eitaa logo
خاطرات شیرین
15.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
196 ویدیو
9 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خاطره من هم در مورد دخترم که تازه رفته بود مدرسه و معلمش گفته بود با چند کلمه، جمله بسازن یکی از کلمه ها اثرش بود، چون تو درس خونده بود که لاکپشت وقتی راه می‌رود اثرش بر جا می ماند دختر من نوشته بود (مادرم وقتی راه می‌رود اثرش بر جا می ماند) 🎬@khaterehay_shirin
سلام من هم اوایل ازدواج که هنوز خونه داری خوب نمی دونستم، شوهرم بیست کیلو گردو خریده بود و گفت گردوها تازه هستن کامل خشک نشدن، یکی، دو روز پهن کن تو خونه که خشک بشن و رفت مأموریت... من هم اومدم شال پهن کردم توی حیاط و گردوها رو ریختم تا توی آفتاب زودتر خشک بشن، فردا که اومدم خبر بگیرم دیدم که نصف گردو ها نیست چشمم که به کلاغ های روی درخت افتاد فهمیدم چی شده... از اون روز دیگه یاد گرفتم گردو های تازه رو میریزم توی کیسه برنج و زیپش رو هم محکم می بندم و بعد می ذارم بیرون. 🎬@khaterehay_shirin
سلام، من خواهرم کلاس اول بود یادم هست همیشه جمله سازی‌هاش خیلی مفهومی بود مثلا یک‌بار که قرار بود با آدم جمله بسازه نوشته بود من به مدرسه می روم گفتم پس آدمش کجاست؟ میگه یعنی من آدم نیستم؟ یا مثلا با بابا جمله بساز می‌نوشت پدرم به خانه آمد. 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
‼️‼️مانتو و عباهای دُرسان مختص همه بانوهایی که دغدغه لباس پوشیده دارن👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 😌بیاین که میخوام کانال اصلیش رو بهتون معرفی کنم 🔴انواع مانتوی پوشیده و عبا و چادر مشکی 🔴مستقیم از تولیدی با ضمانت مرجوع و تعویض 😱 و مناسبترین قیمت به دلیل 🛍فروشگاه حضوری تهران و کرج اگه استایل شیک و پوشیده میخوای بزن رو لینک♨️ https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام من وقتی ۱۰ سالم بود ماشین پدر بزرگم باتری خالی کرده بود و باید هل می‌دادیم بغل جاده که تصادف نشه و چون کم بودیم و من از همه پسر خاله هام کوچیک تر به من گفت تو بشین پشت فرمون هر وقت رسیدیم کنار و من گفتم ترمز کن، من هم گفتم باشه ولی نمی دونستم ترمز هم مثل گاز میمونه و هر چقد بیشتر فشار بدی قدرتش بیشتر هست و وقتی پدر بزرگم گفت ترمز کن تا ته فشار دادم و یهو ماشین وایساد و پدر بزرگم و پسرخاله هام همگی با صورت خوردن تو شیشه آقا من از خنده داشتم غش می کردم ولی ترسیده بودم نکنه بابا بزرگم دعوام کنه یه ۲ دقیقه بعد بابا بزرگم اومد و یه فحش ترکی داد و بهم توضیح داد که ترمز مثل گاز میمونه این حرف‌ها و همه چی به خیر خوشی تموم شد فقط دماغ پسر خالم تا یک ماه درد می کرد. 🎬@khaterehay_shirin
شوهرم میگه یک بار با داداش‌هام  یه شلوغ کاری حسابی کرده بودیم(این‌ها کلا خیلی آتیش می سوزوندن آنقدری ک دائما همسایه ها دم در اینا بودن و شکایت می کردن)میگه مامانم می خواست ما رو تنبیه کنه‌ چهار تامون رو انداخت دستشویی🤣بعدش هم در رو بست و گفت الان میام داغتون کنم که دیگه آدم بشین🤪میگه دیدیم درو باز کرد و یه کبریت دستش🤔بعد هی می‌گفت بگین غلط کردیم و گرنه داغتون می کنم😶ما هم گریه می کردیم. بعد مامانم یه کبریت روشن می کرد،ما هم فوت می کردیم😅اون روشن می کرد کبریت رو ما فوت می کردیم(مثلا داغ میذاشت اونم با کبریت)🤣آخرش دید ما فوت می کنیم با دمپایی افتاد به جونمون😂 🎬@khaterehay_shirin
دیروز مادرشوهرم اومد با ذوق گفت جا مایعی سرامیکی خریده، من هم گفتم کاش نمی خریدی و برو پس بده و اینا ال و بل هستن و خلاصه، یه نیم ساعت در وصف بدی هاش سخنرانی کردم، قیافه مادرشوهرم تبدیل به این شد😔بعد از تو کیفش یه جعبه در آورد، گفت من یک دونه هم واسه تو کادو خریدم😶وای یعنی دوست داشتم زمین باز بشه برم داخلش 🎬@khaterehay_shirin
یکی از بچه هامون اومد سر امتحان صورتش😳 این طوری بود، بعد از مراقب پرسید: آقا این چه امتحانی هست؟ بعد معلم گفت فارسی هست دیگه بعد یارو گفت مگه عربی نبود؟ گفت نه مگه عربی خوندی ؟ گفت آره😂😂 🎬@khaterehay_shirin
شوهرم یه تیشرت مشکی خریده بود خیلی دوستش داشت، تو اینستا یه کلیپ دیدم که با وایتکس طرح رو پیراهن می انداختن خیلی خوشگل می شدن، من هم خواستم سوپرایزش کنم هنرنمایی کنم🤓رفتم تیشرتش رو وایتکس اسپری کردم🧴😁 وای فاجعه شده بود 😂🤯بعد تیکه تیکه اش کردم باهاش گردگیری کردم و انداختم تو سطل 🙄یه مدت دنبالش می گشت و غر میزد که کجا رفته آخه🤔😤ولی صداش رو در نیاوردم که چه بلایی سرش آوردم 🤫😂 🎬@khaterehay_shirin
یه بار یه عروسی داشتیم رفته بودیم خرید کنیم برای عروسی رفتیم تو قسمت لباس ها من حواسم نبود به فروشنده گفتم اون شومیز صورتیه چه رنگیه😐قیافه من قبل از فهمیدن اینکه سوتی دادم☺قیافه من بعد از اینکه فهمیدم سوتی دادم:😟 قیافه فروشنده:🤨😳 🎬@khaterehay_shirin
امروز قرار بود مامانم بیاد دنبالم از مدرسه، دوازدهم هستم سال آخرم بعد دیدم، رفیقش جلو تو ماشین نشسته سوار شدم و احوال پرسی و... یهو مامانم گفت نفیسه نونوایی سر کوچه شما هست من هم نذاشتم ادامه بده گفتم از اون نگیری ها نوناش خمیره به درد نمیخوره یهو دیدم رفیق مامانم زد زیر خنده گفت داداشم هست خواستم بگم نون خواستین بگید که براتون نگه داره🥺😂 مردم از خجالت😂 🎬@khaterehay_shirin