اینطوری هم بشه، دیگه مثل عاشورا و کربلا میشه دیگه، ک امام حسین ع بعد از اینکه امربمعروف کردن ، دشمن اومد هم ایشون هم خانواده شون رو کشت با اون وضع و حتی شادی هم کردند بعدش و حتی اینکه امام ع رو کشتن و بزرگترین گناه رو مرتکب شدن و بعدشم دیگه گناههای بعدی براشون دیگه راحتتر بود احتمالا!! اما تاثیر حرکت امام حسین ع رو الان میبینیم ک بعد از ۱۴۰۰ سال مردم دنیا از آزادگی و زیربار ظلم نرفتن ایشون الگو میگیرن و مسلمان و شیعه میشن و در مقابل ظالمین می ایستن و سکوت نمیکنن. بعد دوستم گفت نه الان تو اون موقعیت تو نباید حرکت امام حسین ع رو الگو قرار بدی، اونجا باید صلح امام حسن ع رو الگو قرار بدی و چیزی نگی!! گفتم نه ببین اتفاقا ماجرای اینجا شبیه صلح امام حسن ع هست، شبیه قیام امام حسین ع نیست چون من میخوام تذکر بدم و برم پیاده شم، یعنی نمی مونم ک دعوا بشه، چون نمیدونم در اون صحنه اصلا ب اندازه یاران امام حسین ع یار دارم یا نه. اتفاقا اینجا قضیه مثل صلح امام حسن مجتبی علیه‌السلام هست، چون امام حسن ع اصلا در اون صلح سکوت نکردن، ایشون چون یارانشون کم بودن، از موضع اقتدار شرطهاشون رو گذاشتن و تذکراتشون رو دادند، اما قیام نشد. منم تو این قضیه چون نمیدونم چندتا یار و هم نظر دارم در اون صحنه اتوبوس، میخوام بگم تذکرم رو و اعتراضم رو یا امربمعروفم رو و بعد پیاده شم برم. هیچ مشکلی هم پیش نمیاد. ک دیگه خدا رو شکر دوستم قبول کرد. 🌺🌺🌺 بالاخره همه ی این مطالبی ک خدا برای تجهیز شدن و توانمند تر شدنم در امربمعروف و نهی از منکر فرستاده بود رو جمع کردم و چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳ رفتم تهران. در پایانه آزادی سوار خط واحد ک شدیم، این دفعه هم پسر اولم هم پسر دومم باهام اومده بودن خدا رو شکر، پسر اولم رفت قسمت مردونه، من و پسر وسطیم نشستیم اولین جفت صندلی سمت راست قسمت زنانه. منم صندلی سمت راهرو نشستم. اتوبوس تقریبا داشت پر میشد، یهو اولین کشف حجابی اومد تو، همه ی اون مطالب و تمرین شجاعت و الگو گرفتن از شجاعت حضرت فاطمه س و توکل ب خدا و توسل ب اهل بیت ع و توسل ب شهید جواد محمدی و ...رو آوردم در یادم، و ب این خانم گفتم خانم شالتون افتاده، یا یه تعجبی نگاه کرد و سری تکون داد و رفت. دقیقا جفت صندلی سمت چپ ما، صندلی سمت راهرو یه خانم ضعیف الحجاب بود. ک ایشون هم با تعجب این تذکراتم رو نگاه میکرد ولی هیچی نمیگفت خدا رو شکر🌺 بعد اتوبوس یه کم حرکت کرد و رسیدیم پشت چراغ قرمز یا ترافیک دقیق نمیدونم برای چی بود ولی خط واحد وسط خیابون ایستاد و کنارمون هم خط دیگه ای وایستاده بود. از شیشه ی جلوی اتوبوس میدیدم ک یه خانم جوان کشف حجاب دیگه داره میدوه ب سمت خط واحد، با خودم گفتم چقدر زود دوباره دومی اومد و باید تذکر بدم، ولی خودمو آماده کردم و ایشون هم خدا رو شکر اومد از کنارمون رد شه بهشون گفتم خانم شالتون افتاده، گفت باشه🌺 و رفت عقب. همینطور ک اتوبوس ایستاده بود، دوباره از همون شیشه ی جلو دیدم ک یه خانم کشف حجاب دیگه داره میدوه ب سمت خط واحد. با خودم گفتم خدایا حالا ما تصمیم گرفتیم شجاع باشیم اینقدر زود زود امتحانمون میکنی😅😍 خنده م گرفته بود، البته در درون میخندیدم. خلاصه این خانم از در مردانه سوار شد و اومد ب سمت زنانه خدا رو شکر. متاسفانه ایشون علاوه بر کشف حجاب یقه شون هم باز بود و ...اصلا یه وضعی. ولی خب ... https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۹ این مداحی هم از رزق هایی بود ک برای این مسیر نیاز داشتم. خدا رو شکر🌺 یکی از
ادامه ی صفحه ۱۰ ولی خب ما رو دیدن فقط شالشون رو انداختن روی گردنشون ک گریبانشون دیده نشه. وقتی رسید ب ما خدا رو شکر ب ایشون هم تذکر دادم و گفتم شالتون افتاده. ایشونم یه چی گفتن و رفتن. متوجه نشدم چی گفتن، گفتن باشه یا چیز دیگه ای. ولی خب مهم نبود. خدا رو شکر این امتحان بخیر گذشت😍 این خانم سومی موقع پیاده شدن دیدم خدا رو شکر شال سرش بود. اون خانمی ک سمت چپم نشسته بود بنده خدا همینطور همه موارد رو با تعجب نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. وقتی ک داشت پیاده میشد، دیدم این خانم همونیه ک در چند خاطره ی قبلیم در خط واحد همین مسیر، پیشم نشسته بودن و درباره کاشت ناخنی ک داشتن باهاشون صحبت کرده بودم و با هم ارتباط خوبی گرفته بودیم. اگرچه این دفعه هم موقع پیاده شدن دیدم ناخن کاشتن، ولی خب دفعه قبل قرمز بود رنگش این دفعه طوسی🙃 یه کم رنگش از جیغ بودن دراومده بود ولی خب خدا رو شکر همین ک چیزی نگفتن این سری با دیدن سه تذکر پیاپی 😅خیلی خوبه خدا رو شکر. خدا رو شکر خوشحال شدم ک خدا و اهل بیت ع و شهدا همگی کمک کردن این سه امتحان پشت سر هم بخیر گذشت الحمدلله 🌺 ممنون از همه شون❤️ این اومد تو ذهنم که این دعا رو لازمه ک همیشه بگم ک خدایا ما رو آنی ب خودمون وامگذار. یعنی حتی یک لحظه هم ما رو ب خودمون وامگذار ک شاید در همون لحظه ما باید یه وظیفه ای انجام بدیم. https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۹ این مداحی هم از رزق هایی بود ک برای این مسیر نیاز داشتم. خدا رو شکر🌺 یکی از
سلام. در همون تاریخ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳ ک با دوتا از پسرام رفته بودیم تهران، بعد از اون خط واحد اول ک خاطره شو نوشتم، رفتیم ک برسیم ب خط واحد مسیر بعدی. از بیرون ک ب داخل خط واحد نگاه میکردم، دیدم یه خانم و آقای سن بالا حدودا ۵۰ -۵۵ ساله نشستن دقیقا پشت راننده، سمت راست. خانمه هم کشف حجاب کرده متاسفانه. بعد دیدم راننده بیرون خط واحد روی نیمکت نشستن. سلام و خدا قوت گفتم و گفتم ببخشید شما ب کسانی ک کشف حجاب میکنن تذکر نمیدید؟ گفت نه ب ما گفتن کاری نداشته باشید، آخه دعوا میشه و ...، گفتم باز تذکر بدید تأثیر داره. گفتم یا اینکه حداقل یه پوسترهایی بچسبونید ب شیشه های اتوبوس و درباره حجاب بنویسید و اینکه این مسئله رو رعایت کنن. گفت اینو ب ۱۳۷ ک شماره شهرداریه زنگ بزنید بگید. تشکر کردم و رفتم. من و پسرام نزدیک جلوی اتوبوس یعنی در ورودی آقایون بودیم ک ب پسرام گفتم این برگه امربمعروف رو میبرید قسمت مردانه ب این خانمی ک جلو نشسته کشف حجاب کرده بدید؟ گفتن نه😅🤪 خسته شده بودن یا سخت بود برن داخل خط وگرنه معمولا همکاری میکنن خدا رو شکر. بعد دوباره یاد همه ی اون رزقهایی ک در خاطره قبلی نوشته بودم افتادم ک باید شجاع باشم مثل حضرت زهرا سلام الله علیها و ... و خودم رفتم، رفتم سلام گفتم ب اون خانم و چشمامون ب هم گره خورد و با نگاهمون کلی حرف زدیم انگار ب هم😂 و برگه رو دادم بهشون و اومدم بیرون. شوهرش هم پیشش بود چیزی نگفت فقط نگاه کرد. بعدشم دیگه گفتم چون دفعه پیش اون پسرم رو پیاده برده بودم و روی درخت عکس گرفته بود، این پسرمم دلش ممکن بود بخواد... ادامه👇👇 https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
#خاطره سلام. در همون تاریخ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳ ک با دوتا از پسرام رفته بودیم تهران، بعد از اون خ
ادامه ...دلش بخواد روی همون درخت بره، همچنین چون نمیخواستم سوار اون خط بشم چون تذکر داده بودم، پیاده ب مسیر ادامه دادیم و خدا رو شکر پسر بزرگم هم رفت سر اون درخت و عکس گرفتم ازشون😍 در همین مسیر ک پیاده میرفتیم با ۱۳۷ شهرداری تهران تماس گرفتم خدا رو شکر و پیشنهاد دادم بهشون ک یا کشف حجاب کنندگان رو سوار نکنن یا تذکر بدن یا پوستر درباره حجاب یا رعایت این قانون بچسبونن به اتوبوسها و یا هرکاری ک صلاحه، ولی یه کاری کنن ک این کار بد دیگه اتفاق نیفته در اتوبوس ها و خط واحدها إن شاءالله و همچنین درباره اینکه خانمها چرا میرن قسمت مردونه سوار میشن هم اعتراض کردم. هیچ حایلی بین زنانه و مردانه نیست. ب پیاده روی صبحگاهی در این مسیر ادامه دادیم تا اینکه دیدم متاسفانه روی یکی از نیمکت های این مسیر اهانت ب امام خامنه ای نوشته شده بود، الحمدلله داخل کیفم مهمات (ماژیک) داشتم،با پسرها رفتیم نشستیم، روی اسم رهبر یه فلش بزرگ کشیدیم و رنگی کردیم و جلوی فلش نوشتیم اسرائیل. یعنی جمله مون شد مرگ بر اسرائیل. بالاشهر تهران ک وضعشون خوبه چرا بجای تشکر از این شعارها مینویسن؟! ممنون از دوستم خانم اسماعیلی ک این ماژیکها رو خریدن برای استفاده در زمینه امربمعروف😍 در همین مسیر خانمهایی داشتن پیاده میرفتن و کشف حجاب بودن بهشون تذکر میدادیم خدا رو شکر.موقعی ک رو نیمکت نشسته بودیم،خانمی رد شد و کشف حجاب بود،گفتم سلام،سلام گفت،گفتم شالتون افتاده،سر رو ب نشانه تایید پایین آورد و خدا رو شکر سر کرد😍 بقیه ولی سر نکردن🤪 باز همین یکی هم سر کرد خوبه خدا رو شکر. بقیه هم تذکر بدن بهتر میشه إن شاءالله @khaterat_man
سلام.یکشنبه ۱۴۰۳/۶/۱۱ رفته بودیم بازار مبل نعمت آباد تهران برای جهیزیه عروس. بجز چندتا مغازه،ک خدا رو شکر تابلوهایی با تصویر گل‌،طبیعت،ماشین،اسب و...با طرحهای برجسته و جالب گذاشته بودن،بقیه اکثرشون تابلوهای بزرگ عکس زنان نیمه برهنه و مجسمه های زنان برهنه رو گذاشته بودن.واقعا بد بود.ب چندتاشون محترمانه گفتم کاش این تابلوها رو عوض کنید.خودشون متوجه میشدن،چیزی نمیگفتن،انگار قبول داشتن ولی از روی چشم و هم چشمی فروشنده ها زده بودن.یکیشون تابلوی زنی ک داره سیگار میکشه گذاشته بود،بهشون گفتم اینا بدآموزی داره.گفت بله درسته تابلوهای خوبی ک در بعضی مغازه ها میدیدیم بصورتی ک انگار خیلی برامون جالب بوده ب پسرم یا خواهرم نشون میدادم ک فروشنده انگیزه بگیره ک همین تابلوها رو نگه داره.یه مغازه هم بود تابلوی عکس امام خمینی ره و امام خامنه ای رو گذاشته بود خدا رو شکر ولی نمیدونم اونایی ک تذکر دادم برمیدارن یا نه.فکر کنم باید از اماکن بیان حتما جریمه شون کنن یا اخطار بدن تا بردارن.میگفتن دکوری ها و تابلوها رو از صالح آباد میخرن.اگه مسئولی میشناسید بگید حتما هم نعمت آباد هم صالح آبادو از این نظر برن تذکر بدن و تابلوها و مجسمه ها رو جمع کنن.چون واقعا تابلوها بزرگ و تو چشم بود،طوری ک حتی گاهی تلاش میکردم پسرم نبینه و سریع رد شیم.حتی کوسن ها و تابلوفرشها هم با تصاویر زنانی ک یقه ها باز و کشف حجابو...بودن بود.کاش نظارت کنن مسئولین گاهی ب فروشنده ها میگفتم میشه یه پیشنهادی بدم؟میگفتن بفرمایید.میگفتم کاش این تابلوها رو عوض کنید.اونام سری تکون میدادن ب نشانه تایید.إن شاءالله بردارن @khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
#خاطره سلام.یکشنبه ۱۴۰۳/۶/۱۱ رفته بودیم بازار مبل نعمت آباد تهران برای جهیزیه عروس. بجز چندتا مغاز
ادامه ی صفحه ۲ دو تا مغازه هم رفتیم ک نمیدونم چرا پرچم ترکیه رو روی میز وسط مبلها در همین ورودی مغازه گذاشته بودن، شاید مثلا میخواستن بگن ساخت ترکیه ست، خب بنده خدا خودت ایرانی هستی، داری از وقت خودت میذاری، در ایران داری میفروشی، از امنیت و آرامش ایران داری استفاده میکنی میفروشی، بعد شاید مثلا پارچه ش ترک باشه ولی ساخت ایرانه، بخش زیادیش در کارگاه های ایران ساخته شده، آخه چرا فقط پرچم ترکیه رو گذاشتن؟🤦‍♂ بعد از اینکه سوالاتمون درباره مبل و قیمتها تموم شد، ب فروشنده گفتم حالا چرا پرچم ترکیه گذاشتید؟ کاش یه پرچم ایران هم کنارش بذارید. یکیشون قبول داشت و تایید کرد، اون یکی گفت داریم پرچم ایران هم، رفت نشون بده مثلا تو پستوی مغازه کجا، پرچم ایران دارن، نشون داد البته من چیزی ندیدم از این فاصله ک دم در مغازه بودم، ولی بهشون گفتم خب اینو گذاشتید ویترین، اون پرچم ایرانم بیارید اینجا. دیگه خداحافظی کردم رفتم. تعداد چادری ها خوب بود ولی متاسفانه تعداد کشف حجابها هم بالا بود. و هیچ کس هم هیچی بهشون نمیگفت و همه مغازه ها هم راحت خدمات میدادن. الحمدلله یه سری هاشون رو تذکر دادم و یه سری هاشون رو هم امربمعروف نوشتاری یا کتبی کردم، یعنی از اون برگه هایی ک متن قشنگ درباره حجاب رویش چاپ شده بهشون دادم. بعضی هاشون خانوادگی بودن و با آقایون همراه بودن،مثل همین عکسی ک گذاشتم ک متاسفانه با تی شرت و شلوار و بی روسری راحت میرن و کسی کاری نداره باهاشون. اونا رو برگه میدادم و میرفتم‌. عکس برگه رو براتون گذاشتم🌺 شمام دوست داشتید چاپ بفرمایید. البته متنش سلیقه ایه https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی صفحه ۳ برای نماز رفتیم یه مسجدی ک داخل بازار بود، گفتن فقط وقت نماز باز میکنیم در رو🤦‍♂ در حالیکه رهبر فرمودند مساجد همیشه باید درش باز باشه. در مسجد باید باز باشه، مردم برن نماز بخونن یا مطالعه کنن یا کارهای فرهنگی و ... ولی خب متاسفانه فقط همون حدود نیم ساعت اول بازه. بعد برای نماز و ناهار رفتیم پارک، مزار دو شهید گمنام هم اونجا بود الحمدلله. مزین ب عکس شهید سردار سلیمانی و شهید ابراهیم هادی بود. منتها داخل پارک ۲ نوجوان دختر اومدن ک با شلوارک و تی شرت و بی روسری بودن🤦‍♂ بهشون برگه دادم و باهاشون صحبت کردم، ولی خب اصلا چیزی نداشتن ک بپوشن. اومدن یه دوری در پارک زدن و رفتن.کتانی و جوراب پوشیده بودن،مامانم بهم میگفتن اگه هوا گرمه و اینا گرمشونه ک شلوارک پوشیدن،کتانی و جوراب دیگه برای چیه؟!گفتم این مثلا یه استایله متاسفانه هرچی مد میشه تو فضای مجازی اینام بجای اینکه کار منطقی رو انجام بدن و باحجاب باشن،بدون فکر،همون مُد رو میپوشن😢 و دوتا دختر با همون لباس مدرسه یک کیک تولد بزرگ خریده بودن داشتن دونفری میخوردن و برای خودشون تولد گرفته بودن. با لباس مدرسه بودن ولی مقنعه هاشون رو انداخته بودن. رفتم پیششون سلام گفتم و پرسیدم قبله کدوم طرفه، نمیدونستن، از روی مزار شهدا متوجه شدم قبله رو‌. بهشون برگه دادم، و گفتم درباره حجابه.خدا رو شکر یکیشون شالش رو سر کرد.دیدم کیک تولد دارن،گفتم تولدتون مبارک،تولد کیه؟ یکی شون گفت تولد منه،گفتم من معمولا داخل کیفم هدیه دارم،... ادامه👇
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی صفحه ۴ ...نگاه کردم یه پیکسل آهنربایی ک ب یخچال‌ میچسبه داشتم دادم بهش،تشکر کرد.گفت برام ارزشمنده.وقتی داشتم هدیه تولدو میدادم اون یکی خیلی با تعجب نگاه میکرد،براش عجیب بود. یکی از مغازه ها هم بود ک تابلو با تصویر زن نذاشته بود، گفتم خدا خیرتون بده ک تابلو با تصویر زن نذاشتید، یه سری مغازه ها خیلی از این تابلو ها گذاشتن، گفت آره ما برامون مهمه ک مشتری احساس امنیت و آرامش کنه، ما همه جور مشتری داریم. بعد بهش گفتم خدا خیرتون بده، پس کاش این دوتا مجسمه ای ک گذاشتید رو هم بردارید😏 گفت کدوم؟ دوتا مجسمه روی عسلی ها گذاشته بود، ک فلزی بودن انگار یا رنگ فلز بودن، ولی زن برهنه رو طراحی کرده بودن با یه حالت مسخره ای ک ایستاده بود و یه چیزی رو در دستش ب سمت بالا گرفته بود. گفت این که هیچیش معلوم نیست🤦‍♂ دیگه چیزی نگفتم. نمیشه زیاد صحبت کرد درباره این چیزها🤦‍♂ باید خود اماکن ک همجنس صاحب مغازه باشن بیان و اینا رو جمع کنن إن شاءالله. برگشتنی مامانم دوتا نان بربری خریده بود و نانها دست من بود و داشتم میرفتم. دوتا خانم رو هم دیدم ک کشف حجاب کرده بودن، مادرم و بقیه داشتن یه مغازه ای رو میدیدن، من تندتر رفتم ک ب این خانمها برسم. فاصله شون زیاد بود. بعد ک دیگه داشتم میرسیدم، یکیشون ک انگار مامانش بود رفت داخل مبل فروشی، طبقه بالا، ولی دخترش ک اونم بزرگ بود و حدود ۳۰ سال بود بیرون مغازه موند، دو تا فروشنده آقا هم بیرون مغازه بودن و داشتن حرف میزدن با این خانم. هی اومدم برگه امربمعروف از داخل کیفم دربیارم بدم بهشون، دیدم پیدا نمیکنم، دستمم نون بود و سخت بود. رفتم پیش همون خانم سلام گفتم و گفتم بفرمایید نون، گفت نه ممنون، کفتم میشه یه لحظه این نون ها رو نگه دارید تا از کیفم یه چی بردارم؟ گفت بله. بنده خدا نمیدونست میخوام برگه امربمعروف بردارم😅 نون ها رو نگه داشت و منم از داخل کیفم برگه رو پیدا کردم و نون رو گرفتم تشکر کردم و برگه رو دادم بهشون. یه نگاهی کرد ب برگه و خوندش، بعد برگه رو بهم برگردوند، گفت فقط حجاب ظاهر مهمه؟ باطن مهم نیست؟ با لبخند گفتم هردوتاش مهمه. دیگه خداحافظی کردم اومدم. فکر کنم دیگه برای کسی بربری نگه نداره😅 شوخی میکنم، شایدم ب متن فکر کنه و خوشش بیاد و بازم این کارو کنه‌🌺 https://eitaa.com/khaterat_man
۲۰۲۴۰۹۱۵۰۸۳۰۵۰.mp3
8.2M
صفحه ۱ سلام.۲۵ شهریور ۱۴۰۳ داشتم میرفتم تهران،با پسر دومم رفتیم خدا رو شکر، رفتیم کنار اتوبان ک ماشین بگیریم برای تهران، اتوبوسی نبود ک باهاش برم تهران، یه سری سواری هم اونجا همیشه هستن ک گرون میگیرن،گفت تهران میرید بیاید این ماشین، گفتم کرایه ش چنده؟گفت ۱۳۰ ت.گفتم نه ممنون.اومدیم کنار خیابون ایستادیم ک هر ماشینی میاد اگه قیمت مناسب بود سوار شیم،یه ماشین پژو نقره ای اومد ک یه مسافر آقایی هم جلو نشسته بودن. پرسیدیم کرایه چنده؟ گفت هرچی کَرَمته. ما هم نشستیم عقب. راننده داشت با کناریش صحبت میکرد، در واقع طوری حرف میزد ک انگار داشت نصیحتش میکرد. ولی یه جور گُنگی حرف میزد، حالت این متنهای تئاتر و شعر و مثلا عرفانی و ...حرف میزد ولی خوب و بد رو باهم مخلوط میکرد.۰یه جاهایی هم حرفهای متناقض میزد و یه جاهایی هم اشتباه،ولی خب اینقدر با حالت عقل کل گونه ای میگفت ک مخاطب فکر میکرد انگار حتما یه چی حالیشه و ما متوجه نمیشیم!(بخشی از صوتشو گذاشتم) اون مسافر جلویی هم بنده خدا چیزی نمی‌گفت و همه رو تایید میکرد. بین راه اون آقا پیاده شد. من هیچی نگفتم، با اینکه کنجکاو بودم ببینم ک مگه اون آقا چی گفته بود ک این داشت این راهنمایی ها رو بهش میکرد ، ولی چیزی نگفتم. (البته اون تیکه از حرفاش بد نبود ک بهش میگفت، وگرنه نقد میکردم ک اون آقا اشتباه یاد نگیره.) تا اینکه رسیدیم ب یه پمپ بنزین خودش بحث رو شروع کرد. نمیدونم چی دید، یه راننده ای ماشینشو برعکس آورده بود داخل پمپ بنزین، نمیدونم حالا اونو میگفت یا چیز دیگه ای، گفت یکی ک بد میکنه، بقیه هم پشت سرش بد میکنن‌. https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
#خاطره صفحه ۱ سلام.۲۵ شهریور ۱۴۰۳ داشتم میرفتم تهران،با پسر دومم رفتیم خدا رو شکر، رفتیم کنار اتوبا
ادامه ی صفحه ۲ بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گفتم نکنه مثلا میخواد تصادف کنه یا هرچی🤦‍♂ گفتم نه خدا حواسش هست و این مرده چرت میگه و ... بعد دوباره یه کم از اون شعرها و متنهایی ک عجیب غریب بود پشت سر هم میگفت برای خودش، یعنی ب معنی واقعی کلمه بعضی حرفهاش چرت و پرت بود. ولی خب یه جوری میگفت آدم فکر کنه اون حالیشه ما نمیفهمیم‌ منم زیاد چیزی نمیگفتم، صبر میکردم از توی‌ حرفهاش چیزایی ک اشتباهه بهش بگم‌. مثلا گفت تو زندگی هیچ وقت این سه تا کار رو نباید انجام داد، یکی انتخاب یکی قضاوت یکی هم یادم نیست چی گفت. گفتم انتخاب ک کار سختی نیست، بر اساس چیزهایی ک خدا فرموده میتونیم بین حق و باطل، درست رو انتخاب کنیم. (البته گاهی هم سخت میشه و حق و باطل بهم آمیخته میشه ولی باز میشه از قرآن و احادیث اهل بیت ع و مراجع تقلید و آدمهای خوب و موثقی ک در شهرمون هستن بپرسیم، مثل برخی امام جماعتها، یا برخی معلمهای خوب یا مؤمنینی ک تا الان انتخاب درست و منطقی شون و سبک زندگی درستشون رو دیدیم، یعنی صورت مسئله پاک نمیشه و بالاخره باید انتخاب کرد، نه اینکه بگیم چون سخته کلا انتخاب نکنیم و ولش کنیم). ( در طول روز ما کلی انتخاب میکنیم، همین آقا خودش در طول روز کلی انتخاب میکنه، بعد میگه نباید انتخاب کرد، مثلا همین ک تصمیم گرفته اون روز بیاد تهران ، یعنی بین اومدن و نیومدن، اومدن رو انتخاب کرده، یا مسیرهایی ک ازشون میره، انتخاب میکنه ک از کدوم مسیر بره، منظورم اینه ک بعضی وقتها ظاهر بعضی حرفها شاید قشنگ باشه ولی حرف اشتباهیه ک حتی خود گوینده نقضش میکنه و خلاف حرف خودش رو انجام میده.) با اینطور آدمها ک ادای فیلسوفها رو درمیارن موقع حرف زدن، میشه یه سری سوال ساده پرسید و فهمید چند چندن. بهشون گفتم انتخابات ب کی رأی دادید؟ گفت من اصلا رای ندادم! گفتم این همه از خدا میگید تو حرفاتون، هی میگید ما هیچی نیستیم و فقط خالق و ...، بعد اون وقت خود خدا در قرآن گفته با توجه ب آموزش هایی ک در قرآن و از طریق اهل بیت ع بهتون دادیم، باید بین حق و باطل تشخیص بدید و انتخاب کنید درست رو‌. بعد اون وقت شما میفرمایید، نباید انتخاب کرد؟! گفت اصلا وارد این مطالب نشید و ... (ببینید بعضیها از خدا و این عرفانهای جدید دم میزنن و میگن فلان چیز راه رسیدن ب خداست و ...، بعد واجبات دین رو انجام نمیدن، اینا در اشتباهن. پیامبر ص و اهل بیت ع و اولیای خدا ک همه واقعا نخبه اند و ب خدا نزدیکن، همچنان ب انجام واجبات تأکید دارن.) بهشون گفتم شما میفرمایید قضاوت نکنید هیچ وقت. ولی خودتون امروز چندبار قضاوت کردید. گفت کِی قضاوت کردم؟ گفتم تو پمپ بنزین یه کار بدی دیدید، گفتید وقتی یکی یه کار بدی میکنه بقیه هم بد میکنن، گفتم همین ک ب اون کار گفتید بد، یعنی وقتی بین خوب و بد تفکیک قائل میشید، یعنی دارید قضاوت میکنید چی‌ خوبه چی بده. بعد یه کم فکر کرد گفت دستت طلا، تسلیم‌. (پسرم از این تیکه ی دستت طلا خوشش اومده بود، چیز جدید یاد گرفته بود🥴) بعد باز یه سری تناقضات بود تو حرفاش، یه جاهایی هم ک فاز شعر و نثر و ... برمیداشت صبر میکردم تا یه نکته دربیارم و درستشو بگم ک شاید متوجه بشن إن شاءالله. بعد بهشون گفتم شما کتاب خاصی میخونید؟ گفت نه. گفتم صوت خاصی از کسی رو گوش میدید؟ گفت نه. (میخواستم ببینم بر اساس تفکرات کدوم نویسنده اینطوری حرف میزنه، ک لو نداد). وسط حرفاش هم هی میگفت مهم فهمه و ما نمیفهمیم و باید همه چی رو ب خالق و حاکمیت اصلی بسپاریم و ... .(ظاهر حرفاش مثلا قشنگ بود ولی حتی خودش هم عامل ب حرفاش نبود. یعنی حرفای خدا رو عمل نمیکرد. چون خب مثلا وقتی خدا خودش اینقدر واضح ب ما تکالیف رو فرموده، و برای مثال همه مراجع و ولی فقیه ک طبق احکام باید ازشون تقلید کنیم، میگن شرکت در انتخابات واجبه، و این رو بر اساس آنچه از قرآن و احادیث و سیره ۱۴ معصوم ع میگن، اون وقت این آقا فاز اینو برداشته ک چون ما نمیفهمیم و فقط خدا میفهمه، پس ما نباید انتخاب کنیم و باید بذاریم خدا خودش انتخاب کنه🤦‍♂.) گفتم آقا شما اینقدر در حرفاتون میگید خدا، بعد خدا خودش تو قرآن میگه همه شما مسئولید، خب این یعنی ما موظفیم تکالیفی رو در این دنیا انجام بدیم، بعد شما میگید نه نسبت ب سیاست و انتخابات بی تفاوت باشید و انتخاب نکنید؟! حرفاش طوری بود ک منظورش این بود ک خودش میفهمه و ما نمی‌فهمیم. گفت بالاخره ما یه سنی بیشتر از شما داریم و منظورش این بود ک فهممون بیشتره. گفتم فهم لزوما ب سن ربطی نداره. اینجام گفت بله شما درست میگید و ... https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۲ بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گف
ادامه ی صفحه ۳ پرسیدم تحصیلاتتون چیه؟ گفت پنجم ابتدایی. گفتم تحصیلاتتون رو ادامه بدید. گفتم اگه مدرک براتون مهم نیست، حداقل مطالعه تون رو افزایش بدید. گفتم بهتون یه کتاب معرفی میکنم بخونید تا دیدتون درست شه. گفت چه کتابی؟ گفتم کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن کریم ک بر اساس بیانات رهبری هست رو بخونید‌. گفت سعی میکنم بخونم. منم گفتم خدا خیرتون بده‌. (البته صِرفا افزایش تحصیلات و مدرک، باعث رشد درک و فهم و انسانیت و رسیدن ب خدا نمیشه، همونطور ک در دنیا دانشمندانی هستند ک برای امریکا بمب تولید میکنن تا امریکا اون بمب ها سر مردم مظلوم بریزه. ولی اگه ایمان باشه و خوندن کتابهای مفید (مثل قرآن و ترجمه و تفسیرش و نهح البلاغه و تفسیرش و کتابهای شهدا و ...) و همنشینی و گوش ب سخنان انسانهای خوب مثل رهبر و علما و ... بودن، انجام واجبات و دوری از حرام ها، درک و فهم و انسانیت رو افزایش میده و علم مفید آدم رو زیاد میکنه. عمل ب دانسته ها هم باعث میشه خدا چیزهای بیشتری بهمون یاد بده.) ( این آقای راننده هم معلوم شد ک مهندس هست و دروغ گفت تا پنجم ابتدایی خونده، اینم یه نمونه مهندسی ک علم مفیدش و درک و فهمش هنوز کاملا درست نیست) بعد در ادامه ی حرفاش ک دید من حرفاش رو قبول نمیکنم، گفت نمیشه دیگه سازه ای ک شکل گرفته نمیشه تغییرش داد. گفت سعی کنید مثل آب باشید😒 گفتم شما ک هی میگید فهمتون بالا نیست و ...، بعد میخواید سازه ی بقیه رو هم تغییر بدید؟ گفت نه من تو نظام مهندسی کد دارم و ...😳🤔🤦‍♂ (چه ربطی داشت؟!) گفتم شما ک گفتید تحصیلاتتون تا پنجم ابتداییه. دروغ گفتید؟ اینجا جا خورد و گفت نه بر اساس تجربه بهم کد نظام مهندسی دادن. گفتم نظام مهندسی بر اساس مدرک تحصیلی کد میده. بعد گفت بهرحال سازه ای ک شکل گرفته رو نمیشه تغییر داد. گفتم شما ک اینقدر راحت تشخیص میدید سازه ی کی خوبه یا بده ک میگید مثل آب باشید و ...، خب بین آقای جلیلی و پزشکیان ک خیلی راحت بود تشخیص سازه شون، چرا رای ندادید؟ گفت این داستانها با هم فرق میکنه، اصلا اینا رو بذارید کنار. اصلا وارد این بحثها نشید. گفتم چرا اتفاقا همه چی بهم ربط داره. این وسط ها ک حرف میزد، یواشکی ب پسرم میگفتم حرفهاش درست نیست، ک چرندیات اون آقا تو ذهن پسرم بعنوان یه چیز درست ثبت نشه. خلاصه ک زیاد چرت و پرت و حرفهای متناقض و رو هوا میگفت، بهشون گفتم بیچاره زنتون با این حرفایی ک لابد تو خونه هم هی میگید، گفت آره اتفاقا خانمم سیّد هست، خودش و خاندانش رو بیچاره کردم، هی بهم میگن اینطور اونطور ولی من کارم دعوا انداختنه! ب هرکی بگید سجاد مدنی، میشناسه و ...🤦‍♂ گفت بالاخره اینم یه هنره ک دعوا بتونی بندازی. گفتم نه دعوا انداختن ک هنر نیست، دعوا انداختن راحته، دعوا رو جمع کردن سخته و هنره. بعد دست زد و گفت بله درست میگید. خیلی وقت بود کسی اینطوری بهم نگفته بود و ... یه مدل خاصی بود این آقا. حرفهاشو ک میگفت، منم جواب میگفتم میگفت شما هم راست میگید!! ( ک البته نمیشه دوتا حرف مخالف هم هر دو راست باشه، اگه حرف من راست باشه، حرف اون اشتباهه و بالعکس). گفت دارم میرم تهران یه کاری ک ۲۷ ساله مونده زمین انجام بدیم و تکلیفشو مشخص کنیم. گفت اینا رو ب زور میشه جمع کرد دور هم، بالاخره جمعشون کردیم داریم میریم. تو این مایه ها بود ک انگار بحث ارث و میراث و ..‌. بود. گفتم بعنوان ریش سفید میخواید برید؟ (تو ذهنم این بود ک بگم شما ک گفتید کلا قضاوت نباید کرد و ...، پس چه جوری میخواید اون ماجرا رو داوری کنید و حل کنید؟) ولی گفت نه من کارم دعوا راه انداختنه، میرم همه چی رو شقه میکنم میام! گفتم همین کارها رو میکنید ک ۲۷ سال طول کشیده، اگه فهمتون رو بالا میبردید و فقط ب فکر شقه کردن نبودید، سریع حل میشد! البته همه این حرفها رو خیلی بصورت معمولی میگفتم، دعوا نداشتم. بر اساس حرفهای خودش میگفتم. خلاصه آخرش بهشون گفتم شما همه ش در حرفهاتون خدا رو ستایش میکنید، ولی در عمل ب حرفهای خدا عمل نمیکنید، این یعنی انگار دارید خدا رو هم مسخره میکنید، گفت بله ک خدا رو مسخره میکنم، من کارم مسخره کردنه، گفتم شما دیگه اوضاعتون خیلی خرابه. اینجا دیگه رسیده بودم و پیاده شدیم. اینا رو گفتم ک بگم گاهی بعضی‌ها خیلی مدل فیلسوفها حرف میزنن، ولی لزوما شاید چیز درستی نمیگن، و ادا دارن درمیارن، باید دقیق باشیم و حرف هر کسی رو ک این مدلی حرف میزد سریع نپذیریم. یه تیکه از حرفاش ب اون مسافر آقا جالب بود ک میشه تو امربمعروف هامون استفاده کنیم. بعد از اینکه حرفهاشو بهش زد گفت: گوشهای تو شهادت خواهند داد ک من بهت گفتم. این جمله منظور همون مطلب هست ک در قیامت اعضای بدن انسان‌ها درباره درستی یا نادرستی حرفهاشون، شهادت میدن. https://eitaa.com/khaterat_man
خاطرات من و امر به معروف هام🌹
ادامه ی #خاطره صفحه ۲ بعد یه کم رفت جلوتر گفت این آخرین سفر شماست🤔 گفتم چطور؟ چیزی نگفت. تو دلم گف
ادامه ی صفحه ۴ خلاصه منظورم از گذاشتن این خاطره این بود ک بعضی ها ظاهر حرفاشون ممکنه جالب باشه، ولی دارن چیز اشتباهی میگن، یا چیز درستی رو با چیز اشتباهی مخلوط میکنن و یه چیز التقاتی تحویل میدن، یا چندتا چیز درست رو میگن اما اون وسط یه مطلب درست و مهم رو جا میندازن و نتیجه گیری اشتباه میکنن از حرفاشون و ...، مثل عبدالکریم سروش ک الان هم کتابهاش یا حرفاش هست، و حاج آقا نبویان ک در مجلس هستن میگفتن ایشون یکی از خوش بیان ترین های ایران در اون زمان بودن، ولی حاضر نمیشدن با آیت الله مصباح یزدی مباحثه کنن، چون میدونستن ک نمیتونن و حتی خودش هم گفته بود ک آیت الله مصباح از بهترین فیلسوفهای ایرانه و من هیچ وقت باهاش مباحثه و مناظره نمیکنم.( چون عبدالکریم سروش نمیتونست و شکست میخورد.) عبدالکریم سروش رو اون موقع ک ما دانشگاه صنعتی امیرکبیر درس میخوندیم، اصلاح طلبها و طرفداران فتنه ۸۸، تو دانشگاه تبلیغش میکردن و کتابهاشو میخوندن. البته اینم بگم یه جورایی لیدرهای اون وری ها بین خودشون میگفتن حتما دو جلد فلسفه و منطق آیت الله مصباح رو بخونن ک بتونن بقیه رو در مناظرات شکست بدن، یعنی تفکرات اشتباه سروش رو داشتن و میخواستن با خوندن این دو کتاب از آیت الله مصباح،با روشهای مناظرات هم آشنا بشن ، ولی خب نمیتونن. چون الحمدلله بچه های ما هم قوی هستن و کتب آیت الله مصباح رو میخونن و میتونن مثل آیت الله مصباح (ک رهبر ب ایشون عمّار انقلاب میگفتن) خوب تشخیص بدن کدوم قسمتهای حرف مخاطب اشتباهه و همون رو دست بگیرن و نقطه زنی کنن. راستی یه سری عرفانهای نوظهور و افرادی ک اینها رو تبلیغ میکنن الان مد شده، البته چندین ساله ک مد شده، هم کتابهاشون هست متاسفانه هم کلاس برگزار میکنن در کشور و هم در فصای مجازی حتی همین ایتا هم هستن، مثلا پائلو کوئیلو، اُشو و ... ک از لابلای حرفهای قشنگ، در واقع چیزی علیه خدا و اسلام حقیقی ب خورد مخاطب میدن. یه مجموعه کتاب هست ک در نقد عرفانهای نوظهور هست و هر جلدش اومده یکی از اینها مثلا پائلو و اشو و ...رو نقد کرده، با آوردن عین مطلب از کتابهاشون. اون مجموعه رو بتونید تهیه کنید خیلی خوبه. یه سری افراد هم مثل محمدعلی طاهری اومدن عرفان حلقه رو تبلیغ میکنن و کتابهاشون هم هست، زندانی هم شدن ولی زمان روحانی این طاهری آزاد شد متاسفانه دوباره، در کرج و ...هم کلاسهای عرفان حلقه برگزار میشه و کتابها و سی دی هاشون فروخته میشه متاسفانه. خلاصه اینکه هم مواظب بچه ها و خانواده تون باشید ک این ها رو دنبال نکنن، و آگاهی بدید بهشون و هم اگه متوجه شدید جایی همچین کلاس یا کانال یا فعالیتهایی هست ب اطلاعات (۱۱۳) و ب اطلاعات سپاه (۱۱۴) و ... خبر بدید. کانالهایی هم هست ک برخی افراد هستن از این مدل حرفهای انرژی مثبت و اینطور حرفها میزنن و گاهی هم یه سری معنویت قاطیش میکنن ولی گاهی حرفهای غلط هم ب خورد مخاطب میدن. اینا هم زیادن. اسمشون رو نمیارم. ولی چند تا کانال میشناسم ک در نقد و بررسی اینا کار میکنن و خیلی خوبن، اونا رو لینکشون رو میذارم: 🌺 https://eitaa.com/antihalghe 🌺 https://eitaa.com/erfanhay_nozohor 🌺 سایت نقد الحاد و آتئیست و... آخرش هم کرایه رو میخواستم حساب کنم، با خودم گفتم ۱۰ ت بدم ک اگه گفت چرا اینقدر کم؟ بگم شما فرمودید نباید قضاوت کنیم، الانم قضاوت نکنید، این کم نیست. نمیشه قضاوت کرد ک کمه یا زیاده🤪 ولی بعد گفتم نه چون اولش گفته هرچی کَرَمتونه کرایه بدید، کرم من اینقدر کم نیست، همون ۸۰ ت ک معمولا راننده ها میگیرن رو میدم، ۸۰ ت دادم، خودشون ۳۰ ت برگردوندن و گفتن کار من مسافرکشی نیست، مسیرم بود مسافر سوار کردم، همین ۵۰ بسه. منم گفتم خدا خیرتون بده ولی در کل، کسی که این همه در حرفهاش خدا خدا میکرد و از خدا تعریف میکرد و میگفت همه چی رو بسپریم دست خدا و خالق و حاکمیت و خودمون هیچ کاری نکنیم و ...، با یه کم سوال پیچ، آخرش گفت من خدا رو هم مسخره میکنم😱😳، یا وسط حرفاش براحتی دروغ گفت درباره تحصیلاتش، حرفهای متناقض هم ک زیاد داشت، یعنی حرف و عمل متفاوت هم ک داشت. پس فریب حرفهای قشنگ بعضیها رو نخوریم🌺 إن شاءالله خدا کمکمون کنه و راه رو بهمون نشون بده. بعدشم ک دیگه تا برسیم دانشگاه، یه سری امربمعروف لسانی و نوشتاری انجام دادیم خدا رو شکر. https://eitaa.com/khaterat_man