اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل هفتم قسمت1⃣3⃣1⃣ ولی الله دوباره به التماس افتاد:نمیتونم دادا خسته ام.
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل هفتم
قسمت3⃣3⃣1⃣
چشم همین الان می روم...
این قدر دادوقال نکن...😉
و هنوز حرفش تمام نشده یک خمپاره در صدمتری او به زمین می خورد...👀😬
کنار یک تیربار و چندنفر از بچه های رزمنده تکه تکه می شوند...😣
همت می دود بالای سر آن ها و از آن چه می بیند ، به هم می ریزد...🤦♂
بچه هایی که تا همین چند لحظه پیش دوروبرش می دویدند، اسلحه به دست مقابل دشمن از کشور وانقلاب خود دفاع می کردند ، حالا تکه تکه شده اند...😞
دست شان گوشه ای ، پای شان گوشه ی دیگری افتاده،بدن شان از هم پاشیده...
طوری که نمی شود نگاه شان کرد!🤭
همت سر بر می گرداند؛آه می کشد و ناخواسته اشک می ریزد...😭
امیرحسین محمدی دوباره داد میزند:
دیدی حالا؟برو دیگه...!😓
هنوز هم وایستاده ، مرا نگاه می کند...
حاج همت سوار ماشین می شود و می رود ولی تا آخرین لحظه هی بر میگردد و به بسیجی ها نگاه می کند...
بعدازظهر همان روز حاج همت وقتی برادرش ولی الله را در قرارگاه نصر میبیند،با خوشحالی او را بغل میکند و می بوسد...☺️
چی شده دادا؟
حاج همت می گوید :پشت بیسیم به من گفتند که تو شهید شده ای!
وقتی زنده دیدمت ، خوشحال شدم...😇
ولی الله می گوید:میخوای برم شهید بشم؟!
حاج همت به قدوبالای او نگاه می کند و می گوید:
حالاحالاها این بچه بسیجی ها لازمت دارند...!😉
حاج همت لبخند می زند و به سمت حاج احمد که کمی آن طرف تر کنارمحمود شهبازی و چند نفر دیگر مشغول حرف زدن است می رود....🚶♂
حاج همت رو به یک نفر بسیجی که در گوشه ای ماتم زده نشسته است می گوید:...
فصل هفتم
قسمت4⃣3⃣1⃣
حالا چرا این قدر عزا گرفته ای؟😉
آن فرد نگاهی به حاج همت که او را
نمیشناسد می گوید چون ما را به عملیات نبردند!😔
گفتند تازه آموزش دیده اید و تجربه کافی برای عملیات ندارید...!☹️
حاج همت کمی سر به سر او می گذارد تا روحیه اش بهتر میشود!
بعد او و پنج شش بسیجی دیگر را به خط میکند و به زاغه ی مهمات می برد که مهمات بار بزنند...🍃
خودش هم همراه آن ها مشغول کار می شود...
دوباره همان بسیجی با او دعوا میکند که ما آمده ایم بجنگیم ، این کارهایی که شما می کنید کار ما نیست کار حمال هاست....😬
یکی دو روز بعد گردان این بسیجی ها با گردان عملیاتی ادغام می شود...
همه به مقر تیپ می روند!
میگویند که قرار است مراسمی داشته باشند و معاون تیپ می خواهد سخنرانی کند...
همه چشم انتظارند...🙂🙃
آقا داوود هم منتظر است بببند این آقای معاون تیپ چه جور آدمی است و...
ناگهان می بیند کسی که برای سخنرانی پشت تریبون رفت ، همان آقایی است که با آن ها زاغه ی مهمات را بار زدو... حاج همت که سخنرانی می کند ، اشک توی چشم داوود حلقه می زند...😟😥
🍂پایان 🍂
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🏴 #قرار_شبانه ختم صلوات به نیابت از ✨#شهید_هادی_شجاع✨ #سالروز_شهادت💔 {هدیه به حضرت زهــرا س} و
جمع کل صلوات
🌸5،196🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨#شهید_مصطفی_نبیلو✨
#سالروز_شهادت💔
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
تو بزن نقاره زن،
اسیر آهنگ توام...
به امام رضا بگو☝️
بدجوری دل تنگ توام...💔
#آقا_از_دور_سلام
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💛
@kheiybar
ڪويـرِ تشنہی دلم
گرفت ، جـان تازهای♥️
بہ لطف بارشی از آن
نگاهِ آسمـــــانیاتــ ...☝️
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرڪ_به_لبخندشهید🌹
@Kheiybar
••••😍👇
مادر شهید سعید علیزاده میگفت :
سعید ببین.:
برو من کاری ندارم
یا شهید میشی
یا سالم بر میگردی :)
من حوصله جانباز ندارم😅🌱
♥️✨▪︎ @kheiybar
🔰یکے از اصلیترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت
سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️
تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون😒. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. #محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...☝️
خاطره ای از زندگی سردار #شهیدمحمّدابراهیمهمّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید
#شهیدهمت #نماز_اول_وقت
#التماس_دعا🌹
@kheiybar