eitaa logo
خاطرات شیرین
16.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
156 ویدیو
8 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام👋🏻 مامانم رفته بوده خرید چون خریدش زیاد بوده تاکسی گرفته که خرید ها رو بیاره بعد اون آقا بهش کمک میکنه که خرید رو بذاره تو صندوق عقب، مامانم با خودش میگه این آقا همه خرید هارو که گذاشت تو ماشین منم برم بشینم تو ماشین که بریم دیگه چیزی نمونده😆حالا یهو به جای اینکه صندلی شاگرد بشینه اشتباهی میره پشت فرمون میشینه 🤣🤣دقیقا همون لحظه هم آقای راننده میاد میبینه که مامانم پشت فرمونه بهش میگه خب حاج خانوم بفرمایید بریم🤣🤣 🎬@khaterehay_shirin
سلام موقع بچگی من و خواهرم وقتی یه کار بدی می‌کردیم از هم باج می‌گرفتیم که اون یکی به مامان نگه، یک بار خواهرم یه چیزی شکسته بود یعنی دیگه من پادشاهی می‌کردم روزی چند بار می رفتم روی طاقچه پنجره اونم باید من رو سرشونه هاش سوار می‌کرد و تو حیاط دور می‌ داد،نوبت جارو کردن به جای من جارو می‌کرد تقریبا یه ماه ادامه داشت، رفتیم مسافرت خونه داییم که شهر دیگه بود عید بود می گفتم برو آجیل بیار برام، واااای یک بار براشون مهمون اومد رفتن دیدن ظرف آجیلشون خالیه🤭 مامانم از خجالت آب شد آخه اونا که بچه نداشتن فهمیدن کار ما بوده، خلاصه خواهرم بعد یه ماه خسته شد گفت من دیگه به حرفت گوش نمی‌دم برو هر چی میخوای بگو به مامان، منم بعد اون همه باجگیری رفتم گفتم🤤دیگه مامانم تو مسافرت کاریش نداشت فقط ظرف شکسته نبود شیطنت های دیگم داشت واسه همین یه ماه به من باج داد خخخخ، البته این کارها متقابل بود اگه منم یه نقطه ضعف داشتم همین آش و همین کاسه بود🤪 خواهرم از من تپل تر بود نامرد می گفت وقتی من رو شونه‌هاتم باید مثل اسب بری، دنیایی داشتیم تو کودکی یادش به خیر    🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار خواهرم گفت آبجی ببین چه رمزی گذاشتم برای گوشیم چقدر باحاله گفتم کدوم خنگی اینجور رمزی میذاره اینکه خیلی راحته، داییم گفت من بهش گفتم 😐😑😂 🎬@khaterehay_shirin  
هدایت شده از اکران مردمی عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سیلی سخت اطلاعاتی سپاه به اسرائیل در «قلب رقه» 🎥 فیلم سینمایی «قلب رقه» روایتی از عملیات اطلاعاتی مدافعان حرم در شهر رقه -پایتخت داعش-، برای پیدا کردن یک اسیر ایرانی است که قرار است با اسرائیل مبادله شود. ♦️ فعالان فرهنگی می‌تونن برای اکران فیلم در مساجد، هیئات، سالن‌های شهر و ... به روش‌های زیر اقدام کنن: 🌐 ekranmardomi.ir/movie/the-heart-of-aqqah 📞 02142795050 🎬 سینما انقلاب می‌خواهد🔻 eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba
مراسم ختم مادربزرگم یکی بهم گفت خدا بیامرزه گفتم ممنون اومدید ان شاءالله تو غم هاتون جبران میکنم😐💔اون لحظه زنه فقط نگاهم میکرد گفتم ان شاءالله تو شادی هاتون بیام و با زمین وداع گفتم و در آن آب شدم💔😂   🎬@khaterehay_shirin
با خواهرم رفتیم خرید، خواهرم رفت داخل اتاق پرو منم دم در ایستادم و اجناس رو میدیدم، اون قسمت رگال مردونه بود‌دیدم یه کاپشن خیلی شیک روشه منم خیلی خوشم اومد گفتم برای همسرم بخرمش در حالی که داشتم با خواهرم حرف میزدم که وای این رو ببین چقدر قشنگه،کاپشن رو پوشیدم و توی آینه خودم رو داشتم نگاه میکردم و متوجه شدم فروشنده که مرد بود کنارم ایستاده و میخنده ازش قیمت پرسیدم گفت قابلی نداره چندسال پیش از ترکیه خریدم دیگه کهنه هست. گفتم برای شماست!؟ گفت با اجازتون🤣آب شدم کاپشن رو پس دادم و زود از اونجا رفتم. 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چند سال پیش رفته بودیم با بچه ها شمال داشتیم از جنگل رد میشدیم دخترم گفت چقدر اینجا باحاله دوست دارم برم توش گم بشم منم بدون هیچ مکثی گفتم خب برو گم شو، دخترم مونده بود از جواب من بخنده یا گریه کنه. 🎬@khaterehay_shirin
حدود 10 سال پیش ما با یه دوست خانوادگی داشتیم که دخترش دانشجو بود یه شهر دیگه و یکی از درساش رو افتاده بود می خواست بره واسه امتحان چون چند روز بیشتر نمیخواست بمونه من هم باهاش رفتم خلاصه اولش با هم اتاقیاش آشنا شدم و کلی خندیدیم، آخر شب اونا می خواستن بشینن پای درس و منم خسته راه همینجوری که روی زمین دراز کشیده بودم خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم دیدم همه هم اتاقیا یه جور خاصی نگاهم میکنن و انگار من یه مشکلی دارم و دلشون سوخته واسم هی محبتای عجیب غریب می کردن تا اینکه دوستم که باهاش رفته بودم خوابگاه از خواب بیدارشد رفت آشپزخونه و با هم اتاقیاش شروع به صحبت کرد و من رو نگاه میکردن که یهو دوستم پخش زمین شد از خنده بعدم به من میگفت اینا فکر میکنن تو مشکل روانی داری و دیوونه ای حالا چرا؟ جایی که من شب دراز کشیده بودم و یهو خوابم برد بود روی زمین بود و جلوی پام یه تلویزیون از این تلویزیون کوچیکای دکمه ای بوده که من تو خواب هی پام میخورده به این دکمه و هی تلویزیون روشن می شد منم نمیدونم تو خواب چه جوری و از کجا این رو حس میکردم از جام پا میشدم بعد من میدیدم 6 تا آدم غریب دورم نشستن و دارن 4 چشمی نگام میکنن هی یکی یکی به همه سلام میکردم و میگفتم ببخشید وسط درس خوندنتون مزاحم میشم و تلویزیون و خاموش میکردم میخوابیدم و این روند تا صبح 4-5 بار تکرار شده و این بنده های خدا فکر کردن من خل وچلم و یه مشکلی دارم.😂😂😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام، مادربزرگ من هیچ وقت نمیگه برام غذا درست کن مثلا میگه مادر شام چی میخوری؟ مثلا منم میگم مادربزرگ شما به شام من چیکار داری خودم یه چیز درست میکنم میخورم دیگه بعد خیلی شیک میگه پس بیار منم بخورم😁 یا اینکه شب میگه فردا ناهار چی درست کنم میگم مادربزرگ بیخیال من خودم یه چیزی میخورم دیگه میگه پس برای منم ناهار درست کن  ۲.مادربزرگ من هیچ وقت نمیگه پاشو برو برام فلان چیز بخر همیشه اول میپرسه امروز نمیری بیرون؟ بعد مثلا من میگم نه بعد میگه وای پوسیدی داخل خونه یکم برو بیرون هوا بخوری یکم روحیت باز بشه و... خلاصه از ویژگی های مثبت بیرون رفتن میگه تاشما رضایت بدی اوکی امروز میرم فلان جا، بعد میگه خب حالا که داری میری بیرون برگشتیگ سر راهت برای منم این و اون و....و...و... هم بخر😁(چقدرهم که سرراه)برای ظرف شستن هم نمیگه برو ظرف‌ها رو بشور میاد میگه دخترخوشگلم  حوصلت سررفته؟خب پاشو ظرف‌ها رو بشور حوصلت سرنره😂من که تصمیم گرفتم روشش رو سر لوحه زندگیم قرار بدم 😂😂😂 🎬@khaterehay_shirin
🌷 شهید همت: 🌿 من را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. 📚کتاب طنین همت 🎬@khaterehay_shirin
با خانواده عمه‌ام رفتیم بوشهر خونه یکی ازفامیل های شوهر عمه بعد داخل شهر که رسیدیم(من رفته بودم داخل ماشین عمه اینا پیش دختر عمه)قرارشد شوهر عمه که راه رو بلد بود جلو بره بابای بنده هم پشت سرش بیاد، یه دفعه دیدیم بابام نیست زدیم کنار زنگ زدم به بابام گفتم بابا کجایید گفت پشت سرتون دارم میام دیگه گفتم ما که وایسادیم تو پشت سر کی داری میری؟؟ نگو پدر بنده ماشین یکی دیگه ررو شبیه ماشین شوهر عمه‌ام اشتباهی گرفته بوده هرجا اون بنده خدا میرفته دنبالش رفته بوده😂کلا یه راه اشتباهی رو رفته بود. 🎬@khaterehay_shirin
چند وقت بود من کلاس کامپیوتر می رفتم همیشه هم کلاسمون از ساعت 10 تا 12 بود، یه بار کلاسمون یک خورده دیرتر تموم شد یعنی همه رفته بودن فقط کلاس ما بود کلید آموزشگاه رو هم داده بودن استاد گفتن هر وقت تموم شد خودتون در آموزشگاه رو قفل کنید کلاس که تموم شد بچه ها یکی یکی رفتن فقط من موندم و استاد، من هم رفتم دستشویی گلاب روتون، استادم رفت داخل دفتر ( آموزشگاهمون کوچکه دستشویی هم نزدیک در ورودیه تو دستشویی که بودم یهو صدای تق اومد اهمیت ندادم بعدش که از دستشویی اومدم بیرون دیدم همه جا تاریکه در هم بسته‌هست، رفتم هرچی در رو فشار دادم در باز نشد منم بلند گفتم یا حضرت عباسسس استادد در رو باز کنیدد کمککک، دیدم نه مثل اینک همه رفتن خونه هاشون ( آموزشگاه ماهم توی کوچه خلوت بود فقط یه آرایشگاه که اونم اکثرن تعطیله) هیچی دیدم فایده نداره گفتم بهتره منتظر بموم آموزشگاه خلوت تاریک حتی چند تا مارمولکم داشت گذشت من از ساعت 13 تا 17 تو آموزشگاه بودم دیگه داشت گریه‌ام می گرفت دیدم صدای تق اومد من از خوشحالی این که بالاخره یه نفر اومد مثل جن ها پریدم جلوی مربیم گفتم استاددد، استاد که رسما سکته رو زده بود از ترس نزدیک بود سنگ کوپ کنه، من رفتم خونه گفتم حتما همه نگران شدن همه جا رو دنبالم گشتن، دیدم نه بابا مامانم که پیش خاله ام رفته، دادشامم که طبق معمول نبودن فقط بابام بود موقعی که بهش گفتم چه اتفاقی افتاده بود فکرکردم الان دلداریم میده، یهو گفت واسه‌ی کسی دیگه تعریف نکنی آبرومون توی فامیل بره با این دختر خنگم😂😂😂 🎬@khaterehay_shirin
🔸این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. ✍می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. 🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ 🔸کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. 🔹گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. 🔸گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! 🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با 12 گلوله به شهادت رسید. 🌹 همان‌ است! به این میگن جوانمرد🌹 ‍ 🎬@khaterehay_shirin
مچ دستم كيست زده بود با بابام رفتم دكتر يه دكتر جدی و عييننككييی،دكتر بهم گفت آستينت رو بزن بالا اصلا نميدونم چطور آستينم رو زدم بالا كه مشت زدم زير عينک دكتر، عينكش رفت بالای ابروش،بعدم من و پدرم بيهوش شديم از خنده و دكتر خيلی جدی عينكش رو درست كرد و در مركز درد كيست دستم آمپول زد😂😂 🎬@khaterehay_shirin
خونه‌مون رو رنگ و نقاشی می کردیم هر روز دو تا نقاش میومدن تا عصر کار می‌کردند، مامانم براشون جدای از میوه و... توی ظرفی کشمش و گردو ریخته بود گذاشته بود روی یه تخته ای که سر راه من بود، منم هر بار که میرفتم میومدم هی از اون ها بر می‌داشتم می خوردم، نگو نقاشه زیر نظرم داشته و حرص می خورده سری بعد که اومدم رد شم تا دست انداختم کشمش بردارم دیدم اِ ظرف خالیه، بعد فهمیدم نامرد از درد اینکه من نخورم همه اش رو ریخته داخل جیبش 😂😂 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
🛑 فروشگاه محصولات ارگانیک 🛑 ⭕️ ما اینجاییم تا با قیمت عالی و با کیفیت برتر محصولات را در اختیارتان بگذاریم. ✴️ - انواع گیاهان دارویی ✴️ - انواع شیره ✴️ - روغن های درمانی ✴️ - لوازم آرایشی و بهداشتی ✴️ - انواع شامپوهای طبیعی ✴️. انواع سرکه های طبیعی ✴️. انواع دمنوش های طبیعی ✴️. انواع صابون های طبیعی ✴️. انواع لیف و کفی های طبیعی ✴️.کپسول لاغری بدون عوارض ✴️. انواع مام های طبیعی ✴️. انواع عطرهای طبیعی و کلی محصولات دیگه... 😍 🟢این کانال و محصولات ارگانیک رو براتون پیدا کردم از دستش ندید😍👇🏻 ‎‌‌‎‌ ≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫ https://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b ≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫ @mahsulpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک بار تو بچگی مزاحم تلفنی شدم خخ زنگ زدم یه جا یه خانوم گوشی رو برداشت منم الکی گفتم با مریم کار دارم اونم گفت گوشی، مریمممممم مریمممممم😶😶بعد مریم اومد گوشی رو گرفت گفت بله😥منم کلی احوال پرسی کردم یکم چرت و پرت گفتم و بعد گفتم من با مریم عزیزی کار دارم و اشتباه گرفتم خخخخ ولی تو عمرم اینقدر ضایع نشده بودم.یعنی همون خونه ای که من زنگ زدم باید مریم داشته باشن؟؟؟ 🎬@khaterehay_shirin
جهاز برون عروس دختر خالم بود منم دعوت بودم خلاصه رفتم فرداش دختر خالم زنگ زد بهم گفت دیروز یکی کفش عروسم رو اشتباه لنگه به لنگه پوشیده تو یا خواهرات یه وقت اشتباه نپوشیدی کفشش مشکی بود گفتم نه بابا ببین کی پوشیده مردم چقدر گیج شدن یعنی واقعا نفهمیدن کفشا لنگه به لنگه هست هرکی بوده خیلی خنگ بوده خلاصه کلی مسخره کردم دو روز بعد شوهرم گفت چرا کفشات لنگه به لنگه هست باورم نشد رفتم دیدم بله کفشا را اشتباهی پوشیدم منتها چون مجلسی بود گذاشتم توی جا کفشی دیگه نگاه نکردم آخر با کلی خجالت و شرمندگی زنگ زدم گفتم کفش عروست پیدا شد گفت نه گفتم فکر کنم من اشتباه پوشیده بودم کلی از حرفام خجالت کشیدم🤣🤣 🎬@khaterehay_shirin
یک بار داشتم جلوی یه ماشین موهام رو مرتب میکردم هی غر میزدم شیشه و ماشینم خیلی کثیف بود لگد زدم و گفتم خو این لکنده رو بشورین دیگه اههه گندش در اومده یهو دیدم یکی توی ماشین هی میخنده 😏راننده داخل ماشین درازکش بود😐   🎬@khaterehay_shirin
سلام ما چند سال پیش یه همکار داشتیم فامیل اش مهری بود آقا یه شب یکی از همکاران می‌خواسته نیاد سرکار پیام میده به این آقا سلام مهری جونم من شب نمیام آقا زنش میبینه میگه این مهری کیه میگه همکارم میگه خر خودتی عوضی یه دعوا حسابی میکنه، بعد ساعت یک نصفه شب مجبور می‌کنه شوهرش را تا زنگ بزنه به مهری جونش اون بابا هم گوشی جواب میده این میگه مهری میگه جونم میگه مرده شور فامیلیت را ببرند😂 که چند ساعته من و زنم دعوا میکنیم و بعد گوشی را میده به زنش و میگه بیا اینم مهری جون و زنش می‌فهمه که اشتباه قضاوت کرده. 🎬@khaterehay_shirin
؛ 📌📖 ‌ پسرکی دو سیب در دست داشت. مادرش گفت : یکی از سیب‌هایت را به من می‌دهی ؟ پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ؛ ‌ لبخند روی لبان مادر خشکید، سیمایش داد میزد که چقدر از پسرکش نا امید شده است ، اما پسرک یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان این یکی شیرین‌تره. ‌ مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای با ذهن خود کرده بود .. ؛ ‌‌ هر چقدر هم که با تجربه باشید، قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید ... 🎬@khaterehay_shirin
خاله ام رفته بود مشهد صحن امام رضا بود زنگ زد به من با کلی گریه که خاله جون من گوشی رو گرفتم سمت حرم آقا تو هرچی میخوای بگوووو، بگوووو سلامتی بددددده، بگوووو، بگووووو و... کلی هم داد میزد و گریه میکرد من گفتم باشه خاله الان میگم تا نفسم اومد بالا که بگم گوشی رو قطع کرد 😐😐🙄بعد فهمیدم با اون یکی دختر خاله ام هم همین کار رو کرده 😁آخه خاله جان ما نشسته بودیم سر جامون چکارمون داشتی زنگ زدی؟ نمیگی اون لحظه من مهمون داشتم و جلوی همسرم و مهمونام ضایع میشم 🤦🏻‍♀️ 🎬@khaterehay_shirin
سلام🙋‍♀حالتون خوبه؟☺️✔️چندسال پیش یادمه رادیو📻یه برنامه داشت که مردم زنگ میزدن☎️و خاطره های خنده دار و سوتی هاشون رو تعریف می کردن، یه بار یه خانوم🧕زنگ زد و تعریف میکرد: وقتی میخواستم ازدواج کنم👰قبل عقد بابام اومد و من رو کشید کنار آروم بهم گفت وقتی عاقد خطبه عقد رو خوند دفعه سوم بگو بله نگاه کن دفعه اول نگی! منم گفتم باشه، خلاصه رفتیم و پای سفره عقد نشستیم تا عاقد برای بار اول گفت عروس خانوم آیا وکیلم؟منم هول شدم و فقط یه سه 3⃣ تو ذهنم بود، سه بار پشت سرهم گفتم: بله بله بله🙄وسط جمعیت صدای بابام رو شنیدم که گفت: زهر مااار و بله😒 😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی، بابای خدا بیامرزم تو خونه خیلی شوخ و باحال بود اما بیرون از خونه رسمی و جدی بود.👨🏻یه شب مامانم رفته بود بیرون و هنوز نیومده بود. زنگ در رو زدن و بابام رفت تو حیاط در باز کنه گفت کیه؟ 🗣️ صدای زنانه ای گفت باز کن بابام فکر کرد مامانمه در رو باز کرد سرش رو فقط برد بیرون و زبونش رو در آورد 😛 و می خواست بگه جووون 🥰که یهو خانم همسایه گفت سلام😟بابام کلی بنده خدا خجالت کشید😥 و سریع اومد بالا به من گفت برو ببین همسایه چکار داره😶‍🌫️من که پوکیده بودم از خنده 🤭 اما دم همسایه مون گرم به روی خودش نیاورد و کارش رو گفت و رفت😂حالا بابام هی تو خونه راه میرفت میگفت بدبخت شدم آبروم رفت 🤦‍♂️اصلا تقصیر شماست حواس من رو پرت کردین، وای بحالتون بخندین، وای بحالتون برای کسی تعریف کنین 💁‍♂️خوب شد جوووون کامل نگفتم بهش، بنده خدا تا چند وقت می خواست بره بیرون اول تو کوچه رو نگاه میکرد زن همسایه نباشه بعد بره بیرون😂😂 🎬@khaterehay_shirin
یک بار می خواستم با یکی قرآن مباحثه کنم همین که طرف زنگ زد به جای اینکه بگم سلام گفتم اعوذ باالله من الشیطان الرجیم 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام، خواهرم می گفت چند سال پیش مهمون داشته برای شام قرمه سبزی می‌ذاره😋 بعد همه چی بهش میزنه در زودپزو رومیبنده موقع کشیدن غذا وقتی خواسته خورشت رو بیاره سر سفره دیده فقط لوبیا هست وگوشت 😁یادش رفته بوده سبزی اضافه کنه خلاصه مهمونا غذا رو خوردن ولی خواهرم کلی خجالت کشیده🤕 🎬@khaterehay_shirin
سلام ممنون از کانال خوبتون، یه خاطره از مامانم بگم، مادر من علاقه خاصی به سوره نبا داره و همیشه این سوره رو تلاوت میکنه هر وقت نگرانه یا دلشوره داره یا مشکلی داره چند تا سوره نبا نذر میکنه میخونه انصافا هم خیلی وقت‌ها نتیجه میگیره جونم برات بگه که یه بار داشته از مسجد بر می‌گشته و همچنان در حال خوندن نبا از دور همسایه مون رو میبینه، شروع، میکنه تند تند سوره رو تلاوت کنه که تا میرسه به خانم همسایه سوره تموم شده باشه😅 ولی وقتی میرسه به همسایه میگه کنت ترابا(دوکلمه آخر رو میگه) 🤣 همسایه اول تعجب میکنه، بعد متوجه میشه میگه سلام علیکم😅🤣 🎬@khaterehay_shirin