ساعت از نیمه گذشته بود
قرار بود ۱۰ شب به مرز برسیم
ترافیکِ شدید و توقفهای لازم سرعتمان را گرفته بود.
بعد از مشقات زیاد به مرز رسیدیم.
غلغله بود.
وحشت کردم. زن و مرد همه در مسیر عبور پشت میله ها ایستاده بودند. متراکم و پرازدحام.
زمانی نگذشت.
اعلام کردند خانم ها سمت چپ مسیر بروند.
همه عقب رفتند.
به خانمها راه دادند تا از صف خارج شوند. هرچند مدتی هم ایستاده بودند و با قدمهای کم به جلو رفته بودند.
برگشتیم و همراه دیگر خانم ها سمت چپ مسیر را پیش گرفتیم.این قسمت پستی بلندی بیشتری داشت
در این شلوغی و ازدحام
خانمی با کالسکه دوقلو بود. هر جای دیگر بود،بقیه به این خانم تشر میرفتند، چرا آمدی و ملاحظه بچه ها را نکردی؟جای شما اینجا نیست با بچه و...
اما اینجا حتی هیچکس ازاین خانم جلو نمیزد یا بخواهد مثلا زرنگی کرده باشد و زودتر از این ازدحام و تنگی خلاص شود.
همه دور کالسکه مراقب خانم و بچه ها بودند.یادم نیست به گمانم بچه ها خواب بودند.
به پشت سری هایشان هم تذکر میدادند، کالسکه هست مراقب باشندتا فشاری نیاید.
مردمی که به عشق امام حسین علیه السلام هوای هم رو دارند.
عاشق این مردمم.
✍زهرا
📝روایت ۶۸
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#اربعین_۱۴۰۱
@khatterevayat