eitaa logo
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
14.8هزار دنبال‌کننده
429 عکس
174 ویدیو
25 فایل
پندیات/اشعارترحیم وروضه ازابتداتاانتهای مجلس ختم مادحین گرامی برای ارسال صوت مجالس خوددرکانال به این آیدی ارسال بفرمایید 👇 @khadeem110 @khatmkhanimajma #ترحیم_خوانی_مجمع_الذاکرین
مشاهده در ایتا
دانلود
899.3K
🏴 ▪️مجلس ختم پدر 🎤 ۱۴۰۳/۹/۲۷ فلک سنه کفن بیچدی ائللروندن سنی سئچدی چتین اولارمیش آیریلیق بیرگون منه بیر ایل گئچدی مهربانیم یاندی جانیم آیریلیقا یوخ توانیم تپراقلاردا یوزون قالدی ائللرونده گوزون قالدی انتظار جان وئریب گئتدون قلبینده چوخ سوزون قالدی مهربانیم یاندی جانیم آیریلیقا یوخ توانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ به دل هفت روز غمی جانانه دارم//کنار قبر  تو  کاشانه  دارم تو بودی ای پسر دار و ندارم//زداغت من دلی دیوانه دارم الان هفت روزه بوی گل نیومد//بخونه لاله و سنبل نیومد کجا رفتی تو ای ماهه منیرم//به سوی گل چرا بلبل نیومد گل خوش رنگ و بویم//بیا مادر به سویم بیا مادر عروسیت بگیرم//بیا تا بوسه از رویت بچینم بیا و رخت دامادی به تن کن//که مادر جشن شادیت بگیرم کفن کردی بتن مادر بسوزم//بیا بنگر پسر این حال و روزم تورفتی تا ابد باید بسوزم//کجا رفتی ترا مادر بجویم بیا مادر به آغوشت بگیرم//به آغوشت پسر ماوار بگیرم تو بودی ای پسر تنها امیدم//گلی از گلشن عمرت نچیدم اَلا ای بلبل شیدای مادر//کجا رفتی تو ای دنیایمادر ز بعدت زندگانی را نخواهم//خدا داند جوانی را نخواهم دلم راغرق خون کردی ورفتی//مرا آتش فشان کردی ورفتی بیاد آن رخ ماهت بمیرم//مرا خانه نشین کردی و رفتی @khatmkhanimajma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
#قسمت۱۳ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ 🔻عاقبت ریا ✴️هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محی
🔻آتش حسرت ✴️از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! ❇️در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند. ⬅️اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.😭 ✴️چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... 🔵 گردباد شهوات ❇️با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. ✴️با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود می‌چرخد. ❇️با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست⁉️ ✴️نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. ❇️با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم⁉️ ✴️نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. ❇️رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. ✴️گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل می‌کردم. ❇️هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! ✴️ لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. ❇️دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. ✴️ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! ❇️چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... ✴️وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. ❇️به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا⁉️ کجا دوست بی‌وفای من⁉️ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی⁉️و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. ✴️ نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای⁉️ ❇️ با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک⁉️ ✴️گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. ❇️گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد⁉️ ✴️پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. ❇️و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند. ✴️آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی... ✍ ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
پانزدهم 🔻به سوی آتش! ✴️در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود می‌لرزیدم، پرسیدم به کجا⁉️ ❇️گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. ✴️می‌دانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و شادی کنان جلو می‌رفت. ❇️ هراز گاهی بر می‌گشت و مرا تشویق به ادامه راه می‌کرد. ✴️با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژده‌های مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه می‌دادم. ❇️از نیمه کوه گذشته بودیم که ناله‌هایی از دور به گوشم خورد.از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش می‌رسد⁉️ ✴️گناه گفت: من صدایی نمی‌شنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند. ❇️گفتم: ولی صدایی که من می‌شنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن. ✴️گناه گفت: من چیزی نمی‌شنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده. ❇️دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان می‌کند و بی جهت خود را به ناشنوایی می‌زند...اما چاره ای نبود. ✴️در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش. ✅ با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد. ✴️پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.   من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..😭 ❇️نیک در حالی که اشک‌هایم را پاک می‌کرد گفت: دوست من اینجا چه می‌کنی⁉️ هیچ می‌دانی اینجا کجاست⁉️ گفتم: نه. ✴️نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط می‌کنند. ❇️نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم. 🔵عذاب یکی از بزرگان برزخ! ✴️در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک می‌شد.😢 ❇️پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت می‌کرد. ✴️با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است⁉️ ❇️نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن. ✴️وقتی به اوج قله نگریستم شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند. ❇️آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی می‌نالید به این سو و آن سو نگاه می‌کرد. ✴️پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم: این شخص کیست⁉️ ❇️ نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است. ✴️آن شخص همانطور که به ما نزدیک می‌شد دست‌هایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب می‌کرد. ❇️وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک می‌ریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس می‌کرد.. ✴️ نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی⁉️ ❇️سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت. ✴️حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم. ❇️نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی. ✴️ او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که... ❇️اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری می‌داد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد. ✴️آتش از پیکرش زبانه می‌کشید و صدایش زمین را می‌لرزاند... ✍ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🔹ذوب شدن گناه ✴️همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. ❇️نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی‌هایی که در دنیا دیدی و صبر کردی  زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست. ✴️هر چند یادآوری بلاها و سختی‌های دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم. 🔵نور ایمان ❇️رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می‌کردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می‌شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. ✴️با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، ❇️نیک همان‌طور که می‌رفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا، در قسمت‌هایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آن‌ها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری. ⬅️با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان⁉️ گفت: آری. گفتم: چگونه⁉️ ✴️گفت: بدان که در روز قیامت، هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند می‌شود و در اینجا ذره‌ای از سنجش قدرت ایمان رخ می‌دهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی. ❇️چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی🌑 بیش از حد آن به وحشت افتادم. ✴️پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است. ❇️ به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه⁉️ ✴️ نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربه‌ای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودی‌ها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیف‌تر نیز می‌شود. ❇️از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت⁉️ ✴️نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان می‌باشد. ❇️چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن می‌کرد. ✴️با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودال‌های عمیقی می‌رسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم می‌توانستم از کنار آن‌ها به سلامت بگذرم. 🔵التماس کنندگان ❇️هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما مي‌خواستند که نور ايمان را به طرف آن‌ها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. ✴️نيک همان‌طور که جلو مي‌رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اين‌ها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمده‌اند اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند ❇️و سرانجام نيز در يکي از همين چاه‌هاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. ✴️چون با اصرار آن‌ها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آن‌ها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد. ❇️يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نمي‌گرفتيم و نماز نمي‌خوانديم⁉️ ✴️ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب مي‌دهيد که مي‌داني امکانش نيست⁉️ ❇️ در حالي که از خشم دندان‌هايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم: بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بوده‌ايد... ✍ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توجه📣 فعال ترین وپربارترین کانال مولودی درایتا😍 اشعاروسرودهای جدیدبرای ، مجالس مولودی و عروسی مذهبی با تنوع بالا و سبک های مختلف در شادوسر افراز باشید🌺 بزن روگل ها واردکانال مولودی شو😍 💐🍃💐🍃💐🍃💐 💐🍃💐🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐 💐🍃💐🍃 💐🍃 @ewwmajmamolodi هشتک نام کانال حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم یا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ، یَا سَیِّدَتَنا وَ مَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکِ إِلَی اللّٰهِ وَ قَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِی لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🔸اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم 🔸اینک گوهری است که به دریا نمی دهم 🔸درلحظه وصال حبیم شود نصیب 🔸آن لحظه را به عمر گورا نمی دهم 🔸عمری بودکه گوشه نشین‌ محبتم 🔸این گوشه رابه وسعت دنیا نمی دهم 🔸درسینه ام جمال علی نقش بسته است 🔸این سینه را به سینه سینا نمی دهم 🔸سرمایه محبتم زهرا دین من 🔸من دین خویش رابه دنیا نمی دهم 🔸صدایت می کنم با قلب خسته 🔸غم تو دخترم پشتم شکسته 🔸نیاید باورم مرگ تو ای گل 🔸خدایا می کنم داغش تحمل عزیز دلم دختر خوبم بابا مگر یاد تو فراموش شدنی است نه ولا هر وقت دلتنگت می شویم منو مادرت به عکس زیبایت نگاه می کنیم 🔸باباجان دخترم ..داغ تو پیرم نموده 🔸باباجان دخترم ...غم مرگت زمین گیرم نموده 🔸 تو مارا بی خبر کردی و رفتی 🔸چرا بی ما سفر کردی و رفتی 🔸عزیزجان مرا کردی سیه پوش 🔸کجا یاد تو می گردد فراموش 🔸باباجان دخترم ...درودیوار خانه غم گرفته 🔸دلم بایاد تو ماتم گرفته 🔸دل بی تاب بابا سو گواره 🔸ببوسم با فغان سنگ مزارت پدرومادری که درگوشه (قبر)یا مجلس نشسته ا ی ازداغ دوری دختر می نالید برادران وخواهران این عزیز که گوشه ای از قبر نشستی به یاد خواهر گریه می کنید اما یک جمله ازبان شما بگم 🔸ای سفرکرده به معراج خواهر به یادت هستیم 🔸ای خواهر ...همگی چشم به راهت هستیم 🔸خواهرم...توسفر کردی و آسوده شدی از دوران 🔸خواهرم ...همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم 🔸مراسم امروز به بمناسبت ( سوم )سالگرد....... درگذشت دختری مهربان خواهری دلسوز که درسن جوان از دنیا رفته برگذار شده است خانواده محترم...... خدا صبرتون بده داغ دخترجوانی را دیدید همه آشنایان همسایگان فامیل واقشارمردم آمدنددر کنارتان بودند درسالگرد دختراتان شرکت کردند به شما دلداری وتسلیت گفتنداما به واللهِ خیلی سَخته پدرومادر زمانی که خدا بهشان فرزند میدهد به قد وبالای فرزندش نگاه می کنه تا بزرگ بشه حاضرنیست 🔸کوچکترین صدمه ای ببینه خدا صبرتان بده بزار حرف دل پدرومادرو بگم یکسال دخترم صدای نازنینت به گوش ما نمی رسه ،یکساله خنده های زیباتو ندیدیم ، اما دخترم الان یکساله توی دلمون مونده که یکبار دیگه صورت نازنین تو ببوسیم آی مردم بخدا دیگه خونه مون صفای ندارد امازبان حال شمارا بگم😭 🔸عزیزم خفته درخاکم دخترم ..گل باغ دلم بودی 🔸درخشان گوهرپاکم چراغ محفلم بودی 🔸کجا یابم دگرچون تو دختر خوبم ..اگر دور جهان گردم 🔸تورا ای نازنین دختر که یاروهمدم بودی بابا جان😭 🔸یاد شهدا امام شهدا اموات جمع حاضر الخصوص روی این دخترعزیزمان ازاین مجلس ومحفل فیض ببردا اما دلها امده شد بریم مدینه دلها بسوزه برای ان مادری که فرمود علی جان شب غسلم بده شب کفنم کن شب دفنم کن بمیرم چه کرد مولا علی به وصیت زهرا😭😭😭 🔸میگن شبانه بدن زهراش را ارام ارام غسل داد اسماء روی بدن زهرا آب می ریخت یک وقت اسماء متوجه شدعلی دست ازغسل کشید دست بر دیوار غربت گذاشت صدای ناله علی بلندشد لا اله الا الله😭😭 🔸صدازدعلی جان چرا بلند گریه می کنید😭 صدا زد اسماء دست روی دلم نگذار حالا دستم رسید به بازوی ورم کرده زهرا 😭اما امشب شهادت امام موسی بن جعفره گریزی در این خصوص داشته باشیم اموات فیض ببرند 🔸امشب بگیر دامن آقا موسی بن جعفر رو زندانی غریب بغداد، دو نفر مرگ خودشونواز خدا طلب کردن ، آقا یا صاحب الزمان منو ببخش😭😭😭 یکی مادرتون زهرای مرضیه حسنین و زینبین رو صدا زد فرمود: میخوام دعا کنم دستتونو بیارین بالا یازهرا... بچه ها خوشحال شدن گفتن مادر میخوای برای شفات دعا کنی؟ آره مادر😭😭😭 🔸اینجا بود که بی بی فرمود: اللهم عجل وفاتی سریعا، خدایا دیگه مرگ فاطمه رو برسون. 🔸یکی هم میوه دلش امام کاظم بود فرمود: خدا دیگه مرگ موسی بن جعفر رو برسون😭😭😭چقد زود دعای آقامون مستجاب شد، آی آبرو دارا، گرفتارا، یه وقت دیدن درِ زندان باز شد چهار نفر دارن بدنی رو غریبانه از زندان بیرون میارن یه مرتبه دیدن خدایا چقد بدن آقا سنگینه😭😭خدایا بدنی که سالهای سال گوشه ی زندان بوده نباید اینقدر سنگین باشه، تا عبا رو کنار زدن دیدن هنوز غُل و زنجیر به دست و پای مبارک آقا موسی بن جعفره(آی غریب آقااااااا 🔸شیعیان اومدن بدن امام رو با احترام کفن کردن ، تشییع جنازه ی با شکوهی برگزار کردن 🔸وَ سَیَعلمُ الذین ظَلمو ای مُنقَلبٍ یَنقلبون صلوات (ع)
چهل حدیث در باره پدر :: أربعینات http://chelhadith.ir/post/Forty%20Hadiths%20About%20Father