eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
38.7هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانٺـ دوباره حسرٺـ دیدار برقِ چشمانٺـ💔 بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیڪ سلام بر تو و بر ماه روے تابانٺـ...!!✨ @kheiybar
🌸هر چیزے قبل ازخورشید در ما طلوع مے کنـد✨ مے دانم هنـوز تڪہ اے از یـاد شما، عطـر شما در مـا باقے ست...💔 🌹 @kheiybar
✨حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمودند: كمترين ثوابى كه به زائر امام حسين عليه السلام در كرانه فرات داده مى‏‌شود اين است كه تمام گناهان بخشوده مى‏‌شود🌸. بشرط اين كه حق و حرمت ولايت آن حضرت را شناخته باشد.✨☝️ @kheiybar
بگذاریدپیشانی شماراببوسم،شماحتما شهیدخواهیدشد💔 روایتی از سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین از آخرین دیدارش باسردارشهیدمحمدابراهیم همت را منتشر کرد.📝👇 یادش بخیر از نخستین روزهای ورود به سپاه باهمت آشناشده بودم و خاطراتی داشتم ولی آخرین خاطره‌ام به یک هفته قبل از شهادت او برمیگردد.داخل سنگر قرارگاه نصرت شلوغ بودهمه رفته بودند و فقط من‌ مانده‌ بودم وشهیدآقامهدی باکری و ،ازفاصله چندمتری هردو شیرجبهه‌هارو نظاره میکردم که چطور در اوج عملیات خیبر داشتند باهم بحث میکردند.یادم نیست دقیقاً باهم چه میگفتنداماحالتشأن نجوا گونه بود.شرایط سختی بود،محور طلائیه قفل شده بود و هرچه قدربچه‌هاتلاش میکردند پیشرفت قابل توجهی حاصل نشده‌بود.لشکر۲۷مأموریت گرفته بودکه به جزیره مجنون برود.چهره حاج ابراهیم خیلی گرفته بود چراکه دوستان زیادی از اودر طلائیه به شهادت رسیده بودند🕊از طرفی احساس میکردم دیگر انگار مثل یک عقاب پرریخته شده است.اون روح حماسی و ناآرام و طوفانی انگار دیگر آرام شده و به ساحل رسیده و شرایط جدیدرا پذیرفته است.خوب که به چهره اش دقیق شدم از نورانیت و آرامش چهره اش مطمئن شدم که شهید خواهدشد،این بودکه تردیدنکردم و برای برداشتن توشه‌ای بدون مقدمه وسط صحبت او و آقامهدی باکری رفتم و بدون مقدمه گفتم"برادرهمت شهید نشی؟!😢باحالتی ازسر تواضع و باحسرت گفت:ای!ماکجاوشهادت کجا?😞بلافاصله بااطمینان گفتم:نه شماشهیدمیشی!بگذار پیشانی‌ات رو ببوسم.بعدپیشونی‌اش رو بوسیدم واین درحالی بودکه آقامهدی شاهد این صحنه بود.بعدازچند روز ترکش دشمن پیشانی‌اش روبوسه زدوبسوی خدا پر کشید😔 @kheiybar
Shab16Ramazan1396[07].mp3
10.28M
▪️غریب کوچه‌ها شدن با من💔 غریب کربلا شدن با تو 🎙با نوای: حاج میثم مطیعی 🏴(ع) @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @kheiybar
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 🚨هدف‌شبڪه‌های‌ماهواره‌ای‌ چیست؟😳😱 حتمـــا حتمــــا ببینید و نشر بدید💯 @kheiybar
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | قالیباف در : حاج قاسم هیچ‌وقت برای خودش زندگی نکرد💔 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل چهارم قسمت 1⃣8⃣ کمی جلوتر رفت.نزدیک مرد غریبه که رسیدند از او پرسید:
😍 فصل چهارم قسمت 3⃣8⃣ یعنی چی؟😳 ژیلا آمده بود خانه اش را آب و جارو کند.مرتب کند تا شاید دوباره ابراهیم بیاید...😢 چندین روز بود ابراهیم نیامده بود و او نگران بود...😟 نگران و چشم انتظار...😓 هرروز،روزی دو سه مرتبه می آمد...😔 سری به خانه میزد! چیزی نداشت اما آنچه راکه داشت هی جابه جا مرتب میکرد تا کمی مشغول شود...🤦‍♀ تا دوری از ابراهیم رو راحت تر تحمل کند... اما از ابراهیم خبری نبود...😞 امروز اما هنوز به خانه سرنزده بود... رفته بود بیمارستان و حالا برگشته بود.،درخانه اش بازبود...😰 مهدی روچسباند به بغلش و با ترس و احتیاط رفت داخل اتاق...😲 ممکن است ابراهیم آمده باشد... اما نه!😬 او که هیچوقت این وقت روز پیدایش نمیشد🤭 او اگر بیاید نیمه شب می آید... سحر می آید...☹️ فصل چهارم قسمت 4⃣8⃣ دمدمه های صبح می آید...🌞 مثل ستاره ی زهره،مثل ستاره ی صبح...💫 رفت داخل و باچشم هاش توی اتاق رو کاوید...👀 اتاق به هم ریخته بود...🤦‍♀ آشپزخانه هم....😰 ژیلا آهسته و آرام و بی صدا گفت: -ابراهیم!...ابراهیم!... امّاکسی نبود...😬 کسی جواب نداد...😨 ژیلا از اتاق اومد بیرون...🚶‍♀ دوباره در ها رو بست... محکم و مطمئن... و دوید سمت خانه ی خانم دکتر توانا...🏃‍♀️ دوباره بغض کرده بود،دوباره ترسیده بود.دوباره مثل بید داشت می لرزید...😣 +چی شده ژیلا؟چرا انقدر به هم ریخته ای عزیزم؟چرا؟...🤷‍♀ و ژیلا نمیتونست حرفی بزنه... حتی نمی‌تونست به ابراهیم نگاه کنه... می‌ترسید بغضش بترکه...😢 و نمی خواست که پیش خانم دکتر توانا ناگهان بزند زیر گریه واز ابراهیم گلایه کند...😭 ابراهیم،مهدی رو از ژیلا گرفت و گفت: +پاشو برویم خانه ی خودمان... ژیلا از جا برخاست... بی صدا و با تکان دادن سر از خانم دکتر توانا خداحافظی کرد و پشت سر ابراهیم راه افتاد...🚶‍♀️ ... @kheiybar