🍃💔🍃
بانو...☺️☝️
می دانم شاید دلت میخواست زمان #جنگ بودی و به میدان #جنگ می رفتی🍃...
در دلت می گویی که کاش می توانستی بروی و #مدافع_حرم حضرت زینب(س) باشی.😔..
اصلا دلت می خواهد که #شهید بشوی.🕊..بله راه #شهادت هنوز باز است...راه #جهاد بسته نمی شود👌...جنگ هم همیشه هست☝️....
اصلا می خواهم تو را به یک جنگ دعوت کنم ...به یک جنگ #سخت اما اسمش را میگویند #جنگ_نرم 😞...بانو...گول نرمی اش را نخوری باید در این جنگ سفت و سخت باشی✌️...
باید الگویت بانوی دو عالم ...#بانو_فاطمه_(س) باشد❤️...او #دختر نمونه بود...#همسر نمونه بود...#مادر نمونه بود...#شهید هم شد💔😭...و حال مادر همه هم هست.🍃...
و تو هم دختر...همسر... و مادر نمونه باش....اینگونه تو #مجاهد می شوی...شهید می شوی💔 اصلا اگر شهید هم نشوی اجر شهید را داری👌☺️... این را خود #خدا گفته است☝️...
آماده ای بانو...مدت هاست که این جنگ نیرو می خواهد😔...#رزمنده می خواهد🍃....
لباس رزمت را پوشیده ای⁉️....لباس رزمت همان #چادر است👌...همان که رنگ سیاهش از سرخی # خون شهید می تواند بالاتر باشد....✌️
حواست باشد بخاطر سیاهی چادرت خیلی ها سرخ شدند پس با رنگ های مصنوعی قرمزش نکن❗️😔
یا زهرا(سلام الله علیها)
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیم همت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتاول خطبه عقد من و تو مش
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتدوم
#ادامه خطبه عقد من و تو
منظورش را نفهمیدم😕.باز گذاشتم به حساب بےاحترامی😒.گفت:توی سفر حجام🍃،در تمام لحظههایی که دور خانه خدا طواف🕋 میکردم،فقط تو را کنار خودم میدیدم😌،آن جا خودم را لعنت میکردم😤،میگفتم این نفس پلید من است،نفس امارهای من است،که نمیگذارد من به عبادتم برسم😞.ولی بعد که برگشتم پاوه و باز تو را دیدم،به خودم گفتم این قسمتم بوده که😌...نگاهم کرد.گفتم:در هر حال من سر حرف خودم هستم🙄،راضی کردن خانوادهام با تو؛حرف آخر😕.یک ماه بعد پس از عملیات سختی که عدهای از بچههای اصفهان در آن شهید شده بودند💔، #ابرهیم برای خاستگاری؛به خانه ما آمد☺️.با آمبولانس آمده بود🚑.خسته و خاکی و خونین💔.من هم خانه نبودم،رفته بودم پاوه.والدین من، به #ابراهیم گفته بودند:این دختر خواستگار زیاد داشته😐.چون قصد ازدواج ندارد ،همه را رد کرده😑.گفته بود:شاید این بار،با دفعههای بعد فرق داشته باشد🤗.گفتند:فعلا که خودش اینجا نیست تا جواب بدهد🍃.گفته بود:بزرگترهایش که هستند😊.اعلام رضایت شما هم برای من شرط است👌.گفته بودند:ولی اصل ماجرا با اوست،نه ما؛که بیایم مثلا چیزی بگوییم🙂.گفته بود:خدای او هم بزرگ است.همینطور خدای من☝️☺️.بعدها مادرم به من میگفت:نمیدانم آن روز چرا نرم شدیم،یا بدقلقی نکردیم😕.یا جواب رد ندادیم😐.من اصلا آماده شده بودم بگویم شرط اولمان این است که دامادمان سپاهی نباشد😐.واقعا نمیدانم چرا این طور شد.شاید قسمت بوده.☺️❤️
راوےهمسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد...
@kheiybar