🔹مداح بی سر
هم #مداح بود هم #شاعر اهل بیت
می گفت:
« شرمنده ام😔 که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟»
بعد #شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند که براي هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود،
اندازه #تنبیسرش.
راوی: مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی
#شهیدحاجشیرعلیسلطانی
#مداحبیسر
تصویر حقیقی قبر شهید👆
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر قلب تپنده امت اسلام پیر جماران، سلام بر ملت... سلام بر پاکدلان شهید این آب و خاک و سلام بر #شهادت
الله اکبر چه🦋 پروانههای زیبایی دور شمع کربوبلا جمع شدهاند.
الله اکبر، آری مادر، تو شهید دادهای آن هم چه #شهیدی، همرزم حسین مظلوم، سرور آزادگان، سید اولاد پیامبر، مادر شهید❗️ ای شیرزن❗️و ای پاکدل❗️ جگرگوشه تو، مجتبای تو چه میگوید؟ همسر باوفای شهید! ببین عزیز تو چه میگوید، چه زیبا گفته این پاک سرشت.
خانواده عزیزم سلام. مادر نور چشمم❗️ منم مجتبی.😊
الله اکبر، مادر و همسرم سخن دارم، آری سخن دارم، وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید،😊 وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم😍، آری مادر، آری مادر شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است #مقامشهیدان.
الله اکبر الله اکبر، مادر گوش کن ببین جگرگوشه تو چه زیبا گفته است: مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز میخوانیم😍، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند.
الله اکبر الله اکبر. گوش کن، بشنو، عزیزان چه میگویند، مادر حال میفهمم من اینجا #زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام.😔
الله اکبر الله اکبر، ای همسر شهید❗️گوش کن❗️بشنو که عزیز تو چهها گفته است.. آری چه خوب گفته است. همسر مهربانم سلام مرا پذیرا باش، چی شده؟ سرت را بالا کن😊 و شجاع باش❗️من همیشه در کنار تو و پسرم حسین هستم. من زندهام و همیشه در کنار خانوادهام هستم، #شهادت، زندهشدن است نه مردن.
امیدوارم مشکلات زندگی تو را در راهت مقاومتر سازد و حسین کوچولو را مصممتر از همیشه میپرورانی.
همسر مهربانم❗️ من افتخار میورزم که توانستم برای چند مدتی اسم تو را در شناسنامه خودم ثبت گردانم😍 و نوشکفتهای چون حسین که رهرو من خواهد بود برجای بگذارم و من به چنین زنانی فخر میورزم و امیدوارم که خداوند تو را صبر دهد و مرا هم بیامرزد و امیدوارم مرا ببخشید. مادر من❗️تمام این مقام والا را از تو آموختم.
اگر شهید شدم بزرگترین افتخارم این است که رهبر روحالله و پدر و مادرم و همسرم #معلمینشهادتم بودند و دیگرافتخارم این بود که در عصر امام خمینی زیستم. درود بر رهبر اسلامی ایران، امام خمینی، مرگ بر تمامی منافقین و مخالفین اسلام اعم از کفار و مشرکین.
خدا حافظِ ملت شهیدپرور ایران باشد. به امید پیروزی انقلاب اسلامی ایران تا گستردگی بر تمام جهان. خداحافظ.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار.🌷
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
ساعت نزدیک چهار بعدازظهربود رفتم سر مزار #شهیدپلارک نشستم.
داشتم با ایشان درددل میکردم ک متوجه شدم از ردیف قبر هایی ک مزار مبارک هم درآن ردیف است شخصی ب طرف من میاید وقتی ب مزار رسیدند ب من گفتند: شهید پلارک عزیز را همه می شناسند من ب شما پیشنهاد میکنم ک مزار #مصطفیابراهیمیمجد را حتما زیارت کنید ایشان زمان حیاتشان ب دیدار امام زمان(عج)نائل شده اند .
من دارم الان میروم آنجا شما هم اگر میخواهید با من بیایید.😊
ما در عرض چند دقیقه کنار مزار #شهیدمجد رسیدیم و من نشستم ک فاتحه بخوانم و نکته حساس اینجاست ک من عکس ایشان را ک ب صورت عمودی روی مزارشان نصب شده است را ندیدم گویا بین من و آن عکس حجابی حائل شده بود.😔
آن فرد من را قسمت پشت مزار برد ک وصیت نامه #شهید بطور کامل آنجا نصب شده بود.
ایشان با انگشت اشاره خود آن قسمتی از وصیت نامه را آوردند ک"همانطور ک بزرگان ما گفته اند #نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز محبوبم را صاحبم را دیدار کردم"😍 و ب من گفتند:این نشان میدهد ک ایشان خدمت امام زمان(عج)رسیده اند و تا زمانیکه زنده بوده اند ب کسی نگفته اند و از روی وصیت نامه یشان این قضیه را فهمیده اند.
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
همین را گفتند و رفتند. همان موقع پشت سر ایشان راه افتادم و چند قدمی با ایشان فاصله داشتم در یک لحظه احساس کردم تعداد زیادی پرنده مثلا صد تا پرنده ک پرواز میکنند چ صدایی ایجاد میشود، چنین صدایی از پشت سرم احساس کردم برگشتم اما پرنده ای ندیدم😰 اما صدای پرواز پرنده ها ب گوشم می رسید سرم را برگرداندم و دیگر آن شخص را ک جلوتر از من بود ندیدم.
کم کم قضیه برایم تعجب برانگیز شد تا اینکه فردای آن روز اسم شهید را در اینترنت جستجو کردم در آن قسمتی ک گوگل ب عنوان نتیجه آورد عکس #شهید قرار داشت،همین ک عکس را آورد یکهو میخ کوب شدم چون احساس کردم این همان فردیست ک دیروز اورا دیدم و من را کنار مزار #شهیدابراهیمیمجد بردند.
آن مرد در واقع صاحب این عکس خود شهید مصطفی ابراهیمی مجد بود... ❤️
#شهیدانزندهاند
#شهیدمصطفیابراهیمیمجد
📚اظهارات خانم م_ض از کتاب فیض حضور
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔴😱روایت شهیدی که به واسطه او خیلی ها راهی #کربلا شدن...
رفقا اربعین نزدیکه ،از شهید بخواید واسطتتون بشه
😍داستان واقعی یکی از کسانی که به عنایت شهید کربلایی شد...
⚠️حتماا بخونیـــــــــد که پشیمـــــــــون نشید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار #شهیدخرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی #کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😔
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک #شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام #علیرضاکریمی بود
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه #کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد❗️❗️
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم❓ این ها مهمان خاص #امامحسینعلیهالسلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و….
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشتـ. سلام کردم و گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. 😳دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا❗️❗️
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم.
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم.😞 نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم❗️حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان #شهیدنوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و…
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور #شهیدکریمی در همه جا می دیدم.
زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.❤️
#کربلا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
✨❤️ انتَ مجنُون ؟?
❣حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت. ❤️
اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. 🌿
در مناسبتهای مختلف بهصورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت. اغلب با ماشین دوستهایش میرفت. وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد. 🌟
❤️عاشق کربلا بود. حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت.
✨ یک بار، یک کربلای سه روزه رفت. میخواست شب جمعه را کربلا باشد. وقتی عراقیها گذرنامهاش را دیده بودند، به او گفته بودند: «أنتَ مجنون»!❤️❤️
#شهیدمدافعحرمحسینهریری 🌹
#کربلا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود.
در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
با حسرت😔 به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
#ابراهیمهادی گفت : چی میگی❗️ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به #کربلا سفر می کنند❗️❤️
#کربلا
#اربعین
🌷کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹سردار پاسدار شهید حاج محمود قلی پور
حال که سعادت زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در دنیا نصیبم نشد 😔 امیدوارم که افرادی در روز پیروزی به #کربلا می روند #یادشهدا را بنمایند و از طرف آنها #نائبالزیاره باشند زیرا که این خونها باعث رسیدن آنها به کربلا شد .❤️
#کربلا
#اربعین
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
جوانی خدمت امام جـــــــــواد علیه السلام رسید وعرض کرد:
حالـــــــم خوب نیـست،😔
از مردم خســــته شدم،
تهمت،غیبت و… چه کنم؟
بریــــــــــــــــده ام،😭
نفـــسم در این بلاد بالا نمی آید
امام جــواد(علیه السلام) فرمود:
به سمت حــــــــــــسین فـــــرار کن.❤️
#کربلا
#فرالیالحسین
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
پدرم را نشناختم هر وقت در شیراز تشییع #شهدا بود عکس پدرم را با خود میبردم.
یک روز پیرزنی با قد خمیده جلو آمد. مرتب دست بر روی عکس میکشید و آن را میبوسید و سر و صورت خود را تبرک میکرد.
گفتم: مادر! مگر این #شهید را میشناسید❓😳گفت: آره مادر، این بندهٔ خدا همیشه به ما #کمک میکرد، مدتی بود ازش خبر نداشتم، پس شهید شده؟ گفتم: آره، خیلی وقته.
بغض غریبی در گلویم نشست، تازه داشتم پدرم را میشناختم.
راوی: فرزند شهید
#شهیدشیرعلیسلطانی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#عاشق_شهیدابراهیم🌹
عاشق شهید #ابراهیمهادی بود💞
به هرکسی از دوستان میرسید یک جلد #کتابابراهیم رو میداد میگفت بخون بعد بهم بده
چند جلدشو تو ماشین داشت همین طور گردشی میدادش به دوستاش و آشناها...
گاها خواننده #کتاب از بس عاشق کتاب میشد❤️ که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو #هدیه میداد بهش...
#شهید_سجاد_طاهرنیا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹هر وقت اسلحه ژ-۳، روی دوشش میانداخت، نوک اسلحه روی زمین ساییده میشد.😔 شبها که روی پشتبام میخوابیدم از من درباره شهادت و بهشت میپرسید. باز فکر میکنم مگر نوجوان ۱۳- ۱۲ساله از مرگ و #شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.❓
🔸هر بار او را به بهانهای از خرمشهر بیرون میبردیم تا سالم بماند، باز غافل که میشدیم میدیدیم به خرمشهر برگشته و در #مسجد جامع مشغول کمک است.
🔹شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان😭 میگشت. خانههایی را که پر از عراقی بود، به خاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نقنقو کاری نداشتند. او ان خانه ها را شناسایی میکرد.
🔸گاهی میرفت درون خانه پیش عراقیها مینشست، مثل کر و لالها و از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو برمیداشت و برمیگشت😬. همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه شناسایی را یادداشت میکرد پیش فرمانده که میرسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمیداشت، بعد بقیه را به فرمانده میداد.😊
#شهیدبهناممحمدی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷تنها شــــهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد😳
🔶جوان ترین استاد خلبان و سرلشکر نیروی هوایی😲
🔷شهیدی که بدنش به دستور صدام دونیم شد😔
🔶نابــــــغه پرواز ایـــــــران
#شهیدسیدعلیاقبالی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
از خلبانان دوران دفاع مقدس
سوار بر جنگنده به سمت عراق
و شهر استراتژیک بغداد حرکت کرد.
بسیاری از مناطق نظامی ارتش عراق را به آتش کشید.
خوشحال از اینکه سیلی محکمی به صدام زده است.
مسیر هوایی موصل را برای ورود به ایران انتخاب کرد
ولی در مسیر هوایی برگشت
هواپیمایش هدف اصابت موشک دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. خودش را از جنگنده به بیرون پرتاب کرد ولی زنده به دست نیروهای بعثی افتاد.😔 او را به اسارت گرفتند. صدام که از او و خلبانهای ما کینه سختی داشت دستور داد سید علی اکبر را به طرز فجیعی به #شهادت برسانند.
نیروهای بعثی هر دو پای او را به تانک بستند.
او را از وسط به دو نیم کردند.😭😭
دژخیمان بعثی به همین هم اکتفا نکردند.
صدام دستور داد
نصف بدن او را در دروازه #نینوا
و نصف دیگر آن را در #موصل دفن کنند.
دو سال پس از جنگ نیمی از پیکر او را در موصل پیدا میکنند و از مرز قصر شیرین با تجلیل و به آغوش وطن باز میگردانند
پیکر مطهرش در جوار
#شهید_صیاد_شیرازی آرام میگیرد. 🍁
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹عنایت امام رضا(ع) به شهید «غلامرضا خدایاری» و زنده شدن دوباره شهید😳
بنا بر روایت #مادرشهید،
چند ماهی از عمر غلامرضا سپری نشده بود که به علت بیماری و تب شدید در یکی از شب های سرد فصل زمستان و عدم دسترسی به درمانگاه و بیمارستان غلامرضا جان به جان آفرین تسلیم کرد.😔
والدین شهید پس از اطمینان به #مرگ فرزند خود، وی را در پارچه ای سفیدی پیچیدند تا صبح او را به خاک بسپارند.
پدر شهید همان لحظه با حالت تضرع و شکوه به حضرت #امامرضا(ع) متوسل شد و گفت؛«یا امام رضا(ع) اینگونه از غلام خود محافظت می کنی؟»😭
در حالت رویا، سیدی جلیل القدر به پدر شهید گفت؛ «برو فرزندت را بیاور و در زیر کرسی گرم کن».
پدر شهید عرض می کند که؛« فرزندم فوت کرده است و می خواهم فردا او را به خاک بسپارم».
دوباره آن سید به پدر شهید می گوید؛«برو فرزندت را بیاور و او را گرم کن».
پدر شهید، همسرش را صدا می کند و پارچه را از روی پیکر نوزاد برداشته و با کمال تعجب😳 متوجه می شوند که نوزاد زنده است و نفس می کشد، او را به زیر کرسی آورده و گرمش می کنند و به لطف خدا «غلامرضا خدایاری» عمری دوباره پیدا می کند تا به عنوان #خادمامامرضا(ع) به جامعه خدمت کند.
پس از رفتن به جبهه ،در یکی از عملیات ها شهید «غلامرضا خدایاری» توانست ۷ سرباز عراقی را از پای درآورد و به این دلیل مورد تشویق فرمانده قرار گرفت و به عنوان تشویقی به پابوسی امام رضا(ع) مشرف شد.😊
در آخرین مرحله ای که این شهید بزرگوار به دیدار خانواده آمده بود برای حلالیت و خداحافظی گفت؛ « این آخرین دیداری است که با شما داشتم و در بازگشت به مناطق عملیاتی شهادت نصیبم می شود».
شهید بزرگوار، سرانجام در ۲۲ دیماه سال ۶۳ در منطقه عملیاتی سومار روحش ملکوتی شد و به خیل عاشوراییان پیوست.🌸
پیکر پاک و مطهر شهید پس از ۱۴ سال دوری از وطن شناسايی و در جوار ديگر شهدای روستای کودزر فراهان به خاک سپرده شد.
#توسلبهامامرضا
❤️اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا👇
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹شهیدی که با توسل به امام رضا(ع) پیدا شد
اوایل سال 72 بود و گرماى #فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، مشغول کار بودیم. چند روزى مىشد که #شهید پیدا نکرده بودیم.
هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. اما ان روزا مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
یک روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مىخواند، توسلى پیدا کرد به #امامرضا(علیه السلام). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مىخواند و همه زار زار گریه مى کردیم.😭 در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط بازگردان این #شهدا به آغوش خانوادههایشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مىشدیم.
آخرین بیلها که در زمین فرو رفت، تکهاى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک درآوردیم. روزىای بود که آن روز نصیبمان شده بود.
یکى از جیبهاى پیراهن نظامىاش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال #امامرضا(علیه السلام) نقش بسته به چشم مىخورد. از آن آینههایى که در مشهد، اطراف ضریع مطهر مىفروشند. گریهمان درآمد. 😔همه اشک مىریختند. جالبتر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایىاش فهمیدیم نامش «سید رضا» است.همه فقط اشک می ریختند😭
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچهها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت: «پسر من علاقه و ارادت خاصى به #حضرتامامرضا(علیه السلام) داشت...»❤️
راوی: سید احمد میرطاهری
#توسلبهامامرضا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
حتماااااااا داســــــتان جالـــــب و شگفت این شهــــید بزرگوار رو بخونید..👇👇
#شهیدسعیدچندانی
جوان سنی که امام زمان علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها را ملاقات کرد و شیعه شد و در نهایت نیز شهد شیرین شهادت را نوشید.😍
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
سعید چندانی متولد 1360، در استان سیستان و بلوچستان و در منطقه سنی نشین بود که مذهب #سنّی حنفی داشت.
او در سن 13 سالگی، چند ماهی در حوزه اهل سنت، طلبه بود و در کنار طلبگی در یک کارواش مشغول به کار بود. یک روز در کارواش برایش اتفاقی می افتد و لگن او آسیب شدیدی می بیند. بعد از مدتی او را برای عمل جراحی به بیمارستان می برند ولی متوجه می شوند که یک غدّه ی بدخیمی در بدن او وجود دارد. سپس او را به تهران اعزام می کنند. ولی دکترهای تهران هم او را جواب کردند. و هیچ امیدی به زنده بودن او نبود. 😔
مادر بزرگوارش با حالتی مادرانه و متضرّعانه رو به درگاه خداوند متعال می آورند و خواستار #شفا یافتن فرزندشان می شوند. ایشان را راهنمایی می کنند به مسجد مقدّس جمکران. وقتی به قم رسیدند، مادر سعید، رو به حضرت #معصومه (س) می کند و می گوید که: « خانم جان؛ سعیدمن مریضه. بی حاله. من میرم و شفای سعید جان رو می گیرم و میام. »
وقتی به مسجد میرسند، در اتاقی ساکن می شوند. شب شهادت #حضرت-زهرا (س) بود. دو نفر وارد اتاق می شوند و در کنار سعید قرار می گیرند.سعید خودش تعریف می کرد: « خوابیدم. بین خواب و بیداری دو نفر اومدن توی اتاقم. یه خانوم و یه آقا. با هم عربی حرف میزدن. من به اونا اعتنایی نکردم. آقا کنارم نشست و سلام کرد. پتو رو از روی سرم ورداشتم و از روی اجبار جواب دادم. خانومه، روبند و چادر سیاه داشت. اون خانومه خودشو معرفی کرد و گفت: #فاطمه-زهراست (سلام الله علیها). و گفت که چون مادرت خیلی گریه و التماس میکنه، من سفارش شما رو به فرزندم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کردم». سعید بلافاصله بعد از آن شفا میگیرد و از شیعیان و پیروان راستین مولا علی علیه السّلام و ائمه ی بعد از ایشان شدند.
جریان سعید و شیعه شدنش، باعث شد موجی از شیعه گرایی در آن منطقه پدید بیاید. خیلی ها بواسطه ی این اتفاق شیعه شده بودند. و همین باعث شد که این اتفاق، به مذاق وهابیت خوش نیاید. یک روز به طرف او تیراندازی کردند که تیر، به گوشش اصابت می کند و گوشش آسیب می بیند. خانواده ی چندانی که جان سعید را در خطر می بینند، برای ادامه تحصیل، او را به #مشهد می فرستند.
سعید به خانواده گفته بود که من مدت کمی میهمان شما هستم و باید بروم...😞سعید چندانی به یکی از خادمین مسجد جمکران گفته بود که: « سیّد؛ من رفتنی هستم و آقا علی بن موسی الرّضا (ع) فرمودند که بیا که جایگاه تو پیش ماست... و دیدار ما تا زمان #ظهور ولیّ الله أعظم أرواحنا فداه... » آری. او خود، قبل از شهادتش، خبر شهادتش و اینکه در کجا آرام می گیرد را به نزدیکانش گفته بود.
پس از مدتی، وهابیت ملعون، این شخص بزرگوار و عنایت شده را مسموم و مضروب کرد، و روح او در شب 21 #رمضان سال 1375 به ملکوت اعلا پیوست.🌸
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28