eitaa logo
خاطرات شیرین
16.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
156 ویدیو
8 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سال ماه رمضون اون موقعی که تلفن ها شماره نمی افتاد زنگ زدم خونه خالم گفتم من دختر فلانی هستم(یکی از فامیل های دورمون که سال به سال هم همدیگه رو نمی دیدیم) مامانم امروز واسه افطار آش نذری داره گفته زنگ بزنم شما رو هم واسه افطار دعوت کنم      خالم هم گفت باشه چشم حتما میایم دست مامانت درد نکنه.بعد ها فهمیدم که واقعا رفتن خونه اون فامیلمون یه نیم ساعت قبل از افطار هم رسیدن رفتن تو دیدن همه جا انداختن خوابیدن هیچ خبری هم از آش نیست😂 🎬@khaterehay_shirin
خراب کاری من: لباس های سفید همسرم رو با لباس رنگی که فکککککر نمی کردم رنگ بده با هم انداختم لباسشویی،بعد یه لباس خوش رنگ صورتی دخترونه تحویلش دادم😊یک بار هم همین کار رو با حوله مورد علاقش کردم، مدیون هستید اگه شما هم مثل شوهرم فکر کنید که عمدی بود😒 🎬@khaterehay_shirin
یک روز شوهرم که اومد خونه نوشابه گرفته بود، من هم نهار آوردم خوردیم و خوابیدیم بعد از ظهر می خواست بره سر کار رفت تو حیاط دید موتورش نیست رفت دم در باز دید نیست ترسیدیم گفتیم لابد در باز بوده دزد اومده برده اما دور از ذهن بود، یهو دیدیم یه موتور آبی دم سوپر مارکت خیابون‌مون هست، ظهر با موتور رفته خرید کرده پیاده اومده بود. 🎬@khaterehay_shirin
سلام خدمت همه عزیزان و ممنون از کانال خوبتون، امسال مدرسه اردوی درون مدرسه ای گرفته بود و قرار بود شب رو توی سالن ورزشی بخوابیم، ما هم با هم کلاسی های خودمون(کلاس هشتم) رفتیم نماز خونه و داشتیم بازی فکری می کردیم که دیدیم یکی از بچه ها زنگ زد به ۱۱۰ و یه خانومی برداشت گفت صد و ده بفرمایید، اون هم گفت فعلا یکیتون رو کشتیم شدید صد و نه تا! 😅 همون لحظه مدیر اومد داخل و بچه ها لوش دادن🤣 اون هم تا صبح فردا گوشیش دست مدیر موند🤣 ولی در کل مزاحمت تلفنی کار بسیار بد و ناپسندی هست. 🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار که بابام تازه ماشین خریده بود با ماشینش رفتیم بیرون سر چراغ قرمز یک مرد داشت دستمال کاغذی می فروخت بابام گفت یکی بخرم بذارم داخل ماشین بعد مرد رو صدا زد و گفت دستمال چند مرد گفت 9000 تومان، بابا دست کرد از جیبش یه 1000 تومانی در آورد از این جدید ها فکر کرد 10000 تومانی هست داد به فروشنده یکی از دستمال کاغذی ها رو گرفت و 1000 تومانی داد و گفت با بقیه ی پول برای خودت شکلات بخر...من 🤣 بابام😎 فروشنده 😲 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی 🤭داداشم کوچولو بود علاقه زیادی به آب بازی داشت، یک دفعه براش جوجه گرفتیم، چون خودش خیلی آب بازی دوست داره فکر کرد که جوجه هم دوست داره😫 دور از چشم ما شلنگ آب رو گرفت و قشنگ جوجه آب بازی کرد، آخرش هم جوجه سرما خورد و مرد🥲😂 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. زهرا هستم👋🧕 مربی آموزشکده آشپزی شیرین صبا🥘👩‍🍳 اینجا بهت یاد میدم چطوری با دم دست ترین مواد تو خونه ت یه کدبانوی نمونه بشی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3369140278C87ddd564a0 فقط کافیه بیای تو کانالم تا کنار هم جدیدترین و آسون ترین خوشمزه ها رو خلق کنیم☺️🍱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام من هم یک خاطره جالب از دوران بچگی داداشم یادم اومد سال ۷۰ بود که دمپایی کهنه می فروختیم جوجه می خریدیم یک دفعه که داداشم جوجه خرید بعد اومد و باغچه را کند و می خواست جوجه ی بیچاره را بکاره تا درخت جوجه در بیاد آخه ناگفته نمونه که داداشم دمپایی برای هیچکس نگذاشته بود همه دمپایی هامون رو یواشکی بعد ظهرها دور از چشم همه پاره می کرد جوجه میخرید جوجه ها هم دو روز زنده بودند و بعد می مردند داداشمم تصمیم گرفت جوجه بکاره تا مجبور نباشه دمپایی هامون رو پاره کنه 😂 🎬@khaterehay_shirin
عروسی داداشم رفتیم دنبال عروس لحظه خداحافظی عروس من زودتر از مادر عروس شروع کردم به گریه کردن😅 تازه بگم که بعد از ۱۶سال هنوز هم فیلم عروسی خودم رو می بینم به قسمت خداحافظی عروس که میرسه میشینم زار زار گریه میکنم هااا🤣 خیلی ببخشیدا به معنای واقعی کلمه عرررر میزنم🤣 🎬@khaterehay_shirin
سلام خیلی وقت پیش تو محله ما درگیری شدیدی بین اوباش ها اتفاق افتاد من هم که خیلی مضطرب و نگران بودم خواستم به پلیس زنگ بزنم اما شماره پلیس را نمی دانستم زنگ زدم ۱۱۸ شماره بگیرم ۱۱۸ هم گفت که شماره ارتباط با پلیس ۱۱۰ هست من هم که خیلی هول شده بودم و حواس پرت بودم به ۱۱۸ گفتم بی زحمت شماره ۱۱۰ را برایم پیامک کن، آن هم که فکر کرد مزاحم تلفنی هستم قطع کرد😁 🎬@khaterehay_shirin
ما یک روز رفتیم خونه خواهرم،خواهرم یک دونه از بچه هاش کلاس اول هست، خواهرم داشت باهاش درس کار می کرد به بچه‌اش گفت میتونی یک جمله بگی که داخلش آب داشته باشه، بچه خواهرم هم گفت لیوان😅خواهرم گفت این که آب نداره🙄گفت چرا دیگه ما پس تو لیوان چی می ریزیم داخلش آب می ریزیم دیگه😂اگه داخل درس هاتون مشکلی چیزی پیش اومد بیاین پیش بچه خواهر من کلاس خصوصی هم میذاره😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام من یه پسر ۱۰ ساله و یه دختر ۴ ساله دارم که با پسر خاله‌شون که اون ۸ سالش هست رفتن مغازه، مغازه دار گفته چه نسبتی باهم دارید پسر من هم هول شده گفته ما دو تا خواهریم این هم پسر خاله‌مون است پسرم می گفت مغازه دار اینقدر خندیده😂 🎬@khaterehay_shirin
اون زمان ها که تازه ظرف های تفلون اومده بود و مد شده بود مامانم یه ماهیتابه تفلون خریده بود بابام بنده خدا ندیده بود از این ظرف ها،اومده سرظرفشویی مثلا به مامانم کمک کنه دیده داخل این ماهیتابه سیاهه، آقا شروع میکنه با سیم ظرفشویی به سابیدن حالا نساب کی بساب😁سفیدش می کنه مثل قابلمه روحی ها، مامانم میاد می‌بینه😱 قیافه ما اون لحظه😂 بابام طفلک مظلوم، میگه باخودم گفتم این مادرت هیچ وقت نمیذاشته این ظرف‌ها این قدر سیاه بشه، دیدم کفش سیاهه گفتم بشورمش چه میدونستم جدیده😂خلاصه هنوز که هنوز هست مامانم ظرف جدید می‌خره اول به بابام میگه باز این رو نسابی جدیده😂 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از فرصت‌های شغلی ایتا
📣 فراخوان جذب پیام‌رسان ایتا برای فرصت‌های شغلی زیر دعوت به همکاری می‌کند: (با امکان همکاری به‌صورت امریه) 🔸 برنامه‌نویس بک‌اند 🔸 کارشناس مانیتورینگ 🔸 کارشناس ارشد دواپس 🔸 متخصص هوش مصنوعی 🔸 کارشناس زیرساخت و شبکه 🔸 مدیر محصول (مسلط به فرآیندها و روش‌ها) 🔸 برنامه‌نویس فرانت‌اند (ری‌اکت و تایپ اسکریپت) 👨🏻‍💻 برای اطلاعات بیشتر و ارسال رزومه روی این لینک کلیک کنید. 🔰 فرصت‌های شغلی پیام‌رسان ایتا: @eitaa_jobs
داییم داخل حیاط یه سگ بزرگ و سیاه داره خیلی ترسناک هست ولی همیشه میبندش که کسی رو نگیره...یک بار خالم و دخترش میان برن خونه داییم باید از جلو سگ رد می شدن که سگ حمله می کنه سمتشون خالم هم نامردی نمی کنه دخترخالم رو پرت می کنه جلوش و خودش فرار میکنه😂دخترخالم می گفت جایزه بهترین مادر دنیا رو باید بدن بهش که من رو پرت کرد برای سگ، شانس آوردم بسته بوده😂 🎬@khaterehay_shirin
اون اوایل که تازه همه گوشی دار شدن خواهرم بنده خدا با هزار تا بدبختی و التماس(چون هم گوشی گرون بود هم کمتر کسی داشت اون موقع) شوهرش رو راضی کرد که یه گوشی مدل بالا که یادم نیست چی بود براش بگیره!ما یه مهمونی دعوت شدیم خواهرم اینا هم اومدن اون مهمونی خییلی شلوغ بود و بچه ها شیطون بودن خیلی، خواهرم اون شب هی کلاس گوشیش رو برای جمع گذاشت و فلان!گوشیش رو گذاشته بود روی اُپن این بچه های کنجکاو گوشی رو برداشته بودن و باهاش ور رفته بودن بعدش حالا هر جوری بوده یا از قصد یا اتفاق انداختنش توی زودپز (زودپزهای قدیم داخلشون سیاه سیاه بود تهش معلوم نبود)صاحب خونه بنده خدا مواد خورشت سبزی میریزه توش درش رو میبنده و میذاره روی گاز لحظه ای که ملاقه توی خورشت زده شد و گوشی بالا اومد قیافه خواهرم دیدنی بود گوشی بیچاره آب شده بود توی زودپز🥺😠😐 ولی عجببب خورشت سبزی بود😄 🎬@khaterehay_shirin
‏واسه اولین بار که سوار هواپیما شدم با یه حالت مظلومانه رفتم به مهماندار گفتم ببخشید هواپیما مطمئن هست؟ گفت نه روزی ۲ بار سقوط می کنیم و می میریم😐خب اعصاب ندارید این شغل رو انتخاب نکنید😐😂 🎬@khaterehay_shirin
اون قدیم ترها مامانم تعریف می کرد تازه ماکارونی خوردن باب شده بود🥣بابا اومده خونه به مامانم گفته تو چرا از این غذا جدیدها درست نمی کنی؟ دوستم داشت می رفت خونه گفت زنم ماکارونی گذاشته 👩‍🍳توهم درست کن ماهم بگیم ماهم خوردیم می دونیم چیه!مامانم هم گفته کاری نداره که، رفته رشته پلویی خریده و رشته خالی درست کرده، بابام ظهر اومد خونه وقتی مامانم غذا رو جلوش گذاشته یک قاشق که خورده گفته اه اه مردم چقدر بد سلیقن ولش کن همون غذاهای خودت خوشمزه هست همون ها رو بپز😁 و این‌گونه بود که باز پدرم مادرم رو بهترین آشپز دنیا می دونست😜 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داداشم میره پمپ بنزین تا از طرف یه سوال بپرسه مرده هم داشته بنزین میزده تا میگه سلام آقا می بخشید، یک دفعه میفته تو اون چاله هایی ک تو پمپ بنزین بوده ارتفاعش هم زیااااد😂 داداشم بعد از ۵۰ ثانیه میاد بالا میگه این چه چاله ای بود پدرم دراومد تا بیام بالا مرده میگه آقا بخدا از اون وقت تا حالا دارم فکر می‌کنم این آقا جن بود فرشته بود چی بود که یک دفعه ای غیب شد می گفت همش داشتم آیت الکرسی می‌خوندم 😂 🎬@khaterehay_shirin
چندین سال پیش من بچه دومم رو تازه به دنیا آورده بودم، یک روز به خواست یکی از  فامیل ها من با بچه ها رفتم خونه اون ها تصور کنید من با یک بچه ۳ ساله با یک نوزاد دو ماهه و یک ساک لباس وقتی از تاکسی پیاده شدم باید کمی پیاده می رفتم، وقتی خواستم از خیابان رد بشم از بس دست‌هام پر بود هول شده بودم و پستونک بچه را گذاشته بودم تو دهان خودم که یک دفعه با نگاه‌های مردم فهمیدم وکل روز وخندیدم😅 🎬@khaterehay_shirin
آقا پسر کوچیکم وقتی حدود یک سال ونیم سن داشت ماشاءالله هم خوب راه میرفت هم کامل حرف میزد😍یه روز می خواستم با پسربزرگم که اون هم کلاس سوم بود ببرم پارک، از آپارتمان که زدیم بیرون یکی از همسایه ها رو دیدم، تا یه سلام و احوال پرسی کردیم، دیدم پسر کوچیکم نیست😳 سراسیمه رفتیم گشتم، دیدم یه پیکان کنار خیابان پارک کرده بوده این رفته دستش رو تا آرنج کرده تو اگزوز پیکان🤣و نمی تونست بیرون بیاره همونجوری ایستاده بود پشت ماشین رفتم دستش رو در آوردم ولی ازبس خندیدم همونجا نشستم نتونستم ببرم دستش که شده بود مثل قیرسیاه وچرب بشورم، همسایه بنده خدا برد شست 😊 🎬@khaterehay_shirin
دخترم ۴ ساله هست برای تولد بچه خواهرم رفته بودیم موقع فوت کردن شمع تولد دخترم داشت براش آهنگ تولد تولدت مبارک می خوند همه ساکت شدیم تا اون براش بخونه اون هم اینجوری می خوند تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمع ها رو فوت کن دیگه زنده نباشی بیا شمع ها رو فوت کن دیگه زنده نباشی یهو کل خونه رفت رو هوااااا😂 🎬@khaterehay_shirin
چند سال پیش عقد خواهرم بود سر سفره، عاقد خطبه عقد میخونه، چون برای ۵ دفعه که بخونه هر دفعه باید یک چیزی بگیم، دفعه اول به جای این‌که بگم عروس رفته گل بچینه گفتم عروس رفته گلاب بچینه🤣یادش بخیر اون موقع ۱۴ سالم بود حالا که مادر۲ تا بچه شدم هنوز شوهر آبجیم میگه و میخنده. 🎬@khaterehay_shirin
یک روز پسرم از مبل هی می پرید پایین و تکرار این کار، بعد عصرش گفت پام درد می کنه من هم گفتم چون زیاد پریده برای همین هست.گفتم بیار ماساژ بدم، اومد گفتم کدوم‌ پات هست! پای چپش رو نشون داد. بعد ماساژ بلند شد و لنگان لنگان راه افتاد. من هم ترسیدم و وقتی شوهرم از بیرون اومد گفتم اینجوری شده شوهرم گفت بزار یکم بمونه اگه بهتر نشد ببریم عکس بندازیم، با استرس وترس و غرغر کردن قبول کردم، خلاصه فقط نازش رو می کشیدم و ماساژ می دادم، شب گفتم استراحت کن پسرم اگه پات بهتر نشد فردا بریم دکتر اون هم خوابید و نصف شب بلند شد گفت پام درد می کنه، بلند شدم و ماساژ دادم گفتم کدوم پات هست؟ دیدم پای راستش رو نشون داد گفتم حتما خواب آلود هست برای همونه، خوابوندمش صبح شوهرم رو بیدار کردم گفتم آماده شو ببریمش دکتر و رفتم پسرم رو بیدار کردم و بلند شد و راه رفت دیدم دیگه لنگان لنگان نمیره، نرماله راه رفتنش گفتم بزار بمونه بعد ظهر بازم گفت درد می کنه اون موقع ببریم صبحونه‌اش رو خورد و گفتم پسرم کدوم پات اذیت می کنه؟ دیدم پای راستش رو نشون داد و بلند شد باز لنگان لنگان راه رفت🤔🤨 شک کردم گفتم امتحانش کنم، گفتم مامانی اگه بستنی می خوای باید بدویی بیای پیش من، بلههههه دیدم راحت دوید، گفتم این پسر چقدر مارمولکه😁 از دیروز ادا میومد، چقدر هم غصه خوردم و سر شوهرم نق زدم که چرا زود نمی بری دکتر آخه تعجب می کردم بچه ۲ ساله چه به فیلم بازی کردن، الان دیگه فیلم‌هاش برام رو شده😂 🎬@khaterehay_shirin
ما چند سال پیش رفتیم مشهد با خانواده تو یکی از مغازه ها که رفتیم خرید من چشمم خورد به یه موش ژله ای سیاه رنگ خوشم اومد ازش خریدم، خیلی بامزه بود جدا از بامزگیش همه رو باهاش می ترسوندم مثلا می انداختمش تو خونه بعد می گفتم وای موش موش فکر می کردن راستکی هست میومدن که بکشنش😅یه روز هم اومدم گذاشتمش پشت پشتی های قدیمی بود اگه یادتونه بعد رفتم بابام رو آوردم گفتم موش اینجا هست بیا بکش، بابام اول اومد یه نگاه کرد، چهار تا فحش هم بهش داد بعد خیلی آروم به من گفت هیس سر و صدا نکن تا برم چوب بیارم بکشم من هم گفتم باشه دیدم رفت چوب و دمپایی آورد که بزنه تو سرش یهو من زدم زیر خنده گفتم بابا الکی هست ژله‌ای هست🤣خودش هم خندش گرفت ولی خواست بکشتم😂 🎬@khaterehay_shirin
مامانم می گفت کوچیک که بوده قالی بافی می‌کردن، هم برای مردم هم خونه،قالی که توخونه داشتن سه تایی یعنی داییم خالم و مامانم نوبتی می بافتن، گاهی که خالم و داییم حوصله نداشتن به مامانم می گفتن دو قرون بهت میدیم به‌جای ما بباف، مامانم هم پول جمع کن بوده، فقط یه شیشه فلزی داشته بجای قلک زیر خاک قایم می کرده، اما خالم و دایی جاش رو می دونستن، هر بار می خواستن پول بدن می رفتن از همون پول بر می داشتن، مامانم هم که روی درش سوراخ کرده بوده متوجه نمی شده، تا اینکه باز کرده به‌جای اینکه صد تومان داشته باشه دیده ده تومانه فهمیده چه کلاه گشادی سرش گذاشتن و هنوزم حرفش میشه داغش تازه هست😂 🎬@khaterehay_shirin
فکر کنم ۵ یا ۶ سالم بود تعطیلات عید رفته بودیم تهران خونه پدربزرگم نزدیک ده روزی بود اونجا بودیم ما خودمون قم زندگی می کنیم من چون به دخترعموهام خیلی وابسته بودم، بیقراری می کردم به مامانم می گفتم دیگه برگردیم دلم تنگ شده اون روز خالم اینا هم ناهار خونه پدربزرگم بودن اون موقع ها نوشابه شیشه ای بود پدربزرگم دوتا جعبه نوشابه گرفته بود سر ناهار خوردیم بقیه‌اش موند این دختر خاله من هم نامردی کرد و گفت اگه دو تا شیشه نوشابه بخوری بال در میاری راحت میتونی پرواز کنی و بری خونه‌تون یک سر دوباره برگردی😂 حالا من‌هم که دنبال راهی بودم که برگردم حسابی خوشحال شدم هی می رفتم یواشکی از آشپزخونه نوشابه می آورد باز می کردم می خوردم هی می گفتم پس کو؟ چرا درنمیاد🥺 اون هم می گفت باید بیشتر بخوری فک کنم ۵ تا شیشه نوشابه تو نصف روز به خوردم داد آخرش دیدم بال که در نیاوردم هیچ دل درد هم گرفتم گفتم میرم به مامانم بگم تو حیاط بودیم تا این رو گفتم نامرد دمپایی هاش. و گرفت دستش فک کنید نپوشید🤣با سرعت جت در رفت، رفتم به مامانم گفتم کلی دعوام کرد. هنوز وقتی نوشابه می خورم منتظرم بال در بیارم😁 🎬@khaterehay_shirin
من زمانی که شدید خوابم بیاد و شرایط فراهم نباشه (مهمونی باشم و..) می خندم به مسخره ترین چیز هم می خندم، خانواده خودم که میدونن، به همسرم هم گفته بودم، اوایل ازدواجم یه شب خونه مادر شوهرم بودیم و خوابم میومد... من هم به شدت خندم گرفته بود سر کوچیک‌ ترین حرفی می خندیدم،من😂🤣بقیه🧐🤨همسرم🙄😐😩با حالت خنده به همسرم گفتم توضیح بده چرا می خندم بد برداشت نکنن، خلاصه مادرشوهرم یه مدت فکر می کرد من مشکلی دارم دیونه😵‍💫 هستم😂ولی خوبه که آدم بخنده😂تا این‌که عصبانی بشه حرفی یا حرکتی بزنه باعث دلخوری بشه. 🎬@khaterehay_shirin