❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🕊هوایت را به سمت من راهی کن ...
این روز ها بدجور نفس تنگی گرفته ام ،💔 میگویند هوا آلوده است☝️
هر هوایی که تو در آن نباشی آلوده است.😔
❤️تعجیل در #ظهور3 صلوات❤️
@kheiybar
#یاداشتے_از_فرزند_شهیدهمت❤️👇
اول #پدرم است،عکس دوم هم ،عکس سوم هم ،عکس چهارم هم میبینی🍃؟ هیچ غباری نمیتواند چهره اش را بعد از این همه سال پیر کند☺️ پدرم به من آموخت خوب بروی☝️ خوب میمانی❤️ پدرم ۳۵ سال است که از توی قاب به من لبخند میزند،حالا من از پدرم پیرتر شده ام💔
آی آدم ها☝️
به پیرمردهای شهرتان اگر مَرد دارد بگویید🍃 عکس سه دهه پیش که کجا بودند و عکس امروز که کجا ایستاده اند را منتشر کنند☝️ که اگر مَرد به قدر کفایت در این شهر بود امروز و دیروزِ هیچ کسی فرق نداشت👌❤️
محمدمهدیهمت فرزند
#شهیدهمت
#زیباترین_چالش_عڪس👌
#عڪس_ده_سال❤️
@kheiybar
🍃❤️
همین که بر مزارشان نشسته ای،یعنی تو را به حضور طلبیده اند❤️
همین که اشکهایت روان میشود،یعنی نگاهت میکنند💔
همین که دست میگذاری بر مزارشان،یعنی دستت را گرفته اند
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت،یعنی وجودت را خوانده اند🍃
همین که قول #مردانه میدهی،یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند✌️
باور کن #شهیددوستتدارد❤️
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری👌
#شهیدمحمدابراهیمهمت
باز پنجشنبه و #یادشهدا
باصلوات❤️
@kheiybar
5b5b46de95-5c41b449c2fbb80c008ba94d.mp3
زمان:
حجم:
3.96M
🎼 میدونم امشب توی بین الحرمینے
برات بمیرم ڪه غریبتر از حسینے💔
قربون چشماےترت😭
منــم همــوݩ در به درت🍃
عرضه ندارم بشم از ۳۱۳ نفرت😔☝️
🎙 #جواد_مقدم
پیشنهاد دانلوود👌💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتشانزدهم #ادامه، او همه
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يك همسر در
آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتهفدهم
#ادامه او همه جا با ماست
جور عجیبی داشت نگاهم می کرد.☹️ پرسید: شنیدی رادیو چی گفت📻. وقتی دیدم خواهرم هم همان خبر را شنیده،دنیا روی سرم خراب شد.😭 پرسیدم: تو هم مگه... گفت: اوهوم.😔 گفتم: اسم کیو گفت؟ تو رو خدا، راستش رو بگو😢! انگار التماسش می کردم اگر هم راستش را می داند، بگوید.😢
گفت: اسم #ابراهیم رو. گفتم: مطمئنی؟🙁 گفت: خودش گفت فرمانده لشکر محمدرسول الله)ص(، مگه #ابراهیم...
آبروداری را گذاشتم کنار😔. از ته دل جیغ کشیدم، جلو مسافرهایی، که نمی دانستند چی شده😞. سرم سنگین شده بود از جیغ هایی که می زدم.😔
مصطفی؛ بنا را گذاشته بود به گریه😢 و من بلند شدم به راننده گفتم: نگه دار!🍃 همین جا نگه دار، می خوام پیاده شم🍃... با شما نیستم مگه من؟ گفتم نگه دار.🚌
گذشت، تا سه یا چهار سال بعد از شهادت💔 #حاجی، که دیگر ساکن شهرستان قم بودیم و من در مدرس های،
تدریس می کردم🙂. یکی از روزهای اول مهرماه که تازه مدارس باز شده بود، من از اول صبح تا ظهر رفتم دنبال کار اداری و خرید خرت و پرت برای منزل🍃. کارم که تمام شد، آمدم منزل تا بچه ها را ببرم مهد و خودم بروم سر کلاس درس🍃. آن روز مصطفی حالش خیلی خراب بود😒 و قاعدتا نباید مدرسه می رفتم. اما چون خانم مدیر من را می شناخت و__
من هم بااو رودربایستی داشتم🍃، بی وجدانی نکردم، بچه ها را تحویل مهد دادم و خودم رفتم سر کلاس.🙁
دو ساعت اول گذشت. وسط های زنگ دوم بود که همین خانم مدیر آمد😐 داخل کلاس و به من گفت: خانم بدیهیان! مربی مهد آمده، می گوید: بچه ی شما اصلا حالش خوب نیست😒. بیا ببرش دکتر. سریع کلاس را تعطیل کردم. بچه ها را بغل گرفتم و از مدرسه آمدم بیرون.🍃
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar