خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_سی_و_هفتم7⃣3⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
شهدا باب حاجت
من یک مشکل خاصی داشتم. از درون می سوختم اما کسی نمی تونست کمکم کنه، همون روزها بود که سید اومد تو اداره ما و وارد اتاقم شد. سلام داد و گفت: کیشه (مرد) چرا پکری؟! چت شده؟! کشتی هات غرق دشه؟!
همین طور که صحبت می کرد اصلا اجازه نداد من از پشت میز کامپیوترم بلند بشم. گفت به کار اداری ات برس ما مدیون نشیم. رفتم براش چایی بیارم اجازه نداد، شاید بابت اینکه فکر می کرد حق الناسی به گردنش بیاد. بعد از کلی صحبت من مشکلم رو باهاش مطرح کردم. از من خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز گوشی ام زنگ خورد. اسم سید میلاد روی صفحه گوشیم خودنمائی کرد.
- سلام سید جان امری باشه در خدمتیم، گفت سلام محمد جان، بیا بریم همدان کارت دارم. گفتم چشم.
چشم بر هم زدنی سوار بر ماشین به سمت همدان حرکت کردیم. گفتم: سید کجا برم گفت: برو گلزار شهدای همدان!
گفتم: سید جان، شبه باران تندی هم می یاد. بریم اونجا چیکار کنیم؟!
گفت: مگه نمی خوای مشکلت حل بشه؟! خوب آره سید جان حال و روزم رو مگه نمی بینی. چقدر بهم ریختم. گفت چاره دردت توسل به شهداست والسلام.
چنان با صلابت و محکم حرف زد که پاسخی برایش نداشتم. صدای شرشر باران سکوت دل انگیز گلزار شهدای همدان را بهم می زد. آرامش رو کاملا در اون مکان حس می کردم. باورم نمی شد که چقدر زود و راحت می شود از هیاهوی شهر جدا شد و خود را به قطعه ای از بهشت رساند. البته اگر مانند سید محرم باشیم این حضور عرفانی رو درک می کنیم.
سید شروع کرد از شهدا سخن گفتن، کناری ایستاده بود و آدرس مزار شهدا رو به من نشون می داد. اینجا مزار شهید علی آقا چیت سازیانه، انتهای همین قطعه سردار حسن ترک و... سمت قطعه شهدای گمنام و شهید قهاری رفتیم مزار شهید اسماعیل سریشی رو بهم نشون داد.
این قدر قشنگ از شهدا حرف می زد و آدرس مزارشون رو بلد بود که مطمئن بودم سید سال ها اینجا نفس کشیده و بزرگ شده.
آخرش به من گفت: بریم مزار شهید حاج ستار ابراهیمی. اونجا ازش بخواه مشکلت رو حل کنه. رسیدیم دو زانو مودب روبروی مزار شهید نشست. اشاره کرد به عکس مزار و گفت: سلام پهلوون، این رفیق ما اومده دعا کنی انشاالله مشکلش حل بشه. اومدم براش ریش گروه بزارم.
دو سه روز بعد مشکلم به راحتی حل شد. زنگ زدم گفتم: سید باورت می شه، مشکلم حل شد! سید خیلی نعجب نکرد. گف: مطمئن بودم.
همیشه می گفت: دوستی با شهدا دو طرفه است. خیلی این جمله رو تکرار می کرد. هیچ کاری برو برای خودش عار نمی دونست. دوران دانشجویی اش هم در تابستان می اومد صحرا کار می کرد.
همون موقع خیلی به نماز اول وقت اهمیت می داد. سید هیئت و مسجد خاصی نداشت. همه هیئت ها و مساجدها می رفت. هر جا که می دونست می تونه تاثیر گزار باشه می رفت.
شیخ بهاری رو خیلی دوست داشت. دائما توی این گلزار شهدا و مزار شیخ بهاری بود. هر وقت می خواستیم سید رو پیداش کنیم می رفتیم گلزار شهدا، بارها دیده بودم که می رفت کنار مزار می نشست و تو حال خودش بود.
به خانم حضرت زینب (س) علاقه خاصی داشت. یه موتوری داشت و جلوی موتورش سربند مقدس یا زینب (س) رو زده بود. خانم رو به نام عمه جان صدا می زد. دائما زیر لب می گفت حسین جانم حسین جانم.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆