سلام می خوام یه خاطره از زمان نوجوانیم براتون بگم. خدا بیامرز بابام همیشه وقتی ماهی میخرید هم زیاد میخرید هم رسم بود خودش ماهی رو پاک می کرد و خرد شده میداد تحویل مادرم، یک بار چند تا ماهی خریده بود من گفتم بدین من پاک می کنم از اونجایی که اولین بارم بود خسته شدم و برای چند دقیقه ماهی ها رو از تو حیاط ول کردم اومدم تو خونه و سرم گرم شد یادم رفت، یه لحظه یادم افتاد به ماهی ها و بدو رفتم سراغشون دیدم بلهههه گربه اومده سراغشون و می خواسته ماهی رو ببره اما چون ماهی بزرگ بود نتونسته بود ببره فقط چند جاش رو گاز زده بود خلاصه من هم هیچی نگفتم ماهی رو تمیز کردم و اون قسمت های گاز زده رو جدا گذاشتم و تو سفره خودم از اون قسمتهای سالم خوردم،چون خیلی بد دل هستم😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، حرف جریمه رانندگی شد... من بچه که بودم یادم هست چون هر ماشینی سوار می شدیم میدیدم که آینه ماشین آویز داره، یه بار که تاکسی دربست سوار شده بودیم، آینه اش آویز نداشت هی پیش خودم می گفتم این چرا آینه اش آویز نداره؟ پلیس جریمه نمی کنه؟ 😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
رفته بودیم دریا پسرم کوچیک بود می ترسید بره داخل دریا من هم دستش را گرفتم و یه کم با زور بردمش داخل دریا بعد از تعطیلات توی مدرسه تمرین جمله نویسی بوده گفتن با کلمه کشان کشان جمله بسازید پسرم هم نوشته بود پدرم مرا کشان کشان به دریای شمال برد. 😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام خاطره من هم در مورد دخترم که تازه رفته بود مدرسه و معلمش گفته بود با چند کلمه، جمله بسازن یکی از کلمه ها اثرش بود، چون تو درس خونده بود که لاکپشت وقتی راه میرود اثرش بر جا می ماند
دختر من نوشته بود (مادرم وقتی راه میرود اثرش بر جا می ماند)
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام من هم اوایل ازدواج که هنوز خونه داری خوب نمی دونستم، شوهرم بیست کیلو گردو خریده بود و گفت گردوها تازه هستن کامل خشک نشدن، یکی، دو روز پهن کن تو خونه که خشک بشن و رفت مأموریت...
من هم اومدم شال پهن کردم توی حیاط و گردوها رو ریختم تا توی آفتاب زودتر خشک بشن، فردا که اومدم خبر بگیرم دیدم که نصف گردو ها نیست چشمم که به کلاغ های روی درخت افتاد فهمیدم چی شده... از اون روز دیگه یاد گرفتم گردو های تازه رو میریزم توی کیسه برنج و زیپش رو هم محکم می بندم و بعد می ذارم بیرون.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، من خواهرم کلاس اول بود یادم هست همیشه جمله سازیهاش خیلی مفهومی بود مثلا یکبار که قرار بود با آدم جمله بسازه نوشته بود من به مدرسه می روم گفتم پس آدمش کجاست؟ میگه یعنی من آدم نیستم؟ یا مثلا با بابا جمله بساز مینوشت پدرم به خانه آمد.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
‼️‼️مانتو و عباهای دُرسان مختص
همه بانوهایی که دغدغه لباس پوشیده دارن👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
😌بیاین که میخوام کانال اصلیش رو بهتون معرفی کنم
🔴انواع مانتوی پوشیده و عبا و چادر مشکی
🔴مستقیم از تولیدی با ضمانت مرجوع و تعویض 😱
و مناسبترین قیمت به دلیل #نذر_فرهنگی
🛍فروشگاه حضوری تهران و کرج
اگه استایل شیک و پوشیده میخوای بزن رو لینک♨️
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
سلام من وقتی ۱۰ سالم بود ماشین پدر بزرگم باتری خالی کرده بود و باید هل میدادیم بغل جاده که تصادف نشه و چون کم بودیم و من از همه پسر خاله هام کوچیک تر به من گفت تو بشین پشت فرمون هر وقت رسیدیم کنار و من گفتم ترمز کن، من هم گفتم باشه ولی نمی دونستم ترمز هم مثل گاز میمونه و هر چقد بیشتر فشار بدی قدرتش بیشتر هست و وقتی پدر بزرگم گفت ترمز کن تا ته فشار دادم و یهو ماشین وایساد و پدر بزرگم و پسرخاله هام همگی با صورت خوردن تو شیشه آقا من از خنده داشتم غش می کردم ولی ترسیده بودم نکنه بابا بزرگم دعوام کنه یه ۲ دقیقه بعد بابا بزرگم اومد و یه فحش ترکی داد و بهم توضیح داد که ترمز مثل گاز میمونه این حرفها و همه چی به خیر خوشی تموم شد فقط دماغ پسر خالم تا یک ماه درد می کرد.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
شوهرم میگه یک بار با داداشهام یه شلوغ کاری حسابی کرده بودیم(اینها کلا خیلی آتیش می سوزوندن آنقدری ک دائما همسایه ها دم در اینا بودن و شکایت می کردن)میگه مامانم می خواست ما رو تنبیه کنه چهار تامون رو انداخت دستشویی🤣بعدش هم در رو بست و گفت الان میام داغتون کنم که دیگه آدم بشین🤪میگه دیدیم درو باز کرد و یه کبریت دستش🤔بعد هی میگفت بگین غلط کردیم و گرنه داغتون می کنم😶ما هم گریه می کردیم. بعد مامانم یه کبریت روشن می کرد،ما هم فوت می کردیم😅اون روشن می کرد کبریت رو ما فوت می کردیم(مثلا داغ میذاشت اونم با کبریت)🤣آخرش دید ما فوت می کنیم با دمپایی افتاد به جونمون😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
دیروز مادرشوهرم اومد با ذوق گفت جا مایعی سرامیکی خریده، من هم گفتم کاش نمی خریدی و برو پس بده و اینا ال و بل هستن و خلاصه، یه نیم ساعت در وصف بدی هاش سخنرانی کردم، قیافه مادرشوهرم تبدیل به این شد😔بعد از تو کیفش یه جعبه در آورد، گفت من یک دونه هم واسه تو کادو خریدم😶وای یعنی دوست داشتم زمین باز بشه برم داخلش
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یکی از بچه هامون اومد سر امتحان صورتش😳 این طوری بود، بعد از مراقب پرسید: آقا این چه امتحانی هست؟ بعد معلم گفت فارسی هست دیگه بعد یارو گفت مگه عربی نبود؟ گفت نه مگه عربی خوندی ؟ گفت آره😂😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin