eitaa logo
دلنوشته های یه مستندساز شهدا
243 دنبال‌کننده
780 عکس
168 ویدیو
12 فایل
🎬 معتقدم فیلمسازی برای شهدا، هم یه دانشگاست با کلی واحد انسانیت ، هم به یقین رسیدن آیه « شهدا زنده اند» 📝 اینجا از ماجراهای واقعی که در ساخت مستند و... برام اتفاق افتاده به لطف خدا می نویسم. 🖋️ ط.کیمیائی ملقب به خادم شهدا 📞 ارتباط با من: @adm_kn
مشاهده در ایتا
دانلود
مراقب احوالتان باشید
🍃در مقابل آنچه از شما گرفته شده بهتر از آن را عطا می‌کند.♥️ «يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ» (انفال/۷۰) ✅کانال «دلنوشته های یه مستندساز شهدا» رو در ایتا دنبال بفرمایید 👇 🆔 @khateratenaaaab
«با کسانی که زلال‌اند‌ زرنگی نکنید»
4_5841329932591973539.mp3
4.97M
به به👌 🎵یه نوای حال خوب کن بشنویم از حاج ابوذر روحی من آماده ام برا بیعت با علی ♥️ تا آزادی قدس مونده یه یاعلی😍 ✅کانال «دلنوشته های یه مستندساز شهدا» رو در ایتا دنبال بفرمایید 👇 🆔 @khateratenaaaab
شما هم منتظرید؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان مستند داستانی قسمت دوازدهم به نام خدای شهید یادم اومد که تو دوران راهنمایی یه دوستی داشتم به نام سارا که نویسنده بسیار ماهر و خلاقی بود. همیشه متن اجرای برنامه‌های مدرسه رو می‌دادم اون می‌نوشت. خیلی هم سریع السیر! مثلاً در حد ۵ الی ۱۰ دقیقه کلی متن تحویل می‌داد. یه فی البداهه نویس بود و در عین حال، متن هاش به دل می نشست و من اولین سوالی که همیشه بعد از شنیدن نوشته هاش می کردم بی برو برگشت این بود که:«واقعا خودت نوشتی؟؟!» همیشه هم پاسخش فقط یه نگاه و لبخند بود همراه با یه بله شیرین. همه این خاطرات در عرض کمتر از دو ثانیه از ذهنم عبور کرد و یه نفس عمیق کشیدم و خیالم از این بابت راحت شد و با خودم گفتم دیگه حله، ما نویسنده به این خوبی داریم و مشکلی نیست. بعد رفتم سریع باهاش تماس گرفتم و توضیحات رو دادم. دوست خوبم سارا، قبول کرد اما گفت که تا حالا فیلمنامه ای ننوشته/: میتونه یه متن بنویسه، ولی یجوری شد که یعنی خودت فیلمنامه اش کن! حالا یکی نبود بگه منم از فیلمنامه نویسی سر در نمیارم خواهر! آخه مامانم فیلمنامه نویس بوده یا بابام؟!! و اینجا بود که حضرت گوگل به داد من رسید. اینقدر سرچ کردم و مطلب خوندم که خود گوگل میخواست بیاد بیرون بگه: حاجی بیخیال ما شو(: واقعا فیلمنامه نویسی یه دنیای دیگه ای داشت اما هرطور بود بالاخره موفق شدیم متن فیلمنامه رو بنویسیم و مشخص شد که چه پلان ها و سکانس ها و... ای داریم. برای ضبط اولین سکانس، دیگه زیر بار تصویربرداری موبایلی نرفتم چون هدف ما یکار بهتری بود. دوربین حرفه ای نداشتیم اما مرکز فضای مجازی کمک شایانی کرد به ما و اینجا باید از آقای خوشخو تشکر کنم که زحمت امانت دادن دوربین رو کشیدن و بعد از امضای من، یه دوربین نیکون رو با کیف و مموری به بنده تحویل دادن. خب یه آنچه گذشت بزنم اینجا: «آقای خوشخو» استاد بنده بودن در کلاس های تابستونی جهش( آموزش پریمیر،فتوشاپ،افترافکت) که سال قبلش شرکت کرده بودم و از اونجا همکاریم با مرکز فضای مجازی شکل گرفتش و انگار این تیکه پازل هم، بخشی از ماجرای ساخت مستند بود! حالا برگردیم به وضعیت بعد از تحویل دوربین: کیف دوربین رو زیر چادر لبنانیم انداختم که خدای نکرده دزد نزنه،واقعا یه وسیله ای که مال خودت نیست، نگهداریش خیلی سخته و اگه خدای نکرده اتفاقی میوفتاد، اونم واسه همچین دوربینی! باید گروه مستند با کمپوت آناناس میومدن دیدنم پشت میله های زندان! خلاصه باید همیشه توکل برخدا کرد و احتیاط ها رو هم سنجید. بعد از یکم پیاده روی، ادامه راه رو با اتوبوس رفتم بسمت خونه مادربزرگم که نزدیک خونه پدری شهید بود و بعدازظهر هم قرار داشتیم با خانم تقی پور(مسئول گروه) که بریم منزل مادر شهید و ازشون خواسته بودیم برای سکانس امروز، مرتضی و زهرا هم حتما حضور داشته باشند. عصر شد، زنگ خونه رو زدیم و اینبار فقط ما ۲ نفر بودیم که وارد شدیم. من و خانم تقی پور. حاج خانم با میوه های تازه و ارگانیک باغ شون(سیب، آلو، خیار) از ما پذیرایی کردند و بازم از خاطرات شون گفتند برامون تا زهراجان و آقامرتضی هم برسند. منم تو این فاصله با اینکه تا حالا با همچین دوربینی کار نکرده بودم(البته قبلش تو اینترنت مشخصات رو زدم و توضیحات رو مطالعه کردم، اما تئوری کجا و عملی کجا!!), شروع کردم برای اولین بار کار کردن باهاش و اصلا نمی‌دونستم چی به چیه؟ اوضاع خیلی فاجعه بود و فقط من در جریان بودم ، چون خانم تقی پور و مادر شهید هیچکدوم مطلع نبودن که وضعیت من چطوریه؟ فکر می کردن با این دوربین، دیگه بهترین فیلمبردار ممکن هستم!! برای همین اونجا نمیتونستم تلفنی صحبت کنم و تنها کسی که به ذهنم رسید میتونم ازشون راهنمایی بگیرم خود استاد خوشخو بودن! با وضعیتی که خیلی تابلو نباشه و یه لبخند ملایم بر لب که انگار وضعیت سفیده، پیام فرستادم به استاد خوشخو و ایشون هم خداخیرشون بده آنلاین بودن و پاسخگوی سوالات من و بالاخره قسمتایی که نیاز بود رو در همون فرصت کم یاد گرفتم، اونم با چه وضعیتی!! بصورت مجازی و غیر حضوری! در ادامه باید بگم من هیچ ادعایی نداشتم برای فیلمبرداری کار، اما قبلش کلی پیگیری کرده بودم برای فیلمبردار خانم، متاسفانه کسی پیدا نشد یا اگر هم بود، حاضر نشدن صلواتی بیان پای کار! ما هم که اسپانسر مالی نداشتیم برای همین مسئولیت این بخش هم افتاد رو دوش من و در کمال ناباوری، در عرض نیم ساعت خدا آبروم رو حفظ کرد و تونستم مسلط بشم به یه دوربین حرفه ای برای ضبط اولین سکانس مستند! ادامه دارد... ✅کانال «دلنوشته های یه مستندساز شهدا» رو در ایتا دنبال بفرمایید 👇 🆔 @khateratenaaaab
دلنوشته های یه مستندساز شهدا
شما هم منتظرید؟؟
نذاشتم انتظار ها زیاد بشه اینم از قسمت ۱۲ تقدیم نگاه تون اگر خدا و شهید توفیق بدهند حتما ادامه اش رو هم می نویسم ولی برای هر بخش حداقل یک ساعت زمان می بره چون کل این رمان ، داستانش واقعیه، همین حساسیتش رو بیشتر میکنه (برای روایت درست) و همینه که زمان نسبتا زیادی می بره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا